گنجور

 
جامی

آمد بهار و گلرخ من در سفر هنوز

خندید باغ و چشم من از گریه تر هنوز

شاخ شکوفه از خطر دی برست لیک

باشد ز آه سرد منش صد خطر هنوز

آمد درخت گل به بر اما چه فایده

چون آن نهال تازه نیامد به بر هنوز

از سرو و گل چه سود خبر گفتنم که من

زان سرو گلعذار ندارم خبر هنوز

با باد بوی کیست چو آن نورسیده گل

دامن کشان نکرده به بستان گذر هنوز

مگشا نظر به لاله و نرگس که غایب است

چشم و چراغ مردم صاحبنظر هنوز

خلقی به عیش خنده زنان در چمن چو گل

جامی چو لاله غرقه به خون جگر هنوز

 
 
 
محتشم کاشانی

دل در بدن کباب و مرا دیده تر هنوز

تن غرق آب و آتش و دل پرشرر هنوز

بسمل شدم به تیغ تو چون مرغ دم به دم

گرد سر تو از سر خد بی‌خبر هنوز

بنیاد عمر شد متلاشی و از وفا

[...]

صائب تبریزی

از کاوکاو آن مژه ام بیخبر هنوز

نگرفته خون من به زبان نیشتر هنوز

باآن که عمرهاست که از سر گذشته ام

صندل نمی برد ز سرم درد سر هنوز

روزی که آه من به هواداری توخاست

[...]

غالب دهلوی

خون قطره قطره می چکد از چشم تر هنوز

نگسسته ایم بخیه زخم جگر هنوز

با آن که خاک شد به سر راه انتظار

پر می زند نفس به هوای اثر هنوز

تا خود پس از رسیدن قاصد چه رو دهد؟

[...]

قاآنی

ای داور زمین و زمان کز شکوه و فر

اندر جهان ندیده نظیرت نظر هنوز

الا بر آستان جلال تو آسمان

پیش کسی نبسته به خدمت کمر هنوز

در مدح اهل فارس سرودم قصیده‌ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه