گنجور

 
ترکی شیرازی

فلک تو رحم به اولاد بوتراب نکردی

مگر به کرب و بلا ظلم بی حساب نکردی

هزار سعی نمودی تو در خرابی یثرب

چرا تو غمکده شام را خراب نکردی

مگر حسین علی را به کربلا تو نکشتی

مگر یزید لعین را تو کامیاب نکردی

شهی که بود ضیا دو چشم ختم رسولان

چرا ز کشتن آن شاه اجتناب نکردی

به قتل سبط نبی کاین چنین شتاب نمودی

چرا به دادن آبش چنین شتاب نکردی

گلوی سبط نبی را مگر ز کین نبریدی

مگر محاسنش از خون سر خضاب نکردی

سر حسین به خاکستر تنور نهادی

حیا از آن رخ چون قرص آفتاب نکردی

به پیش روی پدر تارک پسر تو شکستی

چرا ز کشتن او شرم از آن جناب نکردی

به قتلگاه تو سیلی زدی به روی سکینه

چرا تو رحم بر آن طفل کشته باب نکردی

مگر تو سلسله بر پای عابدین ننهادی

ز تشنگی جگرش را مگر کباب نکردی

ز ظلم های تو ترسم که روز محشر کبری

میان خلق خجالت کشی تو در بر زهرا

فلک به آل نبی ظلم بی حساب نمودی

مدینه را به تمنای ری خراب نمودی

ز تیشهٔ ستم از پا چه نخل های فکندی

چه ظلم ها که به اولاد بوتراب نمودی

کمر بخ قتل حسین بستی و حیا ننمودی

برای کشتن او از چه رو شتاب نمودی

ز کینه سبط نبی را به کربلا به لب آب

برای قطرهٔ آبی دلش کباب نمودی

عزیز فاطمه را از قفا سرش ببریدی

ز کین محاسنش از خون سر خضاب نمودی

به روی خاک فکندی تن مطهر او را

به جسم انور او سایه ز آفتاب نمودی

ز روی قهر تو سیلی زدی به روی سکینه

زخش کبود و دلش پر ز اضطراب نمودی

فلک ز ظلم تو شد سرنگون لوای امامت

به روز بازپسین بایدت کشید غرامت

فلک به آل پیمبر مکر تو جنگ نکردی

مگر به آن شه لب تشنه، عرصه تنگ نکردی

مگر به کرب و بلا ابن سعد را تو ز کوفه

سر سپه ننمودی و پیش هنگ نکردی

سر امام زمان را تو با شتاب بریدی

به قدر خوردن آبی چرا درنگ نکردی

مگر ز خون جوانان شاه یثرب و بطحا

زمین کرب و بلا را تو لاله رنگ نکردی

گلوی اصغر شیرخوارهٔ شه را

مگر ز کین، هدف ناوک خدنگ نکردی

جبین زادهٔ زهرا که داشت داغ عبادت

به قتلگه مگر آزرده اش ز سنگ نکردی

به بوسه گاه نبی چوب خیزران زدی از کین

مگر تو با سر از تن بریده جنگ نکردی

چنین ستم که تو کردی به اهل بیت رسالت

گمانم آنکه به کفار و روم و زنگ نکردی

فلک به آل علی ظلم بی حساب نمودی

مدینه را به تمنای ری خراب نمودی

فلک به آل پیمبر ببین چها کردی

چه ظلم ها که به اولاد مرتضی کردی

شهی که نور دو چشم علی و فاطمه بود

روانه اش ز مدینه، به کربلا کردی

در اول آب به روی حریم او بستی

ز روی فاطمه نی شرم و نی حیا کردی

به روی خاک نهادی جبین سبط رسول

جدا سرش ز قفا از ره جفا کردی

به خون و خاک کشیدی تن مطهر او

سرش بریدی، و بر نوک نیزه ها کردی

به فرق اکبر مه طلعتش زدی شمشیر

دو دست از تن عباس او جدا کردی

به زلف حضرت قاسم ز خون حنا بستی

به دشت کرب و بلا شادیش عزا کردی

نخورده شیر علی اصغر صغیرش را

گلوی او هدف ناوک بلا کردی

چو شام تیره نمودی تو روز لیلا را

به ماتم علی اکبر قدش دو تا کردی

به خیمه گاه حسینی ز کین زدی آتش

به دشت کرب و بلامحشری به پا کردی

به طشت زر سر سبط رسول جا دادی

ز خیزران به لبش چوب آشنا کردی

تمام اهل حرم را به ریسمان بستی

بسوی شام روانشان ز کربلا کردی

فلک ز جور و جفای تو داد و صد بیداد

ز ظلم های تو شهر مدینه، رفت به باد

چو قاسمان بلا قسمت بلا کردند

تمام، قسمت مظلوم کربلا کردند

چه عهد ها که به بستند کوفیان با وی

عجب به عهد خود آن ناکسان وفا کردند

شه حجاز بسوی عراق با صد شور

قدم نهاد و بر او کوفیان، جفا کردند

نخست آب روان را به روی او بستند

به درد تشنگی اش سخت مبتلا کردند

مخالفان ز ره راست چشم پوشیدند

چو نی دل حرم او پر از نوا کردند

ز راه کینه نمودند تیر بارانش

نه رحم بر وی و، نه شرم از خدا کردند

سری که شست ز گیسوش جبریل غبار

ز تن بریده و، بر نوک نیزه ها کردند

تنی که پرورشش در کنار زهرا بود

به خون کشیده و، پامال اسب ها کردند

امیر صف شکن عباس نامدارش را

کنار دجله دو دست از تنش جدا کردند

جوان تازه خطش را ز پا درآوردند

ز درد فرقت او قامتش دو تا کردند

گل ریاض حسن قاسم دلیرش را

در آن زمین بلا شادیش عزا کردند

خیام محترمش را ز کین زدند آتش

به دشت کرببلا محشری بپا کردند

عذار دختر او را ز سیلی آزردند

ز روی فاطمه نه شرم و نه حیا کردند

مصیبتی که به فرزند مصطفی رو داد

ز جن و انس کسی در جهان ندارد یاد

شنیده اید که شاهی، ز صدر زین افتاد

ندیده اید که پا قاتلش به سینه نهاد

شنیده اید که شمر، از قفا برید سرش

ندیده اید که از تشنگی، چسان جان داد

شنیده اید سری شد به نوک نیزه بلند

ندیده اید به چرخ از دل که شد فریاد

شنیده اید که از خون وضو گرفت حسین

ندیده اید چسان، جبهه را به خاک نهاد

شنیده اید که شد کشته نازنین پسرش

ندیده اید چسان قامتش ز پا افتاد

شنیده اید که عباساوفتاد از پا

ندیده اید که ساقی تشنه لب جان داد

شنیده اید که قاسم ز خون حنا بسته

ندیده اید که شد کشته، با دلی ناشاد

شنیده اید که زینب ز کوفه رفت به شام

ندیده اید چسان، خطبه کرد ایراد

چنین ستم که به اولاد بوتراب رسید

ز جن و انس کسی در جهان ندارد یاد

کنند سنگدلان ادعای دین داری

به کفر روی نهادند با ستمکاری

به نیزه چون سر سلطان انس و جان کردند

به پای نیزه به سر خاک قدسیان کردند

صدای هلهله چون از سپاه گشت بلند

میان خیمه، زنان حرم فغان کردند

دریغ و درد که از کینه، کوفیان

تن امام زمان را به خون طپان کردند

شدند رو به سراپرده ها چو لشگر شام

سیه لباس اسیری ببر زنان کردند

زدند چون به سراپرده آتش از ره کین

به دشت کرب و بلا محشری عیان کردند

ز گوش دخترکان گوشواره ها بردند

رسن به گردن بیمار ناتوان کردند

ز تازیانه و سیلی گروه بد آیین

سیاه پشت زنان، روی کودکان کردند

شکسته دل، چو اسیران زنگبار و فرهنگ

به شام شوم، ز کرب و بلا روان کردند

بر این مصیبت عظمی خروش و آه و فغان

همین نه اهل زمین، اهل آسمان کردند

فلک خراب شوی ظلم تا کی و تا چند

به اهل بیت نبی ظلم بیش از این مپسند