همی بود در بیشه شاه آتبین
ز گردون دژم وز زمانه به کین
ز بیشه یکی روز شد سوی دشت
جوانی پیاده بر او برگذشت
مر او را به بیشه درآورد شاه
به چربی بپرسیدش از رنج راه
که آگاهی از کار ضحاک چیست
خبرها از آن مرد ناباک چیست
جوان گفت گیتی به کام وی است
زمین هفت کشور به نام وی است
تباه است کار بزرگان دین
تو گویی نبوده ست کس بر زمین
نبینیم مردم که ناباک نیست
نه کس را به فرمان ضحاک نیست
مگر سلکت آن مایه ی روزگار
که کوه دماوند دارد حصار
هواخواه جمشیدیان اوست بس
که ضحاک را خود ندارد به کس
فرستاد زی او سپه چند بار
ز فرسنگ دیدند روی حصار
دوبار او سپه برد زی جنگ نیز
نشایست کردن بدو هیچ چیز
یکی جای دارد که خورشید و باد
به تندی بدو روی نتوان نهاد
سپاهی نشانده ست ضحاک باز
به نزدیک آمل همه رزمساز
بدان تا از ایرانیان زین سپس
به نزدیک سلکت نیایند کس
بدو گفت داری تو جایی نشان
ز فرزند جمشید و آن سرکشان
چنین داد پاسخ که شد سالیان
که پرسیدم این را ز ایرانیان
نشان داد مردی که فرزند اوی
به دریای بی بُن نهاده ست روی
نهان گشته بر تیغ کوهی بزرگ
ز دست بداندیش کوش سترگ
بخندید و پس گفتش ای نیکخواه
به نزدیک سلکت چه مایه ست راه
چنین داد پاسخ که مرد سوار
به سه روز رفتن توان زی حصار
بدو گفت دانی از ایدر تو راه
به کوه دماوند و آن جایگاه
بدانم که راهی نبهره ست، گفت
همه بیشه و جایگاه نهفت
تو مرد که ای، گفت و این گفت و گوی
ز بهر که داری مرا بازگوی
.................................
.................................
بدو گفت گوینده کای پاک رای
من از نیمروزم وز آباد جای
یکی نامه بردم به ضحّاک شاه
ز گرشاسپ یل، پهلوان سپاه
کنون بازگشتم سوی نیمروز
به نزدیک گرشاسپ لشکرفروز
بدادش جهاندار دینار چند
زبانش به سوگندها کرد بند
که رازم نگویی تو هرگز به کس
نگویی که دیدم کسی را و بس
جوان گفت کای شاد دل مرزبان
کنون کم به سوگند بستی زبان
سزد گر کنی راز خود آشکار
مرا بازگویی که چون است کار
چه نامی و تخم و نژادت ز کیست
بدین بیشه بودن تو را رای چیست
از ایرانیانیم، گفت آتبین
به ما بر ز ضحّاک، تنگ این زمین
در این بیشه باشم از این سان نهان
مگر مُردری مانَد از وی جهان
جوان گفت از ایران بسی سرفراز
نهان است هر جای و او نیست راز
چو شاید که دارای ایران ز کوش
به دریا گریزد، نه جنگ و نه جوش
چه آهو بود، ار تو ای ارجمند
به بیشه گریزی ز بهر گزند
برفت آن جوان، شاه در بیشه ماند
همی روزگارش به پرهیز راند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در داستان، شاه آتبین در بیشهای قرار دارد و جوانی به سوی دشت میرود. این جوان با شاه ملاقات میکند و از او میپرسد که از اوضاع ضحاک چه خبر دارد. جوان توضیح میدهد که ضحاک بر دنیا تسلط دارد و همه چیز تحت فرمان اوست. او به شاه میگوید که در بین مردم کسی وجود ندارد که به ضحاک نباشد.
جوان سپس به جایی اشاره میکند که در نزدیکی کوه دماوند قرار دارد و میگوید که تنها فردی دلیری به نام ایدر میتواند به او کمک کند. او به شاه توضیح میدهد که من به نزد یل گرشاسپ رفتهام و پیامی برای او آوردهام. همزمان، او دربارهی هویت خود و دلیل حضورش در آنجا توضیح میدهد که ایرانی است و در جستجوی راهی برای نجات از دست ضحاک است.
در نهایت، جوان اظهار میدارد که از مردم ایران و دلیریهای آنان مطلع است و مایل است که راز خود را فاش کند تا راهی برای مبارزه با ضحاک پیدا کند. داستان در حالی به پایان میرسد که جوان به شجاعت و دلیری خود اشاره میکند و در پی چارهای برای مقابله با ضحاک است.
هوش مصنوعی: در جنگل، شاهی به نام آتبین وجود داشت که از آسمان و زمان به شدت دلخور و آشفته بود.
هوش مصنوعی: یک روز جوانی از جنگل به سمت دشت حرکت کرد و به صورت پیاده از آنجا گذشت.
هوش مصنوعی: شاه او را به جنگل برد و از او درباره مشکلات و سختیهای مسیر سفر پرسید.
هوش مصنوعی: این بیت به این موضوع اشاره دارد که آگاهی و خبر از اعمال و کارهای شخصیتی به نام ضحاک چگونه است و همچنین این که اطلاعات و اخبار درباره او چه تأثیری میتواند داشته باشد. در واقع، به بررسی نحوه درک و آگاهی از یک فرد یا موقعیت خاص پرداخته میشود.
هوش مصنوعی: جوان گفت که دنیا به نفع اوست و زمین هفت کشور به نام اوست.
هوش مصنوعی: کار بزرگانی که در دین هستند، بیهوده و بیمعنی به نظر میرسد، انگار هیچکس بر روی زمین وجود نداشته است.
هوش مصنوعی: در این دنیا مردم را نمیبینیم که بینظم و فساد باشند، زیرا هیچکس نمیتواند به زور و قدرت بر دیگران تسلط یابد.
هوش مصنوعی: آیا جز این است که تنها یک چیز میتواند به زندگی ارزش بدهد، مانند کوه دماوند که با عظمت و شکوهش همه چیز را احاطه کرده است؟
هوش مصنوعی: کسی که دوستی و محبت جمشید و خاندان او را دارد، آنقدر بها و ارزش دارد که هیچکس دیگری به اندازهٔ او اهمیت ندارد، حتی ضحاک.
هوش مصنوعی: گروهی از سپاه چندین بار به سوی او فرستاده شدند و از فاصلههای دور چهرهی او را بر روی دیوار مشاهده کردند.
هوش مصنوعی: او دو بار سپاه را به جنگ برد، اما هیچ چیزی از او شایستهای نمیدید.
هوش مصنوعی: در جایی هست که نمیتوان به سرعت به آنجا خورشید و باد را فرستاد.
هوش مصنوعی: ضحاک، فرمانروای ستمگر، سربازانی را در نزدیکی آمل مستقر کرده است تا آماده جنگ باشند.
هوش مصنوعی: بدان که از این پس هیچکس از ایرانیان به نزد سلکت نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: به او گفت: آیا نشانی از فرزند جمشید و آن سر کشندگان داری؟
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که مدتهاست این سوال را از ایرانیان پرسیدهام.
هوش مصنوعی: مردی نشان داد که فرزندش در دریاهایی عمیق و بیپایان غرق شده است.
هوش مصنوعی: در دل یک کوه بزرگ، چیزی پنهان شده که ناشی از تلاش و فکر کسی است که به دنبال کارهای بزرگ و مهم است.
هوش مصنوعی: با لبخند به او گفتند: ای انسان نیکوکار، ببین که این مسیر به کجا میرسد.
هوش مصنوعی: این شخص پاسخ داد که یک مرد سوار میتواند در عرض سه روز به دور حصار بگردد و به آنجا برسد.
هوش مصنوعی: او به او گفت آیا میدانی از اینجا به کجا باید بروی، به سمت کوه دماوند و آن منطقهی خاص؟
هوش مصنوعی: میدانم که هیچ راهی برای بهرهبرداری وجود ندارد. او گفت که همه جنگل و مکانهای پنهان در اختیار هستند.
هوش مصنوعی: تو مردی، پس بگو ببینم این گفت و گو به خاطر چه کسی است که تو مرا دوباره به زبان میآوری؟
هوش مصنوعی: لطفاً متن یا بیتی که میخواهید معنی شود را ارائه دهید تا بتوانم به شما کمک کنم.
هوش مصنوعی: گفتگوی او به شخصی میگوید: ای اندیشهی پاک من، از نیمروز و از جای آباد من، به تو میگویم.
هوش مصنوعی: من پیامی به شاه ضحاک فرستادم، نامهای از گرشاسپ، پهلوان بزرگ و دلیر سپاه.
هوش مصنوعی: اکنون به سمت نیمروز بازگشتهام، در نزدیکی گرشاسپ، که لشکری درخشان دارد.
هوش مصنوعی: جهاندار به او تعدادی دینار داد و با سوگندهایش او را متعهد کرد.
هوش مصنوعی: راز من را هرگز به کسی نگو، زیرا تنها کسی را که دیدم خودم هستم و بس.
هوش مصنوعی: جوان گفت: ای خوشدل، اکنون دیگر به خاطر قسمی که خوردهای، دست از صحبت و گفتگو بردار.
هوش مصنوعی: اگر راز خود را برای من فاش کنی، خوب است. میتوانی بگویی که اوضاع و احوال چگونه است؟
هوش مصنوعی: تو از چه نژادی و از کجا به این جنگل وارد شدهای؟ دلیل حضور تو در این مکان چیست؟
هوش مصنوعی: ما ایرانیان هستیم و آتبین به ما گفت که از زندهماندن در این زمین تنگ و محنتبار به خاطر ظلم ضحاک رنج میبریم.
هوش مصنوعی: من در این جنگل به طور پنهانی باشم تا اینکه در این دنیا چیزی از او باقی نماند.
هوش مصنوعی: جوان گفت که در ایران افراد بسیار برجسته و با افتخار وجود دارند، اما این افراد در هر جا هستند و رازهایشان پنهان مانده است.
هوش مصنوعی: اگر ممکن باشد که کسی که قدرت و ثروت ایران را دارد، از اضطراب به دریا پناه ببرد، نه جنگی خواهد بود و نه هیجانی.
هوش مصنوعی: اگر تو ای عزیز و محترم، از میدان خطر فرار کنی، چه تفاوتی با آهو داری؟
هوش مصنوعی: آن جوان رفت و شاه در جنگل تنها ماند و همچنان به زندگی خود ادامه میدهد و از اوضاع پرهیز میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.