گنجور

 
۶۱

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹

 

... نگارید با یاره و گرز و گاه

بر تخت او رستم پیلتن

همان زال و گودرز و آن انجمن ...

فردوسی
 
۶۲

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۱

 

... چه بری سری را همی بی گناه

که کاووس و رستم بود کینه خواه

پدر شاه و رستمش پروردگار

بپیچی به فرجام زین روزگار ...

... کنون زنده بر گاه کاووس شاه

چو دستان و چون رستم کینه خواه

جهان از تهمتن بلرزد همی ...

فردوسی
 
۶۳

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴

 

... همه شهر ایران به ماتم شدند

پر از درد نزدیک رستم شدند

چو یک هفته با سوگ و با آب چشم ...

... گرازه که بود اژدهای دلیر

فرامرز رستم که بد پیش رو

نگهبان هر مرز و سالار نو

به گردان چنین گفت رستم که من

برین کینه دادم دل و جان و تن ...

... به درگاه هر پهلوانی که بود

چو زان گونه آواز رستم شنود

همه برگرفتند با او خروش ...

... به پیش اندرون اختر کاویان

گزین کرد پس رستم زابلی

ز گردان شمشیرزن کابلی ...

... به نزدیک سالار توران سپاه

که آمد به کین رستم پیلتن

بزرگان ایران شدند انجمن ...

... فرستاد و مر سرخه را پیش خواند

ز رستم بسی داستانها براند

بدو گفت شمشیرزن سی هزار ...

... بران نامبردار برگشته بخت

بر رستم آمد بگفت این سخن

که پور سپهدار افگند بن

چنین گفت رستم که گر شهریار

چنان خسته دل شاید و سوگوار ...

فردوسی
 
۶۴

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵

 

... چو برخاست از دشت گرد سپاه

کس آمد بر رستم از دیده گاه

که آمد سپاهی چو کوه گران ...

... به قلب اندرون شاه با انجمن

وزین روی رستم سپه برکشید

هوا شد ز تیغ یلان ناپدید ...

... هجیر و گرانمایگان یکسره

به قلب اندرون رستم زابلی

زره دار با خنجر کابلی ...

... یکی باره و جوشن و گرز و تیغ

ابا رستم امروز جنگ آورم

همه نام او زیر ننگ آورم ...

... همی راند چون شیر با باد و دم

به ایرانیان گفت رستم کجاست

که گوید که او روز جنگ اژدهاست ...

... بزد دست و تیغ از میان برکشید

بدو گفت رستم به یک ترک جنگ

نسازد همانا که آیدش ننگ ...

... به ابر اندر آورده از باد گرد

بدانست رستم که جز پیلسم

ز ترکان ندارد کس آن زور و دم ...

... غمی شد دل طوس و بنمود پشت

بر رستم آمد یکی چاره جوی

که امروز ازین رزم شد رنگ و بوی ...

... سپردار بسیار در پیش بود

که دلشان ز رستم بداندیش بود

همه خویش و پیوند افراسیاب ...

... نگه کرد بر جایگاه درفش

بدانست کان پیلتن رستم است

سرافراز وز تخمه نیرم است ...

... بیفشارد ران پیش او شد به جنگ

چو رستم درفش سیه را بدید

به کردار شیر ژیان بردمید ...

... یکی نیزه سالار توران سپاه

بزد بر بر رستم کینه خواه

سنان اندر آمد به بند کمر ...

... بیفتاد زو شاه پرخاشخر

همی جست رستم کمرگاه او

که از رزم کوته کند راه او ...

... به لشکر خروش آمد از انجمن

ز پس کرد رستم همانگه نگاه

بجست از کفش نامبردار شاه ...

... یکی باره تیزتگ برنشست

چو از جنگ رستم بپیچید روی

گریزان همی رفت پرخاشجوی ...

... هزیمت گرفتند ترکان چو باد

که رستم ز بازو همی داد داد

سه فرسنگ چون اژدهای دمان ...

... سپه یکسر از جنگ ناساز گشت

ز رستم بپرسید پرمایه طوس

که چون یافت شیر از یکی گور کوس

بدو گفت رستم که گرز گران

چو یاد آرد از یال جنگ آوران ...

فردوسی
 
۶۵

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۶

 

... پس آگاهی آمد به پرخاشجوی

که رستم به توران در آورد روی

به پیران چنین گفت کایرانیان ...

... به کام دلیران ایران شود

کسی نزد رستم برد آگهی

ازین کودک شوم بی فرهی ...

... به ماچین و چین آمد این آگهی

که بنشست رستم به شاهنشهی

همه هدیه ها ساختند و نثار ...

... نپردازم از کین افراسیاب

نمانم که رستم برآساید ایچ

همی کینه را کرد باید بسیچ ...

... وزان پس چو بشنید افراسیاب

که بگذشت رستم بران روی آب

شد از باختر سوی دریای گنگ ...

فردوسی
 
۶۶

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸

 

... از ایران بپرسید و ز تخت و گاه

ز گودرز وز رستم نیک خواه

بدو گفت گیو ای جهاندار کی ...

... که بر یال و برشان بباید گریست

گذشته ز رستم به ایران سوار

ندانم که با من کند کارزار ...

... بر و ساعدش پیل دندان شدست

من آورد رستم بسی دیده ام

ز جنگ آوران نیز بشنیده ام ...

فردوسی
 
۶۷

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۰

 

... همی در دم گاوشیدان شوی

چو گودرز و چون رستم پیلتن

چو طوس و چو گرگین و آن انجمن ...

فردوسی
 
۶۸

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۱

 

... نخواند مرا موبد از آب پاک

که بپرستم او را پدر زیر خاک

کنون گیو چندی به سختی ببود ...

... که بر ما نه خوبست کردن فسوس

به ایران پس از رستم پیلتن

سرافرازتر کس منم ز انجمن ...

فردوسی
 
۶۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱

 

... نشست از بر تخت کو را سزید

بیاراست رستم به دیدار شاه

ببیند که تا هست زیبای گاه ...

... بپرسید شیراوژن از شهریار

ز رستم سوی زال سام آمدند

گشاده دل و شادکام آمدند ...

... تهمتن ببوسید روی زمین

به رستم چنین گفت کای پهلوان

همیشه بدی شاد و روشن روان ...

... بریشان همی نام یزدان بخواند

نگه کرد رستم سرو پای اوی

نشست و سخن گفتن و رای اوی ...

فردوسی
 
۷۰

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱

 

... کز او شادمانی و ز او مستمند

شگفتی به گیتی ز رستم بس است

کزو داستان بر دل هرکس است ...

فردوسی
 
۷۱

فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو

 

... بزرگان نشستند با شهریار

چو گودرز و چون رستم و گستهم

چو برزین گرشاسپ از تخم جم ...

... که برنگذرد گور ز اسپی بزور

برستم چنین گفت کین رنج نیز

به پیگار بر خویشتن سنج نیز ...

... مگر باشد آهرمن کینه جوی

چنین گفت رستم که با بخت تو

نترسد پرستنده تخت تو ...

... بدین سانش زنده برم نزد شاه

بینداخت رستم کیانی کمند

همی خواست کارد سرش را ببند ...

... شد از چشم او در زمان ناپدید

بدانست رستم که آن نیست گور

ابا او کنون چاره باید نه زور ...

... سر پر خرد پر ز پیکار شد

چو رستم بجنبید بر خویشتن

بدو گفت اکوان که ای پیلتن ...

... کجا خواهی افتاد دور از گروه

چو رستم بگفتار او بنگرید

هوا در کف دیو واژونه دید ...

... ببینند چنگال مرد دلیر

ز رستم چو بشنید اکوان دیو

برآورد بر سوی دریا غریو ...

... میان گله برکشیده غریو

چو رستم بدیدش کیانی کمند

بیفگند و سرش اندر آمد به بند ...

... پس اندر سواران برفتند گرم

که بر پشت رستم بدرند چرم

چو رستم شتابندگان را بدید

سبک تیغ تیز از میان برکشید

بغرید چون شیر و برگفت نام

که من رستمم پور دستان سام

بشمشیر ازیشان دو بهره بکشت ...

... بدو باز گفت آن شگفتی که دید

که تنها گله برد رستم ز دشت

ز ما کشت بسیار و اندر گذشت ...

... سپهدار با چار پیل و سپاه

پس رستم اندر گرفتند راه

چو گشتند نزدیک رستم کمان

ز بازو برون کرد و آمد دمان ...

... شدند آن سپاه از جهان ناامید

پس پشتشان رستم گرزدار

دو فرسنگ برسان ابر بهار ...

... درو سور چند است و چندی نبرد

چو ببرید رستم سر دیو پست

بران باره پیل پیکر نشست ...

... ز ره چون به شاه آمد این آگهی

که برگشت رستم بدان فرهی

از ایدر میان را بدان کرد بند ...

... ببردند با ژنده پیل و درای

چو رستم درفش جهاندار شاه

نگه کرد کامد پذیره براه ...

... خروش سپاه آمد و بوق و کوس

سر سرکشان رستم تاج بخش

بفرمود تا برنشیند برخش ...

... می و رود و رامشگران خواستند

بمی رستم آن داستان برگشاد

وز اکوان همی کرد بر شاه یاد ...

... ز دیبا و دینار و پیروزه تاج

بنزدیک رستم فرستاد شاه

که این هدیه با خویشتن بر براه ...

... بپدرود کردن گرفتش کنار

چو با راه رستم هم آواز گشت

سپهدار ایران ازو بازگشت ...

فردوسی
 
۷۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۲

 

... گر آیند پیشم به روز نبرد

مگر رستم زال سام سوار

که با او نسازد کسی کارزار ...

فردوسی
 
۷۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۴

 

... بنه بر سرش نامدار افسری

جز از پهلوان رستم نامدار

به گیتی نبینیم چون او سوار ...

فردوسی
 
۷۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۰ - سخن دقیقی

 

... پس آزاده شیدسپ فرزند شاه

چو رستم درآید به روی سپاه

پس آنگاه مر تیغ را برکشد ...

فردوسی
 
۷۵

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱ - آغاز داستان

 

... ندارد به جز ناله زو یادگار

چو آواز رستم شب تیره ابر

بدرد دل و گوش غران هژبر

فردوسی
 
۷۶

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۴

 

... برهنه کنی تیغ و گوپال را

به بند آوری رستم زال را

زواره فرامرز را همچنین ...

... ره سیستان گیر و برکش سپاه

چو آن جا رسی دست رستم ببند

بیارش به بازو فگنده کمند ...

... به شاه جهان گفت زین بازگرد

ترا نیست دستان و رستم به کار

همی راه جویی به اسفندیار ...

فردوسی
 
۷۷

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۵

 

... همی رفت خواهی به زابلستان

ببندی همی رستم زال را

خداوند شمشیر و گوپال را ...

... که ای مهربان این سخن یاددار

همانست رستم که دانی همی

هنرهاش چون زند خوانی همی ...

... بدان سو کشد اخترم بی گمان

چو رستم بیاید به فرمان من

ز من نشنود سرد هرگز سخن ...

فردوسی
 
۷۸

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۶

 

... نپیچیدم و دور گشتم ز راه

مرا گفت بر کار رستم بسیچ

ز بند و ز خواری میاسای هیچ ...

... سواری که باشد ورا فر و زیب

نگیرد ورا رستم اندر فریب

گر ایدون که آید به نزدیک ما ...

فردوسی
 
۷۹

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۷

 

... سرافراز ده موبد نیک نام

هم از راه تا خان رستم بران

مکن کار بر خویشتن بر گران ...

... ز بنده نبودند همداستان

مرا گفت رستم ز بس خواسته

هم از کشور و گنج آراسته ...

فردوسی
 
۸۰

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۸

 

... فرود آی و می خواه و آرام جوی

کنون رستم آید ز نخچیرگاه

زواره فرامرز و چندی سپاه ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱
sunny dark_mode