ای به آرام تو زمین را سنگ

وی به اقبال تو زمان را ننگ

ای به نزد کفایت تو کفایت

باد پیمای و کژ چو نای و چو چنگ

ای دو عالم گرفته اندر دست

[...]

در نگر تا که آفرید ترا ؟

از برای چه برگزید ترا ؟

خاک بودی ترا مکرم کرد

زان پست جلوهٔ دو عالم کرد

از همه مهتر آفرید ترا

[...]

بگذر از نقش عالم گل تو

ره تو و راهروتو منزل تو

رهروی‌، روسخن زمنزل گوی

همره و همنشین مقبل جوی

چون تو غافل نشینی از کارت

[...]

پس چو مطلوب نبود اندر جای

سوی او کی بود سفرت از پای

سوی حق شاهراه نفس و نَفَس

آینهٔ دل زدودن آمد و بس

آینهٔ دل ز زنگ کفر و نفاق

[...]

سبب هدیهٔ ایادی او

نفس را مهتدی و هادی او

در ره شرع و فرض و سنّت خویش

منّت حق شمر نه منّت خویش

نوربخش یقین و تلقین اوست

[...]

کاف و نون نیست جز نبشتهٔ ما

چیست کُن سرعت نفوذ قضا

نه ز عجز است دیری و زودیش

نه ز طبع است خشم و خشنودیش

علتش را نه کفر دان و نه دین

[...]

آن نبینی که طفل را دایه

گاهِ خُردی به اوّلین پایه

گاه بندد ورا به گهواره

گاه بر بر نهدش همواره

گه زند صعب و گاه بنوازد

[...]

بارگی را بساز آلت و زین

از پی بارگاه علّیّین

با دعا یار کن انابتِ حق

تا قبولت کند اجابتِ حق

گه گه آیی ز بهر فرض نماز

[...]

ای خداوند قایم و قدّوس

ملک تو نامماس و نامحسوس

از تو چیریم و بر تو چیر نه‌ایم

به تو سیریم و از تو سیر نه‌ایم

سوی ما گرچه هیچکس کس نیست

[...]

از درونش چوبوی جان یابند

بی‌زبانان همه زبان یابند

دلش از بند ملک بربایند

ملکوت جهانش بنمایند

تا کند عقلش از پی رازی

[...]

پدر و مادر جهان لطیف

نفس گویا شناس و عقل شریف

زین دو جفت شریف طاق مباش

واندرین هر دو اصل عاق مباش

بندگی کن همیشه ایشان را

[...]

شبلی آنگه که کرد از خود صید

بود روزی به نزد پیر جُنید

دیده‌ها کرده بر دو رخ چو دو جوی

یا مرادی و یا مرادی گوی

پیر گفتش خموش باش خموش

[...]

دل خریدار نیست جز غم را

آن بنشنیده ای که آدم را

عزِّ علمش سوی جنان آورد

دل عشقش به خاکدان آورد

چون ره علم رفت سلطان شد

[...]

جامه از بهر عورت عامه است

خاصگان را برهنگی جامه است

مر زنان راست جامه اندر خور

حیدر و مرد و جوشن اندر بر

جامه بر عورتان پسندیدست

[...]

مر سران را چو طامع و می خوار

بهر چه دردسر دهم چو خمار

می چو با رسم در نهاد شود

آتش و خاک و آب باد شود

زان برو چار طبع دست نیافت

[...]

آن شنیدی که در ولایت شام

رفته بودند اشتران به چرام

شتر مست در بیابانی

کرد قصد هلاک نادانی

مرد نادان ز پیش اشتر جَست

[...]

قصه‌ای یاد دارم از پدران

زان جهان‌دیدگان پرهنران

داشت زالی به روستای تگاو

مَهسَتی نام دختری و سه گاو

نوعروسی چو سرو تر بالان

[...]

صحبت ابلهان چو دیگ تهیست

از درون خالی از برون سیهیست

دوستی ابلهان ز تقلید است

نز ره عقل و دین و توحیدست

ببُر از دوستی خلق سبک

[...]

درِ دل کوب تا رسی به خدای

چند گردی به گرد بام و سرای

از درِ کار اگر درآیی تو

دانکه بر بام دین برآیی تو

دل کند سوی آسمان پرواز

[...]

همچنین شاه ماضی با جود

ناصرِ دین سرِ کرم مسعود

گشت بر بوالحسین میمندی

متغیر ز چونی و چندی

رفع کردند مر ورا در کار

[...]