گنجور

 
سنایی

بوده مامات اسب و بابات خر

تو مشو تر چو خوانمت استر

بدخو از بی‌نکاح زاده بتر

زانک ازو بار به کشد استر

رو که دین را به شعرک و ناموس

نیک پی کور کردی از سالوس

کانکه با چشم عنکبوت بُوَد

مگسش تخم عنزروت بُوَد

از پی شوخ چشمی ای ناکس

دیده صیقل‌زنی بسان مگس

عقل من چون حدیث تو شنود

گوید ارچه سرِ توش نبود

کان چو طبع خلاف شورانگیز

وان چو دست بهار رنگ‌آمیز

بخورد چشم او چو نوش مگس

چشم دیگر کسان خورد کرگس

نوحهٔ نوحه گر بسی خوشتر

از سخنهای وعظ مادر غر

تا حکیم زمانه احمق شد

دل او عشق باز یرمق شد

هرگز از بهر یک نماز خدای

نبشسته دو دست و روی و نه پای

زان همی گِل خورد چو آبستن

شوی دارد ز شاه و خواجه چو زن

چه عجب زانکه شوی دارد زن

گر شود هر دو سالی آبستن

نوحه‌گر کز پس تسو گرید

آن نه از چشم کز گلو گرید

هرکجا گربه کشت خالیگر

غذی خواجه گشت خاکستر

ژاژ او مرده نظم من جان دار

نیست شیرآفرین چو گربه نگار

برمن ای سرسبک به خوی و به زیست

یک دو مه صبر کن گرانی چیست

خنک آنکس که چهرهٔ تو ندید

واین سخنهای هزل تو نشنید

هم کنون خود رهیم ازین گفتن

تا ابد هم من از تو هم ز تو من

آن زمانی که رخ نماید اجل

زود گردد به جمله حال بدل

بس کنم زین مثالب تو کنون

که ز اندیشهٔ منست افزون

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]