حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۴
... بگشاید اگر آن پسته دهن باز آید
دارم امید که بر رغم حسودان ز سفر
مونس جان حسین ابن حسن باز آید
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۴
مه گلچهره من چون ز سفر بازآید
من دلسوخته را نور بصر باز آید ...
... گل اقبال دمد از چمن عیش حسین
اگر آن سرو سخن گو ز سفر بازآید
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۹
... گرت کشند بزاری و گر کشند بدار
حسین چون سفر راه کعبه در پیش است
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۳
... که هست این آیت رحمت شده بر خاکیان نازل
دلا بیدار شو یکدم که جان عزم سفر دارد
چه جای خواب این مسکن که همراهست مستعجل ...
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۲
... وداع همنفسان کن حسین و رخت ببند
که رفت قافله ما هم سر سفر داریم
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۴
... گلی که در همه بوستان نمی یابم
حسین کوس سفر زن بسوی عالم جان
که آنچه میطلبم در جهان نمی یابم
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲۷
... کآشیان برتر ازین عرش معلا بینی
منتهای سفر روح قدس را در سر
گاه معراج دلت پایه ادنی بینی ...
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
... ماتم زده سوخته دربه دری چند
شاهی سفر عشق به غفلت نتوان رفت
هشدار که این مرحله دارد خطری چند
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
... کان بزم را ترانه او ناپسند بود
دشوار مینمود سفر با فراغ بال
چون مرغ دل به دام کسی پای بند بود ...
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
باغ را چون گل رعنا ز سفر باز آید
عالمی را هوس رفته ز سر باز آید ...
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
سفر گزیدم و داغ تو بر دلست هنوز
جهان بگشتم و کوی تو منزلست هنوز ...
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
ای گل نو به سفر رفته و سالی مانده
ما ز اندوه میان تو خیالی مانده ...
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
... چشم بد دور که آشفته و مست آمده ای
همچو گل رخت نیفکنده مکن عزم سفر
بنشین چون بر ارباب نشست آمده ای ...
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
افسوس که ره بینان یک یک ز نظر رفتند
وز راه سبکباری با هم به سفر رفتند
پای از سر و جان بر کف در راه رضا بودند ...
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
... تا گشت مقیم حرم دل غم عشقت
جان از وطن خویش روان عزم سفر کرد
عمری شد و هرگز نشنیدم که خیالی ...
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰
... خیالیا چو ره رفتنی ست خیره مباش
تو نیز ساز سفر کن که همرهان رفتند
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱
... وز سر صدقش غزال گفته درود و ثنا
منزل او در سفر ذروه معراج قدس
محفل او شام وصل خلوت خاص خدا ...
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح خواجه عصمت بخارایی که استاد خیالی بوده
... به چشم سر ز بد و نیک هر که را دیدم
مقیم ناشده در سر عزیمت سفر است
به باغ دهر سبب بیوفایی عمر است ...
صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
... دل به دنیا منه و باده خور و شاد بزی
زان که عاقل به سفر می ننهد دل به رباط
چه روم سوی گلستان به تماشا چو مرا ...
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹
... به روی خوان شده امروز رشته زان لاغر
همیشه صوفی بیچاره سفر بردارست
بیار اگر چه ترا نیست این سخن باور