گنجور

 
سنایی

تا توانی به گرد عامه مگرد

عامه از نام تو برآرد گرد

زان کجا عامه بی‌خرد باشد

صحبت بی‌خردت بد باشد

به همه حال چون خودت خواهد

صحبت او روان همی کاهد

چه نکو گفت آن خردمندی

که سخنهای اوست چون پندی

عامه نبود ز کارها آگاه

عامه را گوش کرّ و دیده تباه

صحبت عامه اسب و خر باشد

هر دوان ضد یکدگر باشد

خر تگ از اسب خود نگیرد تیز

لیک اسب از خران بگیرد تیز

صحبت عامه هرکه هشیارست

مثل حدّاد و مثل عطّارست

گرچه عطّار ندهدت مشک او

رسد از ناف مشک او به تو بوی

مرد حدّاد اگر به سور آید

جامه ز انگشت او بیالاید

با بهان لحظه‌ای چو بشتابی

نام نیکو ازو بسی یابی

صحبت عامه هرکرا دیدست

سخت زشت است و ناپسندیدست

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]