گنجور

 
خالد نقشبندی

رو به محراب دو ابرویت عبث کردم عبث

سجده سوی کعبه کویت عبث کردم عبث

آن نئی رحمی به حال داد خواهان آیدت

دست در زنجیر گیسویت عبث کردم عبث

بر سر راهت چو خاک افتادنت بی سود بود

ناله شبگیر در کویت عبث کردم عبث

کاکلت را مشک چین گفتم خطا گفتم خطا

نسبت خورشید با رویت عبث کردم عبث

ناخدا ترس و جفا آئینی و مردم فریب

میل دل روز ازل سویت عبث کردم عبث

دل به فتراک نگاهت بستنم بد بود بد

جان فدای چشم جادویت عبث کردم عبث

خویت ار خون ریزدم رویت دهد صد خون بها

خالد آسا شکوه از خویت عبث کردم عبث