گنجور

 
سنایی

هر دل که قرین غم نباشد

از عشق بر او رقم نباشد

من عشق تو اختیار کردم

شاید که مرا درم نباشد

زیرا که درم هم از جهانست

جانان و جهان بهم نباشد

با دیدن رویت ای نگارین

گویی که غمت ز غم نباشد

تا در دل من نشسته باشی

هرگز دل من دژم نباشد

پیوسته در آن بود سنایی

تا جز به تو متهم نباشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۱۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
محیط قمی

دل در غم تو دژم نباشد

نیش تو زنوش کم نباشد

با زلف و رخ تو دل شب و روز

شاد است و دمی دژم نباشد

در شهر یکی نشان ندارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه