چو خورشید برزد سر از کوهسار
بگسترد یاقوت بر جویبار
تهمتن همه خواسته گرد کرد
ببخشید یکسر به مردان مرد
خروش آمد و نالهٔ کرنای
تهمتن برانگیخت لشکر ز جای
نهادند سر سوی افراسیاب
همه رخ ز کین سیاوش پر آب
پس آگاهی آمد به پرخاشجوی
که رستم به توران در آورد روی
به پیران چنین گفت کایرانیان
بدی را ببستند یکسر میان
کنون بوم و بر جمله ویران شود
به کام دلیران ایران شود
کسی نزد رستم برد آگهی
ازین کودک شوم بیفرهی
هم آنگه برندش به ایران سپاه
یکی ناسزا برنهندش کلاه
نوندی برافگن هم اندر زمان
بر شوم پیزادهٔ بدگمان
که با مادر آن هر دو تن را به هم
بیارد بگوید سخن بیش و کم
نوندی بیامد ببردندشان
شدند آن دو بیچاره چون بیهشان
به نزدیک افراسیاب آمدند
پر از درد و تیمار و تاب آمدند
وز آن جایگه شاه توران زمین
بیاورد لشکر به دریای چین
تهمتن نشست از بر تخت اوی
به خاک اندر آمد سر بخت اوی
یکی داستانی بگفت از نخست
که پرمایه آنکس که دشمن نجست
چو بدخواه پیش آیدت کشته به
گر آواره از پیش برگشته به
از ایوان همه گنج او بازجست
بگفتند با او یکایک درست
غلامان و اسپ و پرستندگان
همان مایهور خوب رخ بندگان
در گنج دینار و پرمایه تاج
همان گوهر و دیبه و تخت عاج
یکایک ز هر سو به چنگ آمدش
بسی گوهر از گنج گنگ آمدش
سپه سر به سر زان توانگر شدند
ابا یاره و تخت و افسر شدند
یکی طوس را داد زان تخت عاج
همان یاره و طوق و منشور چاچ
ورا گفت هر کس که تاب آورد
وگر نام افراسیاب آورد
همانگه سرش را ز تن دور کن
ازو کرگسان را یکی سور کن
کسی کاو خرد جوید و ایمنی
نیازد سوی کیش آهرمنی
چو فرزند باید که داری به ناز
ز رنج ایمن از خواسته بینیاز
تو درویش را رنج منمای هیچ
همی داد و بر داد دادن بسیچ
که گیتی سپنجست و جاوید نیست
فری برتر از فر جمشید نیست
سپهر بلندش به پا آورید
جهان را جزو کدخدا آورید
یکی تاج پرگوهر شاهوار
دو تا یاره و طوق با گوشوار
سپیجاب و سغدش به گودرز داد
بسی پند و منشور آن مرز داد
ستودش فراوان و کرد آفرین
که چون تو کسی نیست ز ایران زمین
بزرگی و فر و بلندی و داد
همان بزم و رزم از تو داریم یاد
ترا با هنر گوهرست و خرد
روانت همی از تو رامش برد
روا باشد ار پند من بشنوی
که آموزگار بزرگان توی
سپیجاب تا آب گلزریون
ز فرمان تو کس نیاید برون
فریبرز کاووس را تاج زر
فرستاد و دینار و تخت و کمر
بدو گفت سالار و مهتر توی
سیاووش رد را برادر توی
میان را به کین برادر ببند
ز فتراک مگشای بند کمند
به چین و ختن اندرآور سپاه
به هر جای از دشمنان کینهخواه
میاسای از کین افراسیاب
ز تن دور کن خورد و آرام و خواب
به ماچین و چین آمد این آگهی
که بنشست رستم به شاهنشهی
همه هدیه ها ساختند و نثار
ز دینار و ز گوهر شاهوار
تهمتن به جان داد زنهارشان
بدید آن روانهای بیدارشان
وزان پس بنخچیر با یوز و باز
برآمد برین روزگاری دراز
چنان بد که روزی زواره برفت
به نخچیر گوران خرامید تفت
یکی ترک تا باشدش رهنمای
به پیش اندر افگند و آمد بجای
یکی بیشه دید اندران پهن دشت
که گفتی برو بر نشاید گذشت
ز بس بوی و بس رنگ و آب روان
همی نو شد از باد گفتی روان
پس آن ترک خیره زبان برگشاد
به پیش زواره همی کرد یاد
که نخچیرگاه سیاوش بد این
برین بود مهرش به توران زمین
بدین جایگه شاد و خرم بدی
جز ایدر همه جای با غم بدی
زواره چو بشنید زو این سخن
برو تازه شد روزگار کهن
چو گفتار آن ترکش آمد به گوش
ز اسپ اندر افتاد و زو رفت هوش
یکی باز بودش به چنگ اندرون
رها کرد و مژگان شدش جوی خون
رسیدند یاران لشکر بدوی
غمی یافتندش پر از آب روی
گرفتند نفرین بران رهنمای
به زخمش فگندند هر یک ز پای
زواره یکی سخت سوگند خورد
فرو ریخت از دیدگان آب زرد
کزین پس نه نخچیر جویم نه خواب
نپردازم از کین افراسیاب
نمانم که رستم برآساید ایچ
همی کینه را کرد باید بسیچ
همانگه چو نزد تهمتن رسید
خروشید چون روی او را بدید
بدو گفت کایدر به کین آمدیم
و گر لب پر از آفرین آمدیم
چو یزدان نیکی دهش زور داد
از اختر ترا گردش هور داد
چرا باید این کشور آباد ماند
یکی را برین بوم و بر شاد ماند
فرامش مکن کین آن شهریار
که چون او نبیند دگر روزگار
برانگیخت آن پیلتن را ز جای
تهمتن هم آن کرد کاو دید رای
همان غارت و کشتن اندر گرفت
همه بوم و بر دست بر سر گرفت
ز توران زمین تا به سقلاب و روم
نماندند یک مرز آباد بوم
همی سر بریدند برنا و پیر
زن و کودک خرد کردند اسیر
برین گونه فرسنگ بیش از هزار
برآمد ز کشور سراسر دمار
هرآنکس که بد مهتری با گهر
همه پیش رفتند بر خاک سر
که بیزار گشتیم ز افراسیاب
نخواهیم دیدار او را به خواب
ازان خون که او ریخت بر بیگناه
کسی را نبود اندر آن روی راه
کنون انجمن گر پراگندهایم
همه پیش تو چاکر و بندهایم
چو چیره شدی بیگنه خون مریز
مکن چنگ گردون گردنده تیز
ندانیم ماکان جفاگر کجاست
به ابرست گر در دم اژدهاست
چو بشنید گفتار آن انجمن
بپیچید بینادل پیلتن
سوی مرز قچغار باشی براند
سران سپه را سراسر بخواند
شدند انجمن پیش او بخردان
بزرگان و کارآزموده ردان
که کاووس بیدست و بی فر و پای
نشستست بر تخت بیرهنمای
گر افراسیاب از رهی بیدرنگ
یکی لشکر آرد به ایران به جنگ
بیابد بران پیر کاووس دست
شود کام و آرام ما جمله پست
یکایک همه فام کین توختیم
همه شهر آباد او سوختیم
کجا سالیان اندر آمد به شش
که نگذشت بر ما یکی روز خوش
کنون نزد آن پیر خسرو شویم
چو رزم اندر آید همه نو شویم
چو دل بر نهی بر سرای کهن
کند ناز و ز تو بپوشد سخن
تهمتن بران گشت همداستان
که فرخنده موبد زد این داستان
چنین گفت خرم دل رهنمای
که خوبی گزین زین سپنجی سرای
بنوش و بناز و بپوش و بخور
ترا بهره اینست زین رهگذر
سوی آز منگر که او دشمنست
دلش بردهٔ جان آهرمنست
نگه کن که در خاک جفت تو کیست
برین خواسته چند خواهی گریست
تهمتن چو بشنید شرم آمدش
برفتن یکی رای گرم آمدش
نگه کرد ز اسپان به هر سو گله
که بودند بر دشت ترکان یله
غلام و پرستندگان ده هزار
بیاورد شایستهٔ شهریار
همان نافهٔ مشک و موی سمور
ز در سپید و ز کیمال بور
به رنگ و به بوی و به دیبا و زر
شد آراسته پشت پیلان نر
ز گستردنیها و از بیش و کم
ز پوشیدنیها و گنج و درم
ز گنج سلیح و ز تاج و ز تخت
به ایران کشیدند و بربست رخت
ز توران سوی زابلستان کشید
به نزدیک فرخنده دستان کشید
سوی پارس شد طوس و گودرز و گیو
سپاهی چنان نامبردار و نیو
نهادند سر سوی شاه جهان
همه نامداران فرخ نهان
وزان پس چو بشنید افراسیاب
که بگذشت رستم بران روی آب
شد از باختر سوی دریای گنگ
دلی پر ز کینه سری پر ز جنگ
همه بوم زیر و زبر کرده دید
مهان کشته و کهتران برده دید
نه اسپ و نه گنج و نه تاج و نه تخت
نه شاداب در باغ برگ درخت
جهانی به آتش برافروخته
همه کاخها کنده و سوخته
ز دیده ببارید خونابه شاه
چنین گفت با مهتران سپاه
که هر کس که این را فرامش کند
همی جان بیدار خامش کند
همه یک به یک دل پر از کین کنید
سپر بستر و تیغ بالین کنید
به ایران سپه رزم و کین آوریم
به نیزه خور اندر زمین آوریم
به یک رزم اگر باد ایشان بجست
نباید چنین کردن اندیشه پست
برآراست بر هر سوی تاختن
ندید ایچ هنگام پرداختن
همی سوخت آباد بوم و درخت
به ایرانیان بر شد آن کار سخت
ز باران هوا خشک شد هفت سال
دگرگونه شد بخت و برگشت حال
شد از رنج و سختی جهان پر نیاز
برآمد برین روزگار دراز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بخش از شاهنامه، رستم (تهمتن) پس از طلوع خورشید، لشکر خود را برای مقابله با افراسیاب آماده میکند. او به جنگ افراسیاب میاندیشد و به همراهی مردان دلیر ایران تصمیم میگیرد که انتقام خون سیاوش را بگیرد. در این راستا، او فرمانی به سربازانش میدهد و از آنها میخواهد که هر کس خواهان انتقام است، باید به جنگ برود.
خبر به افراسیاب و سپاهش میرسد و رستم با لشکرش به سمت او حرکت میکند. در این راه، رستم با گزارشی از زواره، یکی از جنگجویان، میشنود که او در دنبال کردن افراسیاب در رنج و عذاب است و حالش نابسامان است.
زور رستم قوی و متزلزل نیست و او همچنین احساس خشم نسبت به افراسیاب دارد. او به سپاهش میگوید که باید همه چیز را در راه انتقام سیاوش فدا کنند و بیرحمانه با دشمنان برخورد کنند.
نبرد بین ایران و توران درگیر میشود و رستم به همراه سپاهش، در این جنگ بیرحمانه، نابودی سرزمین توران را به هدف میگیرد. نتیجه این نبرد به شدت ویرانگر است و رستم در پی به دست آوردن پیروزی بزرگ و انتقام خون سیاوش است.
در پایان، پس از انجام کشتار و نابودی در دیار دشمنان، نارضایتی و غمی بزرگ در دل رستم و یارانش قابل ملاحظه است، و آنها قصد دارند که همواره بر علیه افراسیاب بایستند و کشورشان را از هرج و مرج نجات دهند.
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید از پشت کوهها بیرون میآید، مانند یاقوتی درخشان بر روی آب جویبار میتابد.
هوش مصنوعی: تهمتن همه خواسته را جمع کرد و به یکباره به مردان واقعی بخشید.
هوش مصنوعی: با صدای قوی و دلانگیز کرنای تهمتن، جنگجویان از خواب غفلت بیدار شدند و شروع به حرکت کردند.
هوش مصنوعی: همه سرها به سمت افراسیاب خم شده و چهرهها از کینه سیاوش پر از اشک است.
هوش مصنوعی: پس شخصی که اهل پرخاش و جنگ است، متوجه شد که رستم به سرزمین توران حمله کرده و در آنجا حضور پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: او به افراد سنجیده و باتجربه گفت که مردم بدی را به طور کامل از خود دور کردهاند.
هوش مصنوعی: اکنون سرزمین و دیار به طور کامل ویران خواهد شد تا اینکه دلیران ایران به خواستههای خود برسند.
هوش مصنوعی: کسی به رستم خبر داد که این کودک نادان و بیکفایت است.
هوش مصنوعی: در آن زمان که سپاه به ایران حمله میکند، یکی از آنها کلاهی را به او نمیدهد و به او بیاحترامی میکند.
هوش مصنوعی: اگر در زمان مناسب اقدام نکنید، ممکن است به سرنوشت بدی دچار شوید و انتظار روشنی نداشته باشید.
هوش مصنوعی: شخصی مسئول است که با مادر آن دو نفر ارتباط برقرار کند و از آنها بخواهد دربارهٔ مسائل مختلف صحبت کنند، چه بیشتر و چه کمتر.
هوش مصنوعی: دو نفر بیچاره که در وضعیتی سخت و نابسامان قرار دارند، به یکدیگر پناه میبرند و احساس درماندگی میکنند. وقتی کسی به سراغشان میآید، به شدت ترسیده و نگران میشوند و بین رفتارشان و حالت بیپناهیشان شباهت وجود دارد.
هوش مصنوعی: آنها به نزد افراسیاب رسیدند و پر از اندوه، نگرانی و بیتابی بودند.
هوش مصنوعی: از آن مکان، شاه توران به همراه لشکریان خود به سمت دریای چین حرکت کرد.
هوش مصنوعی: تهمتن (رستم) بر تخت آن پادشاه نشسته و بخت او به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: یکی قصهای را بازگو کرد که انسان باارزش کسی است که به دنبال دشمنی و کشتن دیگران نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی با نیت بد نزد تو بیاید، اگرچه کسی که آواره است و فرار کرده باشد، به تو هم کمک کند، نباید از او دوری کنی.
هوش مصنوعی: از ایوان تمام دارایی او را پرسیدند و به او پاسخ دادند، هر کدام به درستی.
هوش مصنوعی: غلامان، اسبها و پرستندگان در واقع همان ویژگیهای خوب و نیکو از بندگان هستند.
هوش مصنوعی: در گنجی که شامل دینار و تاجهای باارزش است، همانند آنها، گوهر و پارچههای ارزشمند و تختهای عاجی نیز وجود دارد.
هوش مصنوعی: از هر سمت، بسیاری از جواهرات به دست او رسید و او گنجینهای ارزشمند به دست آورد.
هوش مصنوعی: همه فرماندهان و سربازان به خاطر قدرت و ثروت به جمع آمده و به صفوف منظم و با تجهیزات کامل درآمدند.
هوش مصنوعی: یک نفر طوس را از تختی که از عاج ساخته شده، هدیه داد و همچنین یاره و طوق و منشور چاچ را نیز به او داد.
هوش مصنوعی: او گفت هر کس که بتواند تاب بیاورد، نام افراسیاب را بر زبان آورد.
هوش مصنوعی: به محض اینکه سرش را از بدن جدا کند، کرگدنها را دعوت به feast و جشن کند.
هوش مصنوعی: کسی که در جستجوی خرد و دانش است و به دنبال امنیت و آرامش میگردد، باید به آئین و راه آهرمنی روی آورد.
هوش مصنوعی: اگر فرزندی داری، باید او را با محبت بزرگ کنی و از سختیها و رنجها محافظتش کنی، طوری که هیچ نیازی به خواستههای دیگر نداشته باشد.
هوش مصنوعی: تو به درویش سختی و زحمت نرسان، زیرا که او به تو چیزی نمیدهد و در برابر این نداشتهها از تو چیزی نمیخواهد.
هوش مصنوعی: جهان مثل یک اسفنج است و هیچ چیز باقیمنده و پایدار نیست. هیچ چیزی بهتر از شکوه و قدرت جمشید نیست.
هوش مصنوعی: آسمان بزرگش را به حرکت درآورید تا دنیا را به زیر اداره کدخدا درآورید.
هوش مصنوعی: یک تاج با جواهرات زیبا مثل تاج شاهانه، دو دوست و یک چوکر با گوشوارهها.
هوش مصنوعی: سپیجاب و سغد به گودرز توصیهها و درسهای زیادی درباره آن مرز دادند.
هوش مصنوعی: او را بسیار ستایش کرد و به خاطر اوصافش تحسین کرد، چون کسی مانند تو از سرزمین ایران وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ما بزرگی، شکوه و عدالت را از تو به یاد داریم، همانطور که در جشنها و جنگها به فکر تو هستیم.
هوش مصنوعی: تو با هنر و دانایی خود، مانند گوهر ارزشمندی هستی و خرد تو، آرامش را از وجودت میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر پیام من را بشنوی، خوب است؛ چرا که آموزگار بزرگانی همچون تو هستم.
هوش مصنوعی: سپیجاب تا زمانی که آب گلزریون به خواسته تو جاری نشود، هیچکس از آنجا بیرون نمیآید.
هوش مصنوعی: فریبرز، کاووس را با تاجی طلایی و همچنین با سکههایی طلا و تخت و کمر فرستاد.
هوش مصنوعی: سالار و رئیس به او گفت: "در سپاه سیاووش، تو برادر او هستی."
هوش مصنوعی: برادر را به خاطر کینه و اختلافات قبل از اینکه دستت را به مکر و فریب او دراز کنی، باز نکن.
هوش مصنوعی: به چین و ختن سپاه را ببر و در هر جا که دشمنان کینهتوزی وجود دارد، آماده باش.
هوش مصنوعی: از کینه افراسیاب دوری کن و آرامش و خواب را به خود بازگردان.
هوش مصنوعی: این خبر به ما رسید که رستم به مقام شاهنشاهی رسید و بر تخت نشست.
هوش مصنوعی: همه هدایا را از دینار و جواهرات باارزش ساختند و تقدیم کردند.
هوش مصنوعی: تهمتن با جان و دل مراقب و نگران حال دیگران است، او به خوبی روحهای بیدار و آگاه آنها را میبیند و بر سلامتی و وضعیتشان توجه دارد.
هوش مصنوعی: پس از آن، با چنگالی بر یوز و باز، در این روزگار طولانی به شکار پرداخته شد.
هوش مصنوعی: در روزی بسیار بد، زواره (مکانی) به سوی شکار گوران (نوعی شکار) رفته و به آرامی و با وقار حرکت کرد.
هوش مصنوعی: یک ترک (غیر ایرانی) به عنوان راهنما برای گروهی از افراد آمده است و به جلو حرکت میکند و تمامی افراد را به دنبالش میکشاند.
هوش مصنوعی: در میان یک دشت وسیع، جنگلی را دید که به قدری انبوه و متراکم بود که انگار کسی نمیتواند از آن بگذرد.
هوش مصنوعی: به خاطر بوی خوش، رنگهای زیبا و آب زلالی که جریان دارد، انگار که همه چیز از نسیم تازهای جان تازهای گرفته است.
هوش مصنوعی: پس آن دختر زیبا زبان به سخن گشود و به یاد کسی که در پیش او بود، صحبت کرد.
هوش مصنوعی: محل شکار سیاوش در این دنیا، جایی ناپسند بود، چرا که محبت او به سرزمین توران بوده است.
هوش مصنوعی: در این مکان خوشحالی و شادی وجود دارد و فقط در اینجا است که میتوان از غم و اندوه دور بود، در سایر جاها همه جا غم و ناراحتی است.
هوش مصنوعی: وقتی زواره این سخن را شنید، روزگار قدیمش دوباره جوان و شاداب شد.
هوش مصنوعی: وقتی صدای آن تیرکمان به گوشش رسید، از روی اسب به زمین افتاد و هوش از سرش رفت.
هوش مصنوعی: یک پرنده در دست کسی بود که آن را آزاد کرد و مژگانش چون نهر خون میریخت.
هوش مصنوعی: یاران به لشکر رسیدند و دیدند که او غمگین است و چهرهاش از اشک پر شده است.
هوش مصنوعی: در این بیت، به حالتی اشاره شده که افرادی که از راهنما یا هدایتکننده خود ناراضی هستند، به او بد و بیراه میگویند و با خشم و تلخی به او آسیب میزنند. هر کسی که از او ناامید شده، به نوعی به او ضربه میزند و تخریبش میکند.
هوش مصنوعی: زواره سخت قسم خورد و به شدت گریست، به طوری که اشکهایش مانند آب زرد از چشمانش سرازیر شد.
هوش مصنوعی: من دیگر نه به شکار فکر میکنم و نه خواب راحتی را تجربه میکنم، زیرا کینه افراسیاب در دل دارم.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم آرام بگیرم تا وقتی که رستم آرام بگیرد؛ باید که کینه را برای همیشه کنار بگذارم.
هوش مصنوعی: زمانی که تهمتن (رستم) به او نزدیک شد، به محض اینکه چهرهاش را دید، از شدت هیجان و شادی فریاد زد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ما برای انتقام به اینجا آمدهایم و اگر هم که با زبان پر از ستایش بیاییم.
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند قدرت نیکوئی را به تو عطا کرد، از سرنوشت و اقبال تو هم نیکویی نصیب تو کرد.
هوش مصنوعی: چرا باید این سرزمین همیشه پرافتخار و خوشبخت باقی بماند و یکی از مردم این دیار با دل شاد زندگی کند؟
هوش مصنوعی: یادت نرود که این شخص بزرگ، شهریاری است که مانند او را در هیچ زمانی نمیتوان یافت.
هوش مصنوعی: آن پهلوان را به حرکت درآورد، همان کاری که تهمتن انجام داده بود وقتی که تدبیر و عقلی را دید.
هوش مصنوعی: همه جا تحت تأثیر غارت و کشتار قرار گرفته و اوضاع به شدت آشفته و نگرانکننده شده است.
هوش مصنوعی: از سرزمین توران تا سقلاب و روم، هیچ منطقهای باقی نمانده که آباد باشد.
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از یک واقعه هولناک است که در آن، افراد جوان و پیر را به قتل رسانده و زنان و کودکان را به اسارت گرفتهاند. این توصیف نشاندهنده خشونت و بیرحمی در یک موقعیت تلخ و تاریک است.
هوش مصنوعی: به این ترتیب، بیش از هزار فرسنگ در سرزمینهایی که پر از نابسامانی و ویرانی است، گسترده شده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در برابر نیکی و شخصیت برتر خود، نافرمانی کند، در نهایت به زمین میافتد و به ذلت میرسد.
هوش مصنوعی: ما از افراسیاب بیزار شدهایم و دیگر نمیخواهیم حتی در خواب هم او را ببینیم.
هوش مصنوعی: از آن خونی که او بر بیگناهی ریخت، هیچ کسی در آن شرایط راهی برای نجات نداشت.
هوش مصنوعی: اکنون اگر چه ما هر کدام در جای خود هستیم، اما همه ما در پیشگاه تو، خادمت و خدمتگزار تو هستیم.
هوش مصنوعی: وقتی بر مشکلات غلبه کردی، بیدلیل خون نریز و با خشم با دنیا مقابله نکن.
هوش مصنوعی: ما نمیدانیم که ظالم کجا قرار دارد؛ حتی اگر در ابرها باشد یا در دم اژدها.
هوش مصنوعی: هنگامی که آن مجمع صحبتهایشان را شنیدند، دل خردمند و سرافراز به شدت ناراحت و دچار پریشانی شد.
هوش مصنوعی: اگر به مرز قچغار بروی، فرماندهان ارتش را به طور کامل جمع میکند و سخنرانی میکند.
هوش مصنوعی: جمعی از بزرگان و دانایان و مردم با تجربه به حضور او آمدند.
هوش مصنوعی: کسی که کاووس، بیدست و بیپای و بیاحترامی، بر تخت نشسته و بدون هیچ راهنمایی است.
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب بدون معطلی از راهی بیاید و لشکری به ایران بیاورد تا به جنگ بپردازد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که اگر کسی به مقام و ثروتی دست یابد، میتواند به آرامش و شادی دست یابد، اما در عوض ممکن است افراد دیگر که در موقعیتهای پایینتری هستند، حسرت و کینهتوزی داشته باشند. در واقع، این بیانگر تضاد بین کسانی است که به موفقیت رسیدهاند و کسانی که همچنان در تلاشاند.
هوش مصنوعی: هر یک از ما با هم در این کار نشانی از ما را به جا گذاشتیم، در حالی که شهر او به خاطر ما ویران شد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سالهای زیادی گذشته است و در این مدت حتی یک روز خوش و خوشی برای ما نگذشته است. به نوعی، گویا زندگی پر از سختی و تلخی بوده و هیچ زمانی را برای شادی و خوشی تجربه نکردهایم.
هوش مصنوعی: اکنون به نزد آن پیر بزرگ برویم و هنگامی که جنگ آغاز شود، همه چیز تازه و نو خواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی که دل به خانه قدیمی میکشی، با ناز و کرشمه رفتار میکند و از تو سخنها را پنهان میکند.
هوش مصنوعی: تهمتن به همراه یارانش به توافق رسیدند، چون موبد خوشبختی این ماجرا را بیان کرد.
هوش مصنوعی: خرم دل، راهنمایی میکند که از میان این زندگی پر از مشکلات و سختیها، باید بهترینها را انتخاب کنی.
هوش مصنوعی: زندگی را بگذرانی و از نعمتها لذت ببری، زیرا این زندگی به تو اختصاص دارد و باید از آن بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: به سمت آرزوهای خود نرو، زیرا آنها دشمن هستند و دلهایی را که از روح تاریکی پر شدهاند، میربایند.
هوش مصنوعی: به اطراف خود نگاه کن و ببین که چه کسی در زیر خاک همنفس تو است. به خاطر این خواسته، تا کی میخواهی اشک بریزی؟
هوش مصنوعی: زمانی که تهمتن (نام دیگر رستم) این صحبتها را شنید، احساس شرم کرد و تصمیم به رفتن گرفت، اما یک فکر و ایده قوی به ذهنش رسید.
هوش مصنوعی: او به دور و بر نگریست و دید که گروهی از ترکها در دشت به راحتی در حال زندگی و چرا کردن هستند.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به خدمت شهریار برود، باید از فرادستها و خدمتگزاران بسیار با شایستگی برخوردار باشد.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف دو چیز زیبا پرداخته است. یکی بوی خوشی است که به مانند مشک فراگیر و دلنشین است، و دیگری نیز موی سمور که نرم و دلپذیر به نظر میرسد. به طور کلی، شاعر به زیبایی و جذابیت این دو عنصر اشاره میکند که هم از نظر رنگ و هم از نظر کیفیت حسی، تاثیر عمیقی بر بیننده دارند.
هوش مصنوعی: پشت فیلهای نر به زیبایی با رنگ و عطر و پارچههای نازک و طلا تزئین شده است.
هوش مصنوعی: از چیزهایی که قابل گسترش و افزایش هستند و همچنین از کمبودها و فقرها، همچنین از آنچه که میتوان پنهان کرد و از داراییها و پول.
هوش مصنوعی: از گنج و ثروت و تاج و تخت به ایران آوردند و لباس خود را بستند.
هوش مصنوعی: از سرزمین توران به سوی زابلستان رفت و به نزد کسی با دستان خوشبخت و پربرکت رسید.
هوش مصنوعی: طوس، گودرز و گیو، با ارتشی مشهور و با اعتبار، به سوی سرزمین پارس حرکت کردند.
هوش مصنوعی: همه بزرگان و ناموران، سر به سوی شاه بزرگ زمین فرود آوردهاند و در دل خود شادی و امیدی پنهان دارند.
هوش مصنوعی: پس از آن، وقتی افراسیاب متوجه شد که رستم بر روی آب عبور کرده است، به شنیدن این خبر پرداخت.
هوش مصنوعی: از سمت باختر به طرف دریای گنگ، دلی سرشار از کینه و سر بودی آماده برای جنگ.
هوش مصنوعی: همه جا را دچار آشوب و بینظمی دیده، در حالی که بزرگان کشته شدهاند و افراد ضعیف و ناچیز در حال فرار هستند.
هوش مصنوعی: نه اسبی دارم، نه گنجی، نه تاجی، و نه تختی. نه حتی شکوفایی و طراوتی در باغ و میان برگهای درخت.
هوش مصنوعی: دنیا در آتش شعلهور شده و تمام کاخها و بناها ویران و سوزانده شدهاند.
هوش مصنوعی: از چشمانش اشک مثل خون ریخت و شاه اینگونه با سران سپاه سخن گفت.
هوش مصنوعی: هر کسی که این موضوع را فراموش کند، به تدریج روحش را خاموش میکند و از زندگی واقعی فاصله میگیرد.
هوش مصنوعی: همه شما بهتدریج دلهایتان را پر از کینه کنید و از آنها بهعنوان سپر استفاده کنید و تیغهایتان را برای جنگ آماده سازید.
هوش مصنوعی: ما به ایران لشکر و نبرد میآوریم و با نیزه دشمن را به خاک خواهیم انداخت.
هوش مصنوعی: در یک نبرد اگر به دلایل غیرمعمولی به آنها حمله شد، نباید به چنین افکاری دامن زد.
هوش مصنوعی: در هر جهتی که رفت، هیچ زمانی برای پرداختن و توجه به جزئیات ندید.
هوش مصنوعی: آبادیها و درختان در آتش سوختند و کار سختی بر ایرانیان پیش آمد.
هوش مصنوعی: به دنبال بارانی که نمیبارید، زندگی و حال و روز مردم تغییر کرد و شانس و بخت آنها به شکل دیگری شد.
هوش مصنوعی: به خاطر رنج و سختیهای زندگی، انسان بسیار نیازمند شده و این نیازمندی در این دوران طولانی به وجود آمده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.