گنجور

 
سنایی

عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد

عشق بازی را بکرد و خاک بر افلاک زد

بر جمال و چهرهٔ او عقل‌ها را پیرهن

نعرهٔ عشق از گریبان تا به دامن چاک زد

حسن او خورشید و ماه و زهره بر فتراک بست

لطف او در چشم آب و باد و آتش خاک زد

آتش عشقش جنیبت‌های زر چون در کشید

آب حیوانش به خدمت چنگ در فتراک زد

شاه عشقش چون یکی بر کدخدای روم تاخت

گفتی افریدون در آمد گرز بر ضحاک زد

زهر او آب رخ تریاک برد و پاک برد

درد او بر لشکر درمان زد و بی‌باک زد

درد او دیده چو افسر بر سر درمان نهاد

زهر او چون تیغ دل بر تارک تریاک زد

جادوی استاد پیش خاک پای او بسی

بوسه‌های سرنگون بر پایش از ادراک زد

عقل و جان را همچو شمع و مشعله کرد آنگهی

آتش بی‌باک را در عقل و جان پاک زد

می سنایی را همو داد و همو زان پس به جرم

سرنگون چون خوشه کرد و حدبه چوب تاک زد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
شمارهٔ ۱۱۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

دست ماه روزه تا در چشم عشرت خاک زد

اشک خونین ریخت جام و گل گریبان چاک زد

یارب، از هجر که در پوشید نیلوفر کبود؟

لاله از درد که داغی بر دل غمناک زد؟

با همه چشمی که نرگس باز دارد در چمن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه