گنجور

 
امیر شاهی

سفر گزیدم و داغ تو بر دلست هنوز

جهان بگشتم و کوی تو منزلست هنوز

چه سود همچو صبا عرصه جهان گشتن

چو دل به سرو بلند تو مایلست هنوز

تو ای رفیق که آسوده‌ای، قدم بردار

کز آب دیده مرا پای در گلست هنوز

به گریه گفتمش: از حال من مشو غافل

به خنده گفت که: بیچاره غافلست هنوز

طریق عشق، به ناموس می‌رود شاهی

پیاله‌ای دو سه دیگر، که عاقلست هنوز