گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

آنی که چو تو گردش ایام ندارد

سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد

چون دانهٔ یاقوت تو گل دانه ندارد

چون دام بناگوش توبه دام ندارد

بادی نبزد در همه آفاق که از ما

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

تا لب تو آنچه بهتر آن برد

کس ندانم کز لب تو جان برد

دل خرد لعل تو و ارزان خرد

جان برد جزع تو و آسان برد

کیست آن کو پیش تو سجده نبرد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد

ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد

اگر زمانه ندارد ترا مساعد من

زمانه‌را و تو را کی توان مساعد کرد

جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

زلف پر تابت مرا در تاب کرد

چشم پر خوابت مرا بی خواب کرد

با تن من کرد نور عارضت

آنکه با تار قصب مهتاب کرد

عنبرین زلف چو چوگان خم گرفت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

عاشقی تا در دل ما راه کرد

اغلب انفاس ما را آه کرد

بود هر باری دلم عاشق به طوع

برد و زیر پای عشق اکراه کرد

عیش چون نوش مرا چون زهر کرد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد؟

چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد؟

درازقصه نگویم حدیثْ جمله کنم

هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد

جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

روی خوبت نهان چه خواهی کرد

شورش عاشقان چه خواهی کرد

مشک‌زلفی و نرگسین‌چشمی

تا بدان نرگسان چه خواهی کرد

خونم از دیدگان بپالودی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

ناز را رویی بباید همچو ورد

چون نداری گرد بدخویی مگرد

یا بگستر فرش زیبایی و حسن

یا بساط کبر و ناز اندر نورد

نیکویی و لطف گو با تاج و کبر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد

و ا فزون شده جفای تو این نیز بگذرد

زین بیش نیک بود به من بنده رای تو

گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد

گر هست بی گناه دل زار مستمند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

صحبت معشوق انتظار نیرزد

بوی گل و لاله زخم خار نیرزد

وصل نخواهم که هجر قاعدهٔ اوست

خوردن می محنت خمار نیرزد

ز آن سوی دریای عشق گر همه سودست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد

عشق بازی را بکرد و خاک بر افلاک زد

بر جمال و چهرهٔ او عقل‌ها را پیرهن

نعرهٔ عشق از گریبان تا به دامن چاک زد

حسن او خورشید و ماه و زهره بر فتراک بست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

خوبت آراست ای غلام ایزد

چشم بد دور! خه! به‌نام‌ایزد!

نافرید و نیاورید به حسن

هیچ صورت چو تو تمام ایزد

در جهان جمالت از رخ و زلف

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد

زهی خوشخو زهی والا بنامیزد بنامیزد

غبار نعل اسب تو به دیده درکشد حورا

زهی سیرت زهی آسا بنامیزد بنامیزد

ز شرم روی و دندانت خجل پروین و مه هر شب

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

زهی چابک زهی شیرین بنامیزد بنامیزد

زهی خسرو زهی شیرین بنامیزد بنامیزد

میان مجلس عشرت ز کم‌گویی و خوشخویی

زهی سوسن زهی نسرین بنامیزد بنامیزد

میان مردمان اندر ز خوش‌خویی و دلجویی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

چه رنگ‌هاست که آن شوخ‌دیده نامیزد

که تا مگر دلم از صحبتش بپرهیزد

گهی ز طیره‌گری نکته‌ای دراندازد

گهی به بلعجبی فتنه‌ای برانگیزد

به هیچ وقت به بازی کرشمه‌ای نکند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

دگر گردی روا باشد دلم غمگین چرا باشد

جهان پر خوبرویانند آن کن کت روا باشد

ترا گر من بوم شاید وگر نه هم روا باشد

ترا چون من فراوانند مرا چون تو کجا باشد

جفاهای تو نزد من مکافاتش به جا باشد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

معشوق که او چابک و چالاک نباشد

آرام دل عاشق غمناک نباشد

از چرخ ستمکاره نباشد به غم و بیم

آن را که چو تو دلبر بی باک نباشد

در مرتبه از خاک بسی کم بود آن جان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

هر دل که قرین غم نباشد

از عشق بر او رقم نباشد

من عشق تو اختیار کردم

شاید که مرا درم نباشد

زیرا که درم هم از جهانست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد

ایمان و کفر من همه رود و شراب شد

زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی

تحقیقها نمایش و آبم سراب شد

ایمان و کفر چون می و آب زلال بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

از دوست به هر جوری بیزار نباید شد

از یار به هر زخمی افگار نباید شد

ور جان و دل و دین را افگار نخواهی کرد

با عشق خوش شوخی در کار نباید شد

گر زان که چو عیاران از عهده برون نایی

[...]

سنایی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۹۱
sunny dark_mode