گنجور

 
۱۸۴۱

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۱۷ - نامه ی آتبین به شاه طیهور

 

... همه کشته گشتند در کارزار

دگر خسته و بسته بیچاره زار

سپه یافت چندان فزونی و ساز

که هرکس شد از خواسته بی نیاز

از این مایه ور گنج و بار و بنه

چو سالار پرمایه شد یک تنه ...

ایرانشان
 
۱۸۴۲

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۲۳ - پیروزی آتبین بر شهرهای چین

 

... هم ایدر فزونند از ما سپاه

دو ساله ز ما باژ بستان و چیز

وز این بر میفزای شاها بنیز

همه شهر پر لشکر و جوشن است ...

... پسند آمدش گشت خشنو بر این

پس آن خواسته بستد و برگرفت

به قصرین و افریقیه رفت تفت ...

... سپاهش توانگر شد از زر و سیم

دو ساله ز هر جای بستد خراج

به گردون برافراخت یکباره تاج ...

ایرانشان
 
۱۸۴۳

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۳۳ - دل باختن آتبین به فرارنگ

 

... بخندید و گفت ای شه پاکدین

به چشم تو دیدار این بی بنان

همی خوشتر آید ز دیگر زنان ...

... جهان از فروغ رخش روشن است

سرای و شبستان از او گلشن است

به دیدار پیرایه ی نیکوی ست ...

... زنان را هنر پارسایی و شرم

بخون کاو بسته نماند بحرم

فرع چون ز گفتار لب را ببست

دل آتبین داغ دختر بخست ...

... به یک دخترم شه گرامی کند

مرا بنده ی خویش و نامی کند

بدین خواستاری تو ای شاهزاد ...

ایرانشان
 
۱۸۴۴

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۴۱ - آگهی یافتن طیهور از برگزیدن آتبین فرارنگ را

 

... به درویش بخشید بسیار چیز

فرع را بسی چیز داد او بنیز

چو دایه بر شاه طیهور شد ...

... ز سر تا به پایش همی تافت فر

فرارنگ بستد ببوسید تفت

به دل شادمان بازگشت و برفت ...

... تو بر پادشا پادشاهی مکن

اگر بنده ای پس خدایی مکن

بدانچ او دهد شاه خرسند باد ...

... چو یزدان بپیوست نتوان گسست

سخنهای آن نیکدل بند شد

همی گفت تا شاه خرسند شد ...

ایرانشان
 
۱۸۴۵

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۴۳ - رسیدن شاه آتبین به معشوق

 

... جهان شد ز لاله بسان بهشت

بنالید بر شاخ گل عندلیب

چو مرد مسیحا ز پیش صلیب ...

... دریده به تن بر پرندین قبای

بنفشه سر اندر کشیده نگون

کشیده زبان از قفایش برون ...

... چو از کوه خورشید سر بر فروخت

قباه بست و زیر قبا مشک سوخت

فزون گشت مهرش خرد دور کرد ...

... بزرگان لشکرش را خواند پیش

ببستند کابین به آیین دین

گرفت آن زمان دست شاه آتبین ...

... زنان بسیلا چو سرو بلند

گرفته همه حلقه ی دسته بند

گرازان به هرگوشه ای دلکشی ...

ایرانشان
 
۱۸۴۶

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۴۹ - گفتگوی آتبین و طیهور و پیر ملّاح

 

دگر روز شد پیش شاه آتبین

فراوانش بستود و کرد آفرین

چنین گفت کای شهریار دلیر ...

... چو پیشم نهادی کنون چند چیز

که پاسخ ندارم من آن را بنیز

سگالش چنان کن که از رفتنت ...

... همی خواند بر هر دوان آفرین

چو بنواخت او را و بنشاخت شاه

بدو گفت کای پیر گشته دو تاه ...

... ز دریا نترسم نه از رستخیز

از این آب بی بن برآرم دمار

شوم تازه بر راه دریا گذار ...

... برآن بر بسی مهربانی فزود

بنه برنهادند و بربست بار

فرستاد یکسر به دریا کنار

ایرانشان
 
۱۸۴۷

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۵۳ - گفتگوی آتبین با جوانی از ایرانیان

 

... نشان داد مردی که فرزند اوی

به دریای بی بن نهاده ست روی

نهان گشته بر تیغ کوهی بزرگ ...

... بدادش جهاندار دینار چند

زبانش به سوگندها کرد بند

که رازم نگویی تو هرگز به کس ...

... جوان گفت کای شاد دل مرزبان

کنون کم به سوگند بستی زبان

سزد گر کنی راز خود آشکار ...

ایرانشان
 
۱۸۴۸

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۶۰ - دانش پرسیدن کامداد، برماین را و پاسخ او

 

چو از پرده بنمود رخسار هور

ستاره نهان گشت بی جنگ و شور ...

... سرافراز سلکت مر او را بخواند

بپرسید و بنواخت و پیشش نشاند

چو برماین پاکدین را بدید

بنوی بر او آفرین گسترید

بدو گفت کای پاک فرزانه مرد ...

... به مهرش گراییده کار بهی

از آن چهره تابنده فر مهی

شود نیست کردار جادو و دیو ...

... مر این هر سه را آخشیج این سه چیز

بهی و تباهی از ایشان بنیز

بدو گفت کاین چیزها را تمام ...

... دلت گفت اگر پهلوی داندی

از این داستان داد بستاندی

تو را پارسی بازگویم درست ...

... که برتر بود رای او زآسمان

به نیک و بد این جهان بنگرد

بدان چیز کوشد کز آن برخورد ...

... چو نوش آیدش در جهان زهرها

رساند به تن بهره ی تن بنیز

زپاکی و خوبی فزونتر سه چیز ...

... چنین است کردار آن هر سه چیز

کنون آخشیجش بگویم بنیز

دشمت آن که خوانیش افزون منش ...

... چو گفتند پیش از تو گویندگان

که یابنده باشند جویندگان

نه هر کاو دوان گشت نخچیر یافت ...

... چنین داد پاسخ که از شاه بد

ز یار فریبنده ی کم خرد

وز آن دشمنی کز تو برتر بود ...

... شود آگه از پیکر و جای تو

بدانم فرستاد تا بنگرم

چو دیدم سخن پیش خسرو برم ...

ایرانشان
 
۱۸۴۹

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۶۶ - ستمهای کوش

 

... ز درگاه ضحاک چون بازگشت

همی بستد از هر کسی هرچه یافت

به خون گرانمایه مردم شتافت

زنان را سوی بستر خویش برد

همان کودکان را بر خویش برد ...

... به درگاه ضحاک ناهوشیار

بنالید هرکس ز بیداد کوش

به گردون برآمد غریو و خروش ...

ایرانشان
 
۱۸۵۰

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۷۵ - فریب خوردن طیهور و پیمان کردن با کوش

 

... فرستاده را روز دیگر بخواند

فراوانش بنواخت و پیشش نشاند

بدو گفت دارای چین را ز من ...

... فرستم بسی تا نبایدت جست

میان بسته دارم به فرمان تو

دگر نشکنم هیچ پیمان تو

بدین گونه پاسخ بدادش بنیز

فرستاده را داد هرگونه چیز ...

... گر آید سوی آشتی از گزند

به سوگند و پیوند او را ببند

که از ما نباشد بداندیش بیش

به ما خواهد او هرچه خواهد به خویش

ندارد ره کاروانی به بند

نه بازارگان را رساند گزند

نه بردارد از چیزشان هیچ چیز

نه بدخواهد و نه پسندد بنیز

به دستور گفت آن شه شادبخت ...

... همان گه فرستاده را داد دست

فرستاده را او به پیمان ببست

فرستاد با او سواری بهوش

که بستاند او نیز پیمان ز کوش

ایرانشان
 
۱۸۵۱

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۷۷ - هدیه فرستادن طیهور و کوش به نزد یکدیگر

 

... به هشتم بفرمود خواندنش شاه

فراوانش بنواخت و بنشاند پیش

بسی مهربانی نمودش ز خویش ...

... که روز و شب این راه را داشتند

به دربندش آیین چنین بود باز

که چون کاروانی رسیدی فراز ...

... بجستندی از کاروان سربسر

همی بستدندی سلیح و کمر

پس آن کاروان راه برداشتی

بسختی همه کوه بگذاشتی

فرود آمدی بر سر بند باز

نهادی برآن کوه بر بازساز ...

... جوانان بازار و مردان کوی

به دربند کردندی از شهر روی

ببردندی آن کاروان سوی شهر ...

ایرانشان
 
۱۸۵۲

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۷۸ - نیرنگ کوش با طیهور

 

... کسی را که گردون رساند گزند

دل و هوش او اندر آرد به بند

ز هشیاری و دانش او را چه سود ...

... ز برگستوان و ز خود و زره

که پیدا نباشدش بند و گره

اگر گویدت زآن نخواهم همی ...

... مرا بازگو تا بسازیم کار

فریبنده چون پیش طیهور شد

زبانش به گفتار رنجو شد ...

... پس از خشم او رنج و کیفر بری

فریبنده بازارگان گفت شاه

نه همواره دارد همی ره نگاه ...

... نهادند در بار و برزد گره

هم از جوشن و خود صدصد بنیز

بدو داد هرگونه ای ساز و چیز ...

... ز بهر چنین روز پرورده ام

چو رفتند نزدیک در بندیان

بیایند ده شیر را زان میان ...

... که من کرده باشم به دریا گذر

یلان را چو از خاک بستر کنید

همان گه یکی آتشی برکنید

که من چون ببینم بیایم به راه

به دربندیان برسپارم سپاه

چو غلغل رسد بر سر تیغ کوه ...

... دگر مردم آن جا ممانید دیر

شتابنده چون سوی نخچیر شیر

برآرید از آن باژبانان دمار ...

... یکی تا گشاده شود راه من

برآیم به دربند با انجمن

بشد کاروان و سوم روز کوش

بشد با سواران پولاد پوش

چو آمد به دربند بازارگان

پذیره شدندش همه باژبان ...

... چو پاسخ چنین یافت خرسند شد

ز کشتی به نزدیک دربند شد

تنی ده فرستاد با کاروان

چه از سالخورده چه مرد جوان

ز دربند بگذشت بر تیغ کوه

فرود آمدند آن یلان همگروه ...

ایرانشان
 
۱۸۵۳

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۸۰ - لشکر آرایی طیهور و پیام او به کوش و پاسخ وی

 

... بدی را از او کی جدایی بود

نمودن تو را آن همه بند و رنگ

از آن بود کآری بسیلا به چنگ ...

... تو او را رهانیدی از دست من

وگر نه ز بن بیخ جمشیدیان

بدیدی که چون کندمی زین میان ...

... کسی را چنان رای و دانش نبود

که این کوه نیز از شما بستدی

همه پادشاهی بهم بر زدی ...

... سوی نیزه و تیغ بردند دست

بنالید نای و بغرید کوس

ز گرد سپه کوه گشت آبنوس

از آهن هوا رنگ دیگر گرفت ...

... شتاب از ره دیو بدگوهر است

شتاب از بنه هیچ دیگر مجوی

که بازت پشیمانی آید به روی ...

... سپاه آمد از چین همی روز و شب

میان بسته و برگشاده دو لب

فراز آمدش مرد ششصد هزار ...

ایرانشان
 
۱۸۵۴

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۸۳ - محاصره کردن کوش شهر بسیلا را

 

... غریویدن کوس و بانگ یلان

همی هوش و دل بستد از بد دلان

بدان سان خروش آمد از کوه و دشت ...

... چنان جای خرم بهم برزدند

چو شش سال بر جای بنشست کوش

بسیلا همان بود با نای و نوش ...

ایرانشان
 
۱۸۵۵

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۸۶ - در پی کوش و چینیان

 

... مگر دشمنی زو کشیده ست کین

وز او بستده تخت ماچین و چین

وگرنه همی دام یازد به راه ...

... فرستاد بر پی دنان و دمان

سر راه دربند گیرید گفت

مباشید با خواب و آرام جفت ...

... ز جانش برآرید یکباره دود

سپه سوی دربند بشتافتند

بکشتندشان هر کجا یافتند ...

... کز این مرز شد تیره شب ناپدید

بنه ماند بر جای با خواسته

سراپرده و خیمه آراسته ...

... برون رفت با ساز رزم و سپاه

همی تاخت تا پیش دربند تفت

ز دشمن کرا یافت کشت و گرفت ...

... کسی کاو نهان شد به راه گریغ

به طیهور دربندیان باز خورد

از ایشان زمانه برآورد دگر ...

... سپاهی به دریا فرستاد شاه

که دشمن به دریا نیابند راه

سپه رفت و آورد چندان اسیر ...

... چو کارم بیامد به پیش پدر

بدو گفت مگشای بند کمر

سپه ساز و کشتی فراوان بساز ...

ایرانشان
 
۱۸۵۶

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۸۸ - در عبرت گرفتن از کارِ جهان و گریز به مدح ممدوح

 

... چو بادی بود کاو سبک برگذشت

چو در کارها ژرف بربنگری

دراز است با تو مرا داوری ...

... چرا گشت سست این و آن گشت سخت

یکی چون بکشت از بنه خود به دست

یکی رست و تا سالیان گشت مست ...

... به شمشیر خشم و به رای ردان

جهان بستدی تو ز دست بدان

به شمشیر بخشش تویی سرفراز

مرا نیز بستان ز دست نیاز

ز دستور پیشین به من بد رسید ...

... نداد آنچه فرمودی ای شهریار

به من بنده دستور ناسازگار

که هر کاو کند نام مردی بلند ...

ایرانشان
 
۱۸۵۷

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۸۹ - نیایش نمودن طیهور یزدان را

 

... سپهر و زمین را نگارنده اوست

چو من بنده ای را کند شادکام

به گردون گردان برآردم نام ...

... فزونی و گنج و بلند اختری

چو بنده در این راه بنهاد پای

بگرداند آن کار بر وی خدای ...

... وز این کوه و دریا چنین استوار

همه تکیه بر کوه و دربند و آب

ندیده کسی دشمن از ما به خواب ...

... به ضحاک جادوش برداد دست

مر او را ابر کوه بویان ببست

به بندی که هرگز نشاید گشاد

همه کاخ و گنجش به تاراج داد ...

... بلای وی از شهر ما دور کرد

دلش بند ضحاک رنجور کرد

از این پس بکوشید و رای آورید ...

... به دریا بسازید تا بگذریم

همه کشور چینیان بنگریم

کسانی که درویش و غمگین شدند ...

... کرا ساز باید ببخشیم ساز

که کوش آن دلیری ندارد بنیز

چو بازی بود بسته اندر گریز

من از کشور چین بسیلا و کوه ...

ایرانشان
 
۱۸۵۸

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۰۱ - نامه فرستادن نستوه به نزد کوش پیل دندان

 

... که دانم که آگاه گشتی ز کار

که چون بست ضحاک را شهریار

شنیدی که با دیوسازان چه کرد

کز آن تخمه یکسر برآورد گرد

به بندی که آن مارفش بسته شد

جهان از بد جاودان رسته شد ...

... مرا با تو کوته شود داوری

میان بندگی را ببند و مپای

یکی با سواران خویش ایدر آی ...

... برو پیش از آن کاین گزیده سپاه

بیایند و بر تو ببندند راه

وز آن پس من از بیم شاه جهان ...

ایرانشان
 
۱۸۵۹

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۰۳ - جنگ نستوه و کارم با کوش

 

... همان روز برداشت لشکر ز جای

بغرید کوس و بنالید نای

سپه را به یک روز چندان براند ...

... چکاچاک شمشیر و باران تیر

همی هوش بستد ز برنا و پیر

دو ماه این چنین رزم پیوسته بود ...

... که کیوان بزیر آوریدی ز چرخ

کمربست و برگستوان برفگند

نشست از بر بادپایی سمند ...

... سپهدار نستوه و ایرانیان

ببستند بر کینه جستن میان

شب و روز گردش همی تاختند ...

... کنون آمد اندیشه ی من چنان

که من داد بستانم از دشمنان

گر آید بر ایرانیان بر شکن ...

... یکی تیر پرتاب صحرا بود

درآریم چون بار پیشش به بند

نه بر اسب رنج و نه بر ما گزند ...

ایرانشان
 
۱۸۶۰

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۰۴ - شبیخون کردن کوش بر نستوه و زخمی شدن کوش و شکست ایرانیان

 

... ز باره همان غیو برداشتند

شب تیره ماننده ی آبنوس

خروشنده نای و غریونده کوس ...

... به شمشیرشان دور کرد از میان

فراوان بکشتند و خستند و بست

سواری که او زودتر جست رست ...

... چو دید آن سپه را گریزنده تفت

بناکام برگشت زود و برفت

همان گاه از اسب اندر افتاد کوش ...

... بشست و یکی مرهمی نو سرشت

بر آن زخم بنهاد و بست استوار

هم از کارماند و هم از کارزار ...

ایرانشان
 
 
۱
۹۱
۹۲
۹۳
۹۴
۹۵
۵۵۱