گنجور

 
جامی

لله الحمد که آن مه ز سفر باز آمد

نورم از آمدن او به بصر باز آمد

از نم دیده صاحبنظران سوی چمن

لاله و سنبل او تازه وتر باز آمد

آن جگرگوشه که چون اشک برفت از نظرم

خون شد از غم جگرم تا به نظر باز آمد

بندم از جان کمر بندگی او که به لطف

بهر خونریزی من بسته کمر باز آمد

ملک دلها همه بگرفت و ازان زلف دراز

در پناه علم فتح و ظفر باز آمد

شد چو پروانه دل از صبر و خرد ساخته پر

سوی آن شمع ولی سوخته پر باز آمد

جامی افتاد به زندان غم از شوق لبش

طوطی آری به قفس بهر شکر باز آمد

 
 
 
سعدی

سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد

مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد

فتنهٔ شاهد و سودا زدهٔ باد بهار

عاشق نغمهٔ مرغان سحر باز آمد

تا نپنداری کآشفتگی از سر بنهاد

[...]

خواجوی کرمانی

بنگر ای شمع که پروانه دگر باز آمد

از پی دل بشد و سوخته پر باز آمد

گرچه سر تا قدم از آتش غم سوخته بود

رفت و صد باره از آن سوخته تر باز آمد

هر که بیند من بی برگ و نوا را گوید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
حیدر شیرازی

تا به شیراز نگارم ز سفر باز آمد

راحت روح من خسته جگر باز آمد

ناگه آن ماه پری چهره روان از چشمم

همچو سیاره شد و همچو قمر باز آمد

آن صنم نور بصر بود، برفت از بصرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه