گنجور

 
خالد نقشبندی

این چه نام است کزو سکه دین یافت رواج

شد ازو مملکت کفر و ظلالت تاراج

بندگانش همگی خرقه صد پاره به بر

پای بر تارک گردون و در آزرم ز تاج

بر رخ قلزم امکان و وجوب ار نشدی

ذاتش آمیخته می گشت بهم عذب و اجاج

شد نبی و ولی از جرعه جامش مدهوش

ابن عمران ارنی گفت و انا الحق حلاج

لی مع الله ورا خاصه بلند اورنگی است

نردبان گشت مر آن تخت شرف را معراج

بازم ار دست به دامن رسدت پیش از مرگ

ندهم از کف شود ار چرخ به بازی لجاج

ای خوش آن وقت که بینم رخ بزم آرایت

چون مه چارده بار دگر اندر شب داج

چند نالم به غم از تو به صد مرحله دور

و اری العیش لمثواک لهن الاحلاج

خالد از وصف تو نام آورئی می خواهد

ورنه آیینه خور نیست به صیقل محتاج