گنجور

 
عبدالقادر گیلانی

گر نخواهد بود اندر صدر جنّت وصل یار

قعر دوزخ عاشقان خواهند کردن اختیار

حور عین هر چند می‌دارد جمال با کمال

تو برابر با تجلّی جمال حق مدار

عابدان نظّاره نتوان کرد یک حور بهشت

گر ندارد عاشقان مست را در انتظار

جامِ مالامال در ده ای خدا خمرِ طهور

اندرونی لغو باشد نی صداع و نیِ خمار

گر بیفتد در جهنم یک تجلّی جمال

بشکفد گل‌های رنگارنگ در وی صدهزار

روی زرد عاشقان رنگین کند در روز حشر

تخت زرّین بهشت و خانه‌های زرنگار

سایه طوبی و جنتّ حوض کوثر را کجاست

از حلاوت‌ها که باشد در وصال کردگار

اندرآن خلوت که آنجا ره نیابد جبرئیل

می‌رود از فارس سلمان و بلال از زنگبار

تن به نعمت‌های جنّت می‌شود پرورده لیک

جان بباید پرورش از دیدن پروردگار

گر برانگیزی ز خاک گور بنمایی جمال

خلق مسکین را ز گریه دیده‌ها گردد غبار

وعده دیدار گر در قعر دوزخ می‌کنی

می‌کشد در چشم‌، آتش را، خلائق سرمه‌وار

محیی گر دیدار رحمت بایدت از عزّوجل

دامن مردان بگیر و صبر کن تا روز بار