گنجور

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱ - فصل فی بیان سبیل‌السعادة والطریق المستقیم

 

چون تو بر ذرهّ‌ای حساب کنی

ور به شبهت بُوَد عتاب کنی

ور حرامی بود عذاب دهی

روز محشر بدان عقاب دهی

کی پسندی ز بنده ظلم و خطا

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۲ - فی شکایة اهل الزمان

 

اندرین عصر بوالفضولی چند

کرده از بر دو فصلک از ترفند

هیچ نادیده از علوم اثر

هیچ نایافته ز حال خبر

همچو خر مانده عاجز معلف

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۳ - فی‌المعذرة والتقصیر

 

تا به دل بر گنه دلیر شدم

زین حیات ذمیم سیر شدم

زین حیات ذمیم بی‌مقصود

بهتر آید مرا عدم ز وجود

من ز بار گنه چو کوه شدم

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۴ - فی‌الحقیقة والطریقة

 

راه دور از دل درنگی تست

کفر و دین از پی دورنگی تست

ورنه یک خطوتست راه بدو

بنده باشی شوی تو شاه بدو

لقب رنگها مجازی کن

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۵ - در دانستن آنکه آخرت به از دنیاست

 

آن شنیدی که زاهدی آزاد

رفت روزی به جانب بغداد

تا سوی خانهٔ خدای شود

به سوی خلق نیک رای شود

خلق گشت از قدوم زاهد شاد

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۶ - حکایت

 

آن شنیدی که در حد مرداشت

بود مردی گدای و گاوی داشت

از قضا را وبای گاوان خاست

هرکرا پنج بود چار بکاست

روستایی ز بیم درویشی

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۷ - فی مثالب شعراء المدّعین

 

چون ستودی بسی عدولان را

سخنی گوی بوالفضولان را

آنکه بی‌آلتند و بی‌مایه

همه عریان چو کیر بی‌خایه

یا طلبکار زرق و تزویرند

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۸ - فی مثالب المنحولین

 

وانکه هستند در سخن منحول

گاه تکرار در مقوله فضول

از عروض و علل زنند نفس

سالم و منزحف ز پیش و ز پس

در افاعیل و در مفاع و فعول

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۹ - فی ذکرالعوام و اهل السوق والجهال

 

تا توانی به گرد عامه مگرد

عامه از نام تو برآرد گرد

زان کجا عامه بی‌خرد باشد

صحبت بی‌خردت بد باشد

به همه حال چون خودت خواهد

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱۰ - در ذمّ عوام و بازاریان و جهال گوید ذکر مساوی العوان للخواص نفع عام

 

عامه تا در جهانِ اسبابند

همه در کشتی‌اند و در خوابند

دل عامی چو دیدهٔ یار است

نیم بیمار و نیم بیدار است

گنده و بی‌مزه است صحبت عام

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱۱ - فی مذمة‌الاعداء و نصیحة‌الاولیاء

 

ای منیری نمود مهتابت

بس بُوَد سایه ریسمان تابت

نشود هیچ مردم مصلح

هرگز از دست دیو لایفلح

همچو مار از بدی و منحوسی

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱۳ - اندر مذمّت برادران گوید

 

دوست جو از برادران بگسل

که برادر کند پر آذر دل

کِه بود غمز بر پدر خواند

مِه بود بر تو خواجگی راند

تا پدر زنده با تو دمسازست

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱۴ - اندر مذمّت خواهران گوید

 

ور ترا خواهر آورد مادر

شود از وی سیاه روی پدر

تو ز میراث ربعی او را ده

فحلی آور ورا سبک مسته

گر تو ناری خود آورد بی‌شک

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱۵ - حکایت هزل

 

کلکی بر مناره کودک خرد

برده بود و به ناز می‌افشرد

چون مؤذّن بدیدش اندروای

پس بگفت ای کلک ز بهر خدای

سره کاری همی کنی بر تاز

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱۷ - اندر مذمّت دختر گوید

 

ور بود خود نعوذباللّٰه دخت

کار خام آمد و تمام نپخت

طالعت گشت بی‌شکی منحوس

بخت میمون تو شود منکوس

آنکه از نقش اوت عار آید

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱۸ - فی مذمّة الختن

 

کیست این هست مر مرا داماد

کرده حمدان ز بهر زن پر باد

گه و بیگه درآید از درِ تو

کام و ناکام گشته همسر تو

گشته معروف هرکه و هرجای

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱۹ - اندر مذمّت عمّ گوید

 

آنکه عمّ تو و آنکه خال تواند

همه در قصد خون و مال تواند

عمّ که بدگوی و پر ستم باشد

عم نباشد که درد و غم باشد

در مهی خویشتن پدر کرده

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۲۰ - اندر مذمّت خال گوید

 

خال کآزار تو گزیده بُوَد

همچو خال سفید دیده بُوَد

کند آن خالت از خرد خالی

بهر میراث مادرت حالی

چون زرت باشد از تو جوید رنگ

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۲۱ - اندر خویش لشکری گوید

 

موش کز دشت در دکان افتد

به که خویشیت با عوان افتد

چون نشیند عوان به خر پشته

چه تو در پیش او چه خر کشته

خویشتن را خدای نام نهد

[...]

سنایی
 
 
۱
۲
۳