گنجور

 
۱۹۷۰

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۷

 

... سگ با سگان به طبع ز من سازگارتر

از مغ هزار بار منم زشت کیش تر

وز سگ هزار بار منم زشت کارتر

هر چند دانم این به یقین کز همه جهان ...

سنایی
 
۱۹۷۱

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱ - روزگار دل

 

در غم عشق تو زان بگذشت کار دل مرا

کز وفایت کم شود یک لحظه بار دل مرا

فارغم از گشت گلشن کز غم تو هرزمان

بشکفد صد گونه گل از خارخار دل مرا

بر دلم باری حوالت کن غم اندوه خود

چون توان کردن که کردی غمگسار دل مرا ...

... چون تو بودی و فراق یار کار دل مرا

باز آمد روز هجران ناله کن باری ز دل

تیره تر بادا ز روزم روزگار دل مرا ...

عبدالقادر گیلانی
 
۱۹۷۲

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۹ - می صافی

 

... خدا می گوید ای بنده من آن سلطان با لطفم

آه بر درگاه من هر گه که می آیی ترا بار است

برخ گر زرد شد عاشق نه یرقان باشد ونه دق ...

عبدالقادر گیلانی
 
۱۹۷۳

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴ - الله گو

 

... ما چو کردیم آشتیکس را مجال جنگ نیست

پشه ی لنگی که بار او گران افتاده است

میرود افتان و خیزان گرچه پیشاهنگ نیست ...

عبدالقادر گیلانی
 
۱۹۷۴

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸ - بلای ناگهان

 

... عجب نبود که روزی فتنه آخر زمان گردد

گر این بار دل من آسمان خواهد که بردارد

نجنبد هیچگه از جای خود چون من ناتوان گردد ...

عبدالقادر گیلانی
 
۱۹۷۵

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳ - طعنه بدخواه

 

... طعنه بدخواه و بدعهدی یارم می کشد

دور از او بی طاقتی باشد که روزی چند بار

محنت و دردی و داغ انتظارم می کشد ...

عبدالقادر گیلانی
 
۱۹۷۶

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸ - عشق حق

 

... عاشق آنست که سوزند و دهندش بر باد

بس که خاکستر او جوش کند دریا بار

شمه ای گوی تو از لطف خدا بر در دیر ...

عبدالقادر گیلانی
 
۱۹۷۷

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹ - آرزوی یار

 

... کاروان ها در بیابان ها هلاک انداز عطش

ابر رحمت را بیار و قطره چندی ببار

بار دارد شیشه های می صراحی های شاه

اشتر مستی که نه افسار دارد نه مهار ...

... گر تماشای جمال حق تعالی بایدت

در میان عاشقان انداز خود را روز بار

در دل شب ها بگریم گویم آن دلدار را ...

عبدالقادر گیلانی
 
۱۹۷۸

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰ - تجلّی جمال

 

... اندرآن خلوت که آنجا ره نیابد جبرییل

می رود از فارس سلمان و بلال از زنگبار

تن به نعمت های جنت می شود پرورده لیک ...

... گر برانگیزی ز خاک گور بنمایی جمال

خلق مسکین را ز گریه دیده ها گردد غبار

وعده دیدار گر در قعر دوزخ می کنی ...

... محیی گر دیدار رحمت بایدت از عزوجل

دامن مردان بگیر و صبر کن تا روز بار

عبدالقادر گیلانی
 
۱۹۷۹

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱ - باده جان

 

... با امانت گران بنده تویی ناتوان

بار ترا می کشم محیی ز گیلان خویش

عبدالقادر گیلانی
 
۱۹۸۰

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲ - ازدست عشق

 

... ای خواجه ما را چون شما صد فکر بد در کارها

شد راست کار و بار ما از دست عشق از دست عشق

با کس نگیرم الفتی از خلق دارم وحشتی ...

عبدالقادر گیلانی
 
 
۱
۹۷
۹۸
۹۹
۱۰۰
۱۰۱
۶۵۵