گنجور

 
سنایی

این گُره را که نام کردی خویش

هریکی گزدمند با صد نیش

سرگران همچو پای در خوابند

پرده‌در همچو تیز درآبند

از ره مرگ و جسک ماده و نر

آرزومند مرگ یکدیگر

از جفا زشت گوی یگدگرند

وز حسد عیب جوی یکدگرند

اهل علّت نه خویش یکدگرند

همچومهتاب خیش یکدگرند

در ضیاع و عقار خویشان را

بشناسی چو گرگ میشان را

گرچه ایشان اقاربند همه

در اقارب عقاربند همه

نیک گفت این سخن حکیم عرب

نبود خویش اهل ناز و طرب

این مثل را نگر نداری سست

که اقارب عقاربند دُرست

خویش نزدیک همچو ریش بُوَد

بیش کاویش رنج بیش بُوَد

همه لرزنده در عنا و عذاب

چون زر و سیم سفله بر سیماب

آشکارا چو گربه بر سرِ خوان

زیر برتر چو موش در انبان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode