گنجور

 
۱۶۶۱

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

به جانب سفر آن ترک تندخو رفته ست

خبر دهید مرا کز کدام سو رفته ست ...

جامی
 
۱۶۶۲

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

آن سفر کرده کش از ما دل گرفت

جان فدایش هر کجا منزل گرفت ...

جامی
 
۱۶۶۳

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

... جز با غمت نرفت ز تن جان بیدلان

بی زاد راه قافله بار سفر نبست

جامی که بسته بود کمر در طریق زهد ...

جامی
 
۱۶۶۴

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

... جامی بیدل نیافت داد ز خوبان شهر

راه سفر برگرفت شهر بدیشان گذاشت

جامی
 
۱۶۶۵

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

آن مه به جانب سفر آهنگ می کند

صحرا و شهر بر دل ما تنگ می کند ...

جامی
 
۱۶۶۶

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

لله الحمد که آن مه ز سفر باز آمد

نورم از آمدن او به بصر باز آمد ...

جامی
 
۱۶۶۷

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

چو محمل بسته بر عزم سفر جانان برون آید

به همراهی او صد کاروان جان برون آید ...

جامی
 
۱۶۶۸

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

... چو پی به خاک در شاه کامیاب آورد

شهنشهی که چو راه سفر گرفت ظفر

به هم عنانی او پای در رکاب آورد

جامی
 
۱۶۶۹

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

... با خود آورد دلم نامه شوقت ز ازل

آن چنان کز سفر دور کبوتر کاغذ

شاخ اقبال من آورد شکوفه چو ز لطف ...

جامی
 
۱۶۷۰

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸

 

... نیست جز ارباب دل را دل ز خار او فگار

وقت کوچ آمد ببند ای ساربان بار سفر

تا به کی باشد دل از بغدادیانم زیر بار

هر دم از شوق سفر چون اشتران سرخ موی

می کشد بر روی زردم قطره های خون قطار ...

جامی
 
۱۶۷۱

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

 

لله الحمد که بعد از سفر دور و دراز

می کنم بار دگر دیده به دیدار تو باز ...

جامی
 
۱۶۷۲

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

آمد بهار و گلرخ من در سفر هنوز

خندید باغ و چشم من از گریه تر هنوز ...

جامی
 
۱۶۷۳

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱

 

آن سفر کرده که جان رفت مرا بر اثرش

هست ماهی که نیاورد به من کس خبرش

نازنینی که کنون خاسته از مسند ناز

کی بود طاقت رنج ره و تاب سفرش

گرچه از رفتن او می رودم صبر و شکیب ...

جامی
 
۱۶۷۴

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱

 

... وگر دل بر وصال او نهم فکری ست بی حاصل

دوای عشق گویند از سفر خیزد چه دانستم

که در دل مهر آن مه خواهد افزون شد به هر منزل ...

جامی
 
۱۶۷۵

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۳

 

... مرا باری چنین مپسند بر دل

نمی شاید کنون بار سفر بست

که شد راه از سرشک عاشقان گل ...

جامی
 
۱۶۷۶

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

... چون نفی جزو لایتجزی کند حکیم

ما را به عهد تو چه مجال سفر که شد

هر جا مسافری ست بر این آستان مقیم ...

جامی
 
۱۶۷۷

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۷

 

... روم باری به حسرت زیر بار توسنش میرم

من ار بار سفر می بندم از خاک درش باری

تو باش ای جان که خواهی از سگانش عذر تقصیرم ...

جامی
 
۱۶۷۸

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰

 

... ور بگریم ز گل تیره بروید لاله

گشته دنبال سفر کرده سواری ست روان

اشک سرخم که بدین گونه کشد دنباله ...

جامی
 
۱۶۷۹

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۲

 

... که مرغ انس هوا می کند ازان هی هی

ز خود نکرده سفر یک دو گام اما هست

معارفش یکی از روم و دیگری از ری ...

جامی
 
۱۶۸۰

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۴

 

... نی نی غلطم هست تو را نیز غم و درد

زان مه که چو گل بهر سفر بست عماری

غم نامه هجران به پر و بال تو بستم ...

جامی
 
 
۱
۸۲
۸۳
۸۴
۸۵
۸۶
۱۸۱