سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین » بخش ۳۸ - دیگری را گوید
... بدخو از بی نکاح زاده بتر
زانک ازو بار به کشد استر
رو که دین را به شعرک و ناموس ...
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین » بخش ۳۹ - در مذمّت خدمت مخلوق گوید
وان کسانی که بار خلق کشند
زان عمل سال و ماه شاد و گشند ...
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین » بخش ۴۰ - التمثّل فیالقناعة و ترک الحاجة
... گفت برتر شو از بر خورشید
که رطب خیره بار نارد بید
حاجت از کردگار خواهم من ...
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین » بخش ۵۵ - صفة مقادیر ابروج والکواکب السیّارة
... شمس کز کره هست در مقدار
ز صد و بیست و چار بار شمار
خانه او را اسد نهادستند ...
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۱ - در عذر گوید
... آن چنان گشت لذت سخنم
که یکی دم به شست بار زنم
نبود گرچه صاحب هنرم ...
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۱۱ - اندر مدح خواجهٔ عمید احمدبن مسعود تیشه و وصف حال خانهای گوید که از جهت حکیم سنایی کرده بود و اسباب مهیّا گردانیده
... بودم از پشت عقل و روی نهاد
نقش آن خانه بهی بارش
خلل بام بود و دیوارش ...
... در تماشای فکرت از اغیار
سایه خانه هم نیابد بار
نبود همچو موش مرد سخن ...
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۱۷ - حکایت
... گورخر چون نداد کس را دست
نه ز پالان و رنج بار برست
گرچه شد ز اهل روزگار جدا ...
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۲۱ - اندر ضعف خویش گوید
آن چنان در سخن ضعیف تنم
که یکی دم به شست بار زنم
نبود گرچه صاحب هنرم ...
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۲۶ - در شرع و شعر گوید
ای سنایی چو شرع دادت بار
دست ازین شاعری و شعر بدار ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۷
... سگ با سگان به طبع ز من سازگارتر
از مغ هزار بار منم زشت کیش تر
وز سگ هزار بار منم زشت کارتر
هر چند دانم این به یقین کز همه جهان ...
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱ - روزگار دل
در غم عشق تو زان بگذشت کار دل مرا
کز وفایت کم شود یک لحظه بار دل مرا
فارغم از گشت گلشن کز غم تو هرزمان
بشکفد صد گونه گل از خارخار دل مرا
بر دلم باری حوالت کن غم اندوه خود
چون توان کردن که کردی غمگسار دل مرا ...
... چون تو بودی و فراق یار کار دل مرا
باز آمد روز هجران ناله کن باری ز دل
تیره تر بادا ز روزم روزگار دل مرا ...
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۹ - می صافی
... خدا می گوید ای بنده من آن سلطان با لطفم
آه بر درگاه من هر گه که می آیی ترا بار است
برخ گر زرد شد عاشق نه یرقان باشد ونه دق ...
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴ - الله گو
... ما چو کردیم آشتیکس را مجال جنگ نیست
پشه ی لنگی که بار او گران افتاده است
میرود افتان و خیزان گرچه پیشاهنگ نیست ...
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸ - بلای ناگهان
... عجب نبود که روزی فتنه آخر زمان گردد
گر این بار دل من آسمان خواهد که بردارد
نجنبد هیچگه از جای خود چون من ناتوان گردد ...
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳ - طعنه بدخواه
... طعنه بدخواه و بدعهدی یارم می کشد
دور از او بی طاقتی باشد که روزی چند بار
محنت و دردی و داغ انتظارم می کشد ...
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸ - عشق حق
... عاشق آنست که سوزند و دهندش بر باد
بس که خاکستر او جوش کند دریا بار
شمه ای گوی تو از لطف خدا بر در دیر ...
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹ - آرزوی یار
... کاروان ها در بیابان ها هلاک انداز عطش
ابر رحمت را بیار و قطره چندی ببار
بار دارد شیشه های می صراحی های شاه
اشتر مستی که نه افسار دارد نه مهار ...
... گر تماشای جمال حق تعالی بایدت
در میان عاشقان انداز خود را روز بار
در دل شب ها بگریم گویم آن دلدار را ...
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰ - تجلّی جمال
... اندرآن خلوت که آنجا ره نیابد جبرییل
می رود از فارس سلمان و بلال از زنگبار
تن به نعمت های جنت می شود پرورده لیک ...
... گر برانگیزی ز خاک گور بنمایی جمال
خلق مسکین را ز گریه دیده ها گردد غبار
وعده دیدار گر در قعر دوزخ می کنی ...
... محیی گر دیدار رحمت بایدت از عزوجل
دامن مردان بگیر و صبر کن تا روز بار
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱ - باده جان
... با امانت گران بنده تویی ناتوان
بار ترا می کشم محیی ز گیلان خویش
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲ - ازدست عشق
... ای خواجه ما را چون شما صد فکر بد در کارها
شد راست کار و بار ما از دست عشق از دست عشق
با کس نگیرم الفتی از خلق دارم وحشتی ...