ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواریها » شمارهٔ ۹۷ - نظم جگر سوز
... در سینه دلم خون شده از هجر دمادم
خونابه روان است ز راه بصر من
من رفتم و ترسم که ز هجر تو بمیرم ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواریها » شمارهٔ ۹۸ - شعلهٔ سخن
... زمانه کرد گرفتار ظلم اهرمنم
به راه شام نبودی ببینی ای بابا
که خصم گردن و بازو ببست با رسنم ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواریها » شمارهٔ ۱۰۳ - حلقهٔ ماتم
... به پشت ناقه عریان مرا نشانیدند
میان راه ز بس خصم زد مرا سیلی
رخم ز صدمه سیلی خصم شد نیلی ...
... مگر نه باب من آمد همین زمان ز سفر
مرا کشید ز راه وفا چو جان در بر
من از فراق پدر عمه سخت غمگینم ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواریها » شمارهٔ ۱۰۴ - آتش غم
... انیس و مونس شب های تار من بودی
به راه شام که بودی ز جان همآوردم
ز سوزن مژه خارت ز پا درآوردم ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواریها » شمارهٔ ۱۰۸ - خون جای اشک
... دارند بزم ماتم سلطان دین بپا
ترکی بود به مردم شیراز خاک راه
مداح اهل بیت بود با سرشک و آه
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیببندها » شمارهٔ ۱ - شانزده بند عاشورایی
... چون خیمه زد به کوفه ز یثرب شه حجاز
شد بسته راه صلح و در جنگ گشت باز
خواندند کوفیان ز حجازش سوی عراق ...
... می گفت راز دل به پدر دختر حسین
کآمد زراه ناله کنان خواهر حسین
رو کرد سوی نعش برادر به صد ادب ...
... رو در نجف نمود که ای باب غمگسار
اکنون ز راه لطف بیا حال ما ببین
ما را اسیر در کف اهل جفا ببین ...
... کز روی تو بر لبم از غصه جان رسید
مرگ خود از خدا طلبیدم به راه شام
از بسکه ظلم و جور بر این کودکان رسید ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیببندها » شمارهٔ ۲ - دوازده بند ولایی و عاشورایی
... بر سینه اش رسید پس آنگاه از قضا
تیری دگر زشست لعینی زراه کین
گفت ای خدای بر دل پر حسرتم نگر ...
... آویخته ز شاخه اشجار بینمت
گاهی به دیر راهب و گه کنج مطبخی
گه زیب بخش مجلس کفار بینمت ...
... گه همسفر به شمر ستمکار بینمت
گه پیش پیش محمل زینب به راه شام
ای سر روان چو قافله سالار بینمت ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیببندها » شمارهٔ ۳ - هفت بند نینوایی
ای تشنه لب که کشته راه خدا تویی
لب تشنه سر بریده از قفا تویی ...
... فرقش دریده شد پسرت در برابرت
خونش ز راه دیده خیرالنساء چکید
تیری که خورد بر گلوی خشک اصغرت ...
... ای خاک پاک مدفن خون خدا تویی
آیینه دار مشعل راه هدی تویی
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیببندها » شمارهٔ ۴ - هفت بند نینوایی
... چو نی دل حرم او پر از نوا کردند
ز راه کینه نمودند تیر بارانش
نه رحم بر وی و نه شرم از خدا کردند ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیببندها » شمارهٔ ۵ - ترکیب بند عاشورایی
... ای یافته سر خط شهادت
جان کرده فدا به راه امت
ای شاه بریده سر ز خنجر ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها » شمارهٔ ۱ - شرح حال
... تا کنم آوازه خوانی پای تار
نیستم طرار و دزد و راهزن
تا نمایم رهزنی شب های تار
نه مرا باشد غلام و نه کنیز
نه خری دارم نه اسب راهوار
نیستم غواص تا از قعر بحر ...
... سال و ماه و هفته و لیل و نهار
دارم امید آنکه از راه کرم
شافعم گردد علی روز شمار ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها » شمارهٔ ۶ - شراب جهل
... پیش رو یکسان نماید هر چه هست
کور کورانه همی پوید به راه
می نپندارد که اندر ره چه است
عاقبت روزی به چاه افتد ز راه
بر سر ره بی گمان صاحب ره است ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها » شمارهٔ ۱۱ - بادهٔ ناب
... خیز از جا که این بیابان راست
غول در راه و راه بیغوله
خیز و جامی بزن زباده ناب ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها » شمارهٔ ۲۴ - نخل غفلت
... سفری پیش داری ای غافل
راه دور است توشه ای بردار
چشم از این قصر زر نگار بپوش
دست از این رخش راهوار بدار
نخل غفلت ز بیخ و بن برکن ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها » شمارهٔ ۴۸ - مرد باش
... تو به پاداش او به مدحش کوش
راه این است مرد باش و برو
صامت بروجردی » افتتاح ریاض الشهاده (دیوان صامت) » شمارهٔ ۱ - بحر طویل
... بند سوم
گفت ام الخیره فاطمه طاهره زاکیه مرضیه صدیقه کبری که یکی روز شه تخت لعمرک مه اورنگ فترضی خور گردون نبوت گهر بحر جلالت که بود در یتیم صدف طایفه عبدمناف احمد یثرب وطن مکه مقام از در حجره رخ زیبای دلارای نکوساخت پدیدار و ز هم باز بفرمود لب لعل گهربار که ای فاطمه دختر نیک اختر من گشته مرا ضعف هویدا به بدن گفتمش ای باب پناه تو خدا باد ز ضعف و پدرم باز بفرمود که بر خیز و کسایی که یمانی است بیاور ز برای من و او را ز سر مهر بپوشان به تنم فاطمه بنمود کسا را ببر باب مهیا و بپوشید بدان پیکر زیبا و چو خورشید نهان گشت سراپا به سحاب و چو مه چارده پنهان به حجاب و ز رخش کرده تلألو به فلک نور تو گفتی که مگر بدر تمام است و رخ مهر فروزان متواری به غمام است پس آنگاه عیان شد ز در حجره شه سبز قبا سرور ارباب وفا قبله اصحاب دعا کعبه دین راهبر و ملک یقین آن که بود نام گرامیش حسن کرد سلامی ز ادب در بر مادر به جوابش دو لب فاطمه چون غنچه بشکفته ز هم واشد و گویا شد و بسرود که ای نور دو چشم و ثمر قلب من از من به تو هم باد سلام آنگهی از مادر خود باز بپرسید حسن گفت که این بوی خوش از چیست در این حجره مگر کیست خود این رایحه طیبه گویا بود از جد گرامم به حسن گفت دگر فاطمه کای روشنی دیده بود جد تو در زیر کسا ایمن و خوابیده و آورد حسن روی بدان سوی و بر جد نکو کرد سلامی و طلب کرد به داخل شدن زیر کسا رخصتی از جد گرامی و پس از اذن ز پیغمبر نامی ز شعف شد بکسا داخل و بر قرب نبی واصل و گردید دو کوکب به یکی برج قرین و دو مه از یک قلک قدر نمودار شد و گشت دو روح از بدنی فرد نمایان و دو جان شد به تنی ظاهر و الحق که دویی رفت و یکی آمد و زین بعد ز انصاف به چشمی که بصیر است و از این نکته خبیر است و بود احولی از دیده وی دور و به جز یک نتوان خواند دو تا را
بند چهارم
گشت آنگاه چو ماه از افق حجره نمایان رخ فرخنده زیبنده رخشنده تا بنده مهری که سپهر عظمت راست شرف خسرو انجم حشم و شاه ملایک خدم و زینت آغوش نبی سبط رسول عربی معنی ثاراللهی آن کس که شد اقلیم شهادت زو جودش به صف کرببلا تا ابدالدهر منظم شه گلگون کفن آل عبا کشته عطشان که بود فاطمه را نور دو عین سرور مظلوم حسینع کرد بر فاطمه از مهر سلامی و چنین گفت که ای مام گرامی به مشامم رسد از مشکوی تو بوی نکویی که تو گویی بود آن رایحه چون بوی خوش جد من آنگاه بشیر بن سخنی ساخت لب خویش چنین فاطمه گویا ایاقوت دل قوت جان نور بصر لخت جگر جد گرام توبه همراه حسن آنکه بود با تو برادر شده آسوده در این زیر عبا خامس اصحاب کسا گشت روان جانب سالار امم زیب منافخر حرم کرد سلامی به پیغمبر طلبید اذن دخول و به کسا ساخت مقر شاد شد از مرحمت جد و برادر چو شدند آن سه تن از آل عبا جمع به یک جا ز میان رفت دگر شبهه و تثلیت و باثبات رسید آیت توحید و در این لحظه شد از مشرق آن حجر والا رخ نورانی صهر نبی پاک علی بن ابیطالبع فرخنده سیر طالع و بنمود سلامی ببر فاطمه و گفت که بر شامه من می رسد امروز ز مشکوی تو بویی که شبیه است به بوی خوش ابن عم والای معلی حسب من به جواب اسدالله لب فاطمه طاهره گردید چو گل باز که امروز پدر کرده مرا از قدم خویش سرافراز و به همراهی سبطین تو در زیر کسا ساخته ماوی شد از این مژده علی شاد و فرحناک و روان گشت به سوی نبی ابطحی و کرد سلام و طلبید اذن بپیوست به پیغمبر و شبلین نکو خصلت خوش طینت و جمعیت آن چهار نفر ساخت قوی چهار طرف قایمه عرش و شد از نه فلک و شش جهت آواز تحیات هویدا و سر افراخت پی فخریه چهار عنصر و بالید موالید ثلاث و بستودند یکایک به چنین مکرمت و موهب خاص خدا را
بند پنجم
دید چون آیت عظمای خدا حضرت صدیقه کبری پدر و شوهر والا گهر خویش به همراه دو فرزند چو گلدسته به هم بسته و پیوسته و وارسته روان شد به سوی خدمت پیغمبر اکرم قد موزون پی تعظیم و سلام پدر خویش به آیین و ادب کرد خم و ساخت چو یاران دگر خواهش داخل شدن زیر کسا داد رسول قرشی اذن و بهین بانوی روضات جنان جده سادات ز وصل پدر و شوهر و سبطین ستوده نسب خویش شد آسوده و گردید ز همراهی و یکرنگی این پنج نفر ماحصل معرفت خدا ظاهر و گنج ازل وحدت یکتا ز پس پرده غیبی سوی بازار شهود آمد و معلوم شد این نکته که بادست چرا پنجه شده متصل و دیدەی حق بین چو کنی باز سوی پنجه هویداست به پیش نظر عارف آگاه نموده بە ید قدرت خود حضرت یزدان چه عجب صنعتی و صورت پاکیزه از شکل انامل که به معنی به ظهور آمده از صورت الله مبرهن شود این سر نهان بر همەی کون و مکان کز ثمر خلقت اشیاء غرضی نیست تصور به جز این پنج و بنان را که ده و چار نموده است خداوند از اینست کز این پنج تن آمد به جهان نه نفر از بهر هدایت همگی حافظ دین نبی و ناصر ایمان و امامان پسندیدەی عالی نسب پاک خجسته حسب و مفترض الطاعه و معصوم ز سیمای یکایک بود آثار ربوبیت و معنای الوهیت حق ظاهر و انوار خدایی خدا باهر و پیدا شده از وجه وجیه همگی وجه الهی ذات خدا واضح و لایح که به حکم عدد ابجدی وجه بود واو شش و جیم سه و هاء بود پنج شدند این ده و چهار آینه طلعت حسن ازل و صیقل مرآت جمال ابدی جمله به ذات احد سرمد یکتا شده معیار و همه مظهر آثار و جز این نیست محک بهر یقین و شک و بالجمله پس از جمعیت پنج تن آل عبا زیر کسا گوش نما تا شنوی از ره الطاف خداوند بدین پنج نفر بر همه خلق به تخصیص ملایک همه این طرفه ندا را
بند ششم ...
... بند هشتم
ماند یک دختر نیک اختر روشن گهر از بعد پیمبر به جهان زار ز درد و غم عظمای پدر در الم ماتم و او را بصر از خون جگر آمده گلگون کفن ختم رسل بود تر از غسل که آتش به در خانه اش افروخته گشت و دلش از محنت این جرات و این ظلم و جفاسوخته گردید وبه پهلوش رسید از لگد و ضرب در زحمت و آسیب که شد محسن ششماهه او سقط و به پیش نظر شوهرش آن شاه که می بود یدالله ز سیلی شده نیلی رخ آن بی کس مظلومه معصومه صدیقه محزونه افسرده غمدیده و تا بود مکانش به جهان روز و شبان گریه کنان اشک فشان بود ز هجران پدر زار چو مرغی که ز گلشن به قفس گشته گرفتار کشیدی ز درون آه شرر بارو شد از گوشه بیت الحزنش ناله چو یعقوب سوی گنبد دوار چو شب در نظرش روز جهان تار شد از کثرت فریاد و فغانش جگر اهل مدینه همگی خون و زن و مرد به تنگ آمده از ناله آن مرغ شب آهنگ و نمی کرد اثر بر دل آنان که نمودند زوی غصب فدک دست وی از زحمت دستاس به دنیای دنی بود به خون غرقه و مجروح ز بعد از پدر خود دو مه و نیم در این وادی غمناک دلی داشت ز غم چاک و همی ریختی از دوری روی شه لولاک به همراه حسین و حسن خویش به سر خاک و زدی شعله ز آه جگر سوخته در خرمن افلاک و کسی در برخ وی ز تسلی نگشود و نظریسوی جنابش به محبت ننمود و به هوای رخ زیبای پدر عاقبت الامر از این غمکده زندان به سوی خلد خرامیده به زخم دل احباب تمامی نیک غصه بپاشید و وصیت به علی کرد که شب دفن کند پیکر او را که نیایند پی دفن و نمازش برو ای چرخ جفاپیشه که اف بر تو و تا چند پسندی به رسول عرب و عترت و والاد وی از سنگدلی این همه جور و جفا را
بند نهم ...
... بند دهم
بعد آن پادشاه ممتحن از کینه وری بست کمر تنگ سپهر از پی آزار حسن انجمنی ساخت ز اصحاب پی بیعت آن زبده اخبار و ز بدعهدی آن طایفه سست وفا رفت به غارت همه اموال وی و کرد به همراه معاویه ملعون دغا صلح و به ناچار کشید از ستم دهر به جایی به جهان کار که بنهاد قدم زاده سفیان ستمکار معاویه فاسق به سر منبر و در جای پیمبر بزد از روی جسارت به جفا تکیه و بگشود لب خویش به دشنام و به هر جا که توانست دوانید به گیتی فرس ظلم به کرات حسن را ز ستم زهر خورانید و برافروخت ز طغیان به همه کون و مکان رایت فرعونی و از کبر فرو کوفت همی کوس برای لمن الملکی و احباب علی را همه بنمود ذلیل و ز جهان ساخت بر انداخته آیین تشیع به طریقی که ز دین نبی اسم علی در همه آفاق نبد نام و نشانی و برانگیخت پی قتل حسن جعده بی شرم و حیا را که زند رونق اسلام در ایام بهم عاقبت اسماء ستم پیشه ز سم کرد پر از خون جگرپاک جگرگوشه زهرای مطهر ز گلوی حسن ممتحن از زهر فرو ریخت به طشت از ره بیدادگری لخت جگر سوخت دل جن و بشر روز جهان ساخت چو شب تیره و یکباره برافتاد ز عالم اثر از اسم مسلمانی و بگرفت جهان بار دگر رسم جهالت ز سر و کرد خموش از ره تذویر و به تدبیر ز آفاق به شیادی و مکاری و زراقی و الطاف حیا شمع هدا را
بند یازدهم
دید چون خامس اصحاب کسا قدوه اولاد رسول دوسرا سرور و سرخیل تمام شهدا خسرو مظلوم جگرتشنه حسین کفر جهانگیر شده کرد علم قد رسا همره هفتاد و دو تن یاور و انصار و احباء و جوانان و برادر همه بگرفته بە کف سر زن و فرزند به همراه روان شد ز وطن در سفر از یثرب و بطحا به سوی وادی پرخوف و خطر معدن اندوه و غم و درد و بلا کرببلا کوفت در آن بادیه با شور حسینی ز نوا شاه حجازی به عراق از پی ارشاد مخالف همه طبل ابدی از پی اثبات وجود احدی کرد اساس صمدی کوکبه لم یلدی رایت کفوا احدی سخت در آن ناحیه برپا و به گلبانگ بلند از در انکار علیرغم شیاطین ستمکار فرو ریخت به هم قایمه شرک و هواپویی کفار و ثناگوی صنم جوی سیه نامه بدبخت پی دعوی ثارالهی خویش بشست از سر و جان و بدن و مال همه دست و به شادی نظر از غیر خدا بست و بی رویت دیدار جمال ازلی دیده حق بین نگشود از سر تحقیق بدان پایه رسیدش ز وفا کار که بعد از همەی یاور و انصار فدا کرد چو عباس وفادار و علمدار رشیدی و به مانند علی اکبر و اصغر پسری را که ندیده است و نبیند به جهان چشم فلک دیده انسان و ملک تا به صف حشر چنان تازه جوانی و چنین کودک شش ماهه بی شیر به عالم پسری در فلک منزلت و مرتبه رخشان قمری هر دو گل گلشن باغ نبوی هر دو نهال چمن مرتضوی کوکب رخشان سپهر علوی همچو خلیل از سر تسلیم و رضا کرد فدا جان و سر هر دو به درگاه خدا راند به جایی فرس شوق به امید لقای پدر و جد و برادر که بزد همچو علی دست یلی را به سوی قبضه شمشیر کشید آه جهانگیر که ای تیغ ز بس جای نمودی به غلاف و ننمودی ز پی سرکشی اهل خلاف از دل و جان رو به مصاف این همه طغیان به میان آمد و دین رفت به یک بار ز دست و ز درنگ تو گرفت آینەی شرع نبی زنگ ایا تیغ دودم نه قدمی جانب میدان جهاد از پی تخریب اساس هوس اهل ستم تا که ز نو تازه کنی رسم عبودیت حق دهر پرآوازه نمایی ز هدایت به سوی رب فلق روی خلایق کنی از طاعت ابلیس به حق طی کنی این زشت ورق را پس از آن سر به سوی کوهه زین هشته و افراخت به میدان بلا قامت مردی قد مردانگی از بس که زد و کشت از آن طایفه یاغی مردود تو گفتی که خلیل آمده بهر جدل لشکر نمرود به مانند پدر آن پسر حیدر صفدر به صف کفر در انداخت شکستی و برافروخت در آن واقعه دستی که فراموش نمودند جهان جمله ز جنگ احد و بدر و حنین خیبر و احزاب و تبوک و صف صفین سرلشگر برانگیخته از کرب و بلا رفت سوی کوفه در آن حال بیفتاد ز گردون بسر زین سمند پسر فاطمه آن رقعه سبزی که در او بود همان عهد که در عالم دربست حسین همره یزدان که کند بذل و تن و جان و سر خویش نهد بر سر پیمان ز وفا کرد تهی پا ز رکاب و به سر خاک غریبانه سر بی کسی خویش نهاد از سر خصم و دغا شمر برآورد به کین دست ستمکاری و با خنجر خونخوار چه گویم که چسان کرد جدا از بدن سبط نبی بهر عداوت سر مهر افسر و آنگاه سنان زیب سنان کرد چسان آن سر ببریده عطشان ز قفا را
بند دوازدهم
نوبت کار شه تشنه چو از دادن سر رفت به سر نوبت آن گشت که اندر پی تکمیل ره معرفت رب تعالی و تقدس کند اقبال و زند نوبت آوارگی خویش در آن دشت مه برج حیا عصمت و ناموس خدا اختر گردون وفا شمس سموات علی روشنی شمع هدا بانوی اقلیم صفا مفخر خیرات حسان زبده نسوان جهان فخر خواتین جهان دره بیضای زمین گوهر یکتای زمان مریم هاجر صفت و آسیه فطرت بشر حور لقا ساره حوا منش فاطمه خو اختر والای ولی دختر کبرای علی خواهر زیبای حسن یاور اطفال حسین عالمه عابده زاکیه راضیه مرضیه طیبه باهره زاهده فاخره صدیقه صغرا که بود نام گرامیش باقیست ره کوفه و اینک سفر شام به پیش است و دل نازک سجاد ز داغ پدر و سوزش تب خسته و ریش است و چنین بار گرانی نبود در خور آن بی کس بیمار که با درد علیلی شب و روز است گرفتار پی سلسله جنبانی دلگیری و آلام اسیری و غریبی و حقیری ز وفا منصب سرسلسلگی را ز خدا کرد تمنا و شد آن سلسله را پیشرو راه پس از سوختن خیمه سلطان عرب زینب عالی نسب اولاد یتیم شه دین خسرو مظلوم حسین را ز وفا ساخت ز اطراف بیابان همه را جمع و شد آن بی کس محزونه چو پروانه و اولاد حسین شمع و رهانید یکایک همه را از ستم سیلی شمر و بدم کعب سنان کرد نشان شانه سپر کرد تن خسته و مجروح و دل خون شده زار بر طعنه اغیار و دم صدمه اشرار و پس از کرب و بلا بست سوی کوفه ز غم بار بفرمان عبیدالله غدار و از آن سنگدل بی سر و پا دید بسی محنت و آزار بدان دربدری کرد به اطفال برادر پدری در همه جا تا که شدش ختم سرا جای به دارالمحن شام و در آن کشور زیر و زبرش عاقبت کار کشانید فلک با سر عریان سر بازار به پیش نظر قوم ستمکار و به صد رنج چو گنج آن در یکدانه مکان کرد به ویرانه به هر مرحله صبر نمود و قدم تاب و تحمل به همه حال بیفشرد و نه از صاف ابا کرد نه از درد و ته جرم این جام بلا کرد گل آن روز که در مجلس می شوم یزید بن معاویه اش افتاد گذر کرد نظر هر طرفی دید که صف بسته فرنگی و نصاری و یهودی بە سر تخت نشسته پسر هند زناکار و به دورش شده اسباب طرب جملگی آماده و از شوق بود در کف وی ساغر می با دف و نی باده پیاپی به قدح ریختی از شیشه چون آن باده پر زور در افکند ز مستی به سرش شور سوی عربده پرداخت گهی نرد ستم باخت گهی بیرق فرعونیت افراخت اناربکم اعلی به عیان ورد زبان ساخت در آخر شرر اندر جگر زینب دلسوخته انداخت برآورد سوی چوب جفا دست و بیازرد همان لعل لب و گوهر دندان که پیمبر زدی از راه وفا بوسه از این زشت عمل طاقت زینب دگر از خون جگر طاق شد و آه دلش برق همه انفس و آفاق شد و کرد چو صامت بسر از دست فلک خاک عزا را و ز دود دل غمدیده خود کرد چو شب تیره همه ارض و سما را
الالعنه الله علی القوم الضالمین
صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۳ - در نصیحت و وقایع سر مسلم(ع)
... شدی از نشیه مال جهان سرمست و می بازی
به راه درهم و دینار نقد دین و ایمان را
تعلق را بنه از دست و عریان شو که عریانی ...
صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۴ - در منقب فخر کائنات و خلاصه موجودات خاتم الانبیا (ص)
... تا تو نباشی رضا نیست بروز جزا
حضرت ما را به کس راه عذاب و عتاب
ایشه قوسین قدر در فلک قدر بدر ...
صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح حضرت امیرالمومنین علیه افضل الصلوه
... جز حیدر و ذریه او نیست پناهی
غیر از علی و آل علی راهبری نیست
همچون اسدالله پی نصرت احمد ...
... از کثرت دانش به سوی حضرت بی چون
از روی مثل دوری راه اینقدری نیست
ای سر خدا یا علی از چنبر حکمت ...
صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح وصی فخر کائنات حضرت امیرالمومنین(ع)
... برای خاتمی آتش به عرش حی اکبر زد
تو می دیدی به راه شام زینب دختر خود را
که کعب نی به کتف وی ز کینه هر ستمگر زد ...