گنجور

 
۱۸۴۱

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح نورنگ خان

 

... که بر نشانه مقصود تیر آه رسید

حدیث کوته و افسانه مختصر ز سفر

مه ستاره حشم خان جم سپاه رسید ...

میلی
 
۱۸۴۲

میلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

چون عزم سفر رهی ازین در دارد

امید تکاوری ز داور دارد ...

میلی
 
۱۸۴۳

میلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

اکنون که دلم به دست عشق است گرو

نی رای سفر مانده نه پای تک و دو

دیگر مکش انتظار من ای همره ...

میلی
 
۱۸۴۴

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

آه تاکی ز سفر باز نیایی بازآ

اشتیاق تو مرا سوخت کجایی بازآ ...

وحشی بافقی
 
۱۸۴۵

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

... که آساید کسی در سایه سرو سرافرازت

من آن روز آستان بوسیدم و بار سفر بستم

که سر در خانه جان کرد عشق خانه پردازت ...

وحشی بافقی
 
۱۸۴۶

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

ای همنفسان بودن و آسودن ما چیست

یاران همه کردند سفر بودن ما چیست

بشتاب رفیقا که عزیزان همه رفتند ...

وحشی بافقی
 
۱۸۴۷

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

... جدا ز یار چه باشم درین دیار مقیم

چو یار کرد سفر زین دیار خواهم رفت

مرا به میکده ای محتسب رجوعی نیست ...

وحشی بافقی
 
۱۸۴۸

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

... بلای هجر و درد اشتیاق پیر کنعانی

کسی داند که چون یوسف عزیزی در سفر دارد

ندارد اشتیاق وصل شیرین کوهکن ورنه ...

وحشی بافقی
 
۱۸۴۹

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

... کم گشته بود سوز تو بازم زیاده شد

درد تو کم نشد ز سفر بلکه سد الم

از رنج راه دور و درازم زیاده شد ...

وحشی بافقی
 
۱۸۵۰

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

... از حال ما چنانکه درو کارگر شود

آن بی محل سفر کن ما را خبر کنید

منعش کنید از سفر و در میان منع

اغراق در صعوبت رنج سفر کنید

گر خود شنید جان ز من و مژده از شما ...

وحشی بافقی
 
۱۸۵۱

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

... که کردم توبه وز میخانه رفتم

سفر کردم ز کوی آشنایی

ز صبر و دین و دل بیگانه رفتم ...

وحشی بافقی
 
۱۸۵۲

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو

اگر با من رفیقی می روم آماده ره شو ...

وحشی بافقی
 
۱۸۵۳

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

... رفتی و ما را ز حسرت سوختی

بی وداع دوستان کردی سفر

از که این راه و روش آموختی ...

وحشی بافقی
 
۱۸۵۴

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در ستاش میرمیران

 

... کرده اند از برای عزت و قدر

این سفر کش در تو پایان است

چه گنه کرده اند کایشان را ...

وحشی بافقی
 
۱۸۵۵

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - در ستایش میرمیران

 

... می شنیدم ولی که می گفتند

پیش از آن کیم اینطرف به سفر

کای شفاء القلوب دل خوش دار ...

وحشی بافقی
 
۱۸۵۶

وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » سوگواری بر مرگ دوست

 

... ماکجاییم و تماشاگه دیدار کجا

یاد آن یار سفرکرده محمل تابوت

کانچنان راند که نشنید کسش بانگ درا

رسم پیغام و خبر نیست مصیبت اینست

به دیاری که سفر کرد سفر کرده ما

به چه پیغام کنم خوش دل آزرده خویش

از که پرسم سخن یار سفر کرده خویش

یاد و سد یاد از آن عهد که در صحبت یار ...

وحشی بافقی
 
۱۸۵۷

وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » سوگواری بر مرگ شرف‌الدین علی

 

... آمد و گریه کنان بی تو به هر منزل ماند

ای سفر کرده کجا رفتی و احوال چه شد

نشد احوال تو معلوم بگو حال چه شد ...

وحشی بافقی
 
۱۸۵۸

وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰

 

آهنگ سفر می کند آن ماه عذار

ای جان که نفس گیر شدی ناله برآر ...

وحشی بافقی
 
۱۸۵۹

وحشی بافقی » ناظر و منظور » ناقهٔ خیال در وادی سخن راندن و لعبت نظم را در هودج اندیشه نشاندن در رفتن ناظر از اقلیم وصال و خیمه زدن در سرمنزل رنج و ملال

 

سفر سازنده این طرفه صحرا

به عزم کارسازی زد چنین پا ...

... دوایی بهر درد عشقبازی

بنه بهر سفر رو در بیابان

که درد عشق را اینست درمان ...

... گرت باید به فر سروری دست

سفر کن زانکه این فر در سفر هست

چو لعل از خاک کان گردد سفر ساز

دهد زینت به تاج هر سرافراز ...

... شود یکسان بخاک تیره آخر

بنه سر در سفر منشین به یک جا

گرت باید ز اسفل شد به اعلا

در نامی شود هر قطره باران

ز ابرش چون سفر باشد به عمان

به کار خویش حیران ماند ناظر ...

وحشی بافقی
 
 
۱
۹۱
۹۲
۹۳
۹۴
۹۵
۱۸۱