نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۷ - باز گشتن اسکندر از جنگ زنگ با فیروزی
... سراپرده بر پشت پروین زدند
ز دریای افرنجه تا رود نیل
بجوش آمد از بانگ طبل رحیل ...
... به آیین خود کار آن شهر ساخت
وز آنجا روان شد به دریا کنار
پذیرفت یک چندی آنجا قرار ...
... بر آن ریگ می ریخت چون ریگ گنج
نخستین عمارت به دریا کنار
بنا کرد شهری چو خرم بهار ...
... که آن جا رود مرد کاید نخست
ز دریا گذر کرد و آمد به روم
جهان نرم در زیر مهرش چو موم ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۸ - سگالش نمودن اسکندر بر جنگ دارا
... جهان بینم از میل جوینده پر
یکی سوی دریا یکی سوی در
نبینم کسی را در این روزگار ...
... به مشغولی نغمه این سرود
شوم فارغ از شغل دریا و رود
چو بیرون جهم گه گه از کنج باغ ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۰ - خراج خواستن دارا از اسکندر
... چو باران که یک یک مهیا شود
شود سیل و آنگه به دریا شود
بیا تا خوریم آنچه داریم شاد ...
... چنان پشه ای را به جنگ عقاب
که از قطره دان پیش دریای آب
سبک قاصدی را به درگاه او ...
... جهانجوی چون دید کز لشگرش
همی موج دریا زند کشور ش
سپاهی چو آتش سوی روم راند
کجا او شد آن بوم را بوم خواند
به ارمن درآمد چو دریای تند
صبا را شد از گرد او پای کند
زمین در زمین تا به اقصای روم
بجوشید دریا بلرزید بوم
علف در زمین گشت چون گنج گم ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۱ - شتافتن اسکندر به جنگ دارا
... رسیدند زنهاریان خیل خیل
که طوفان به دریا درآورد سیل
شبیخون دارا درآمد ز راه ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۲ - رای زدن دارا با بزرگان ایران
... ز گردن زنان برنیاری خروش
چو دریا به سرمایه خویش باش
هم از بود خود سود خود بر تراش ...
... به مهر سکندر بیاراسته
چو دارای دریا دل آگاه گشت
که موج سکندر ز دریا گذشت
ز پیران روشن دل رای زن ...
... بر او روز روشن نگردد سیاه
وگر کشتی آرد به دریای من
سری بیند افکنده در پای من
چو دریا به تلخی جوابش دهم
ز خاکش ستانم به آبش دهم ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۴ - پاسخ نامه دارا از جانب اسکندر
... هر آنچ آفرید او به اسباب نیست
به دریافتن عقل را تاب نیست
خرد دانش آموز تعلیم اوست ...
... تمنای شه آنگه آید به دست
که در روی دریا توان پول بست
چه باید غروری برآراستن ...
... کمر بستن و لشگر آراستن
سپه راندن از ژرف دریا برون
گشادن به شمشیر دریا ی خون
تو گر هوشیار ی نه من بی خودم ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۵ - جنگ دارا با اسکندر
... فرو ریختی زیر پایش سرش
چو بر آب دریا غضب ریختی
ز دریای آب آتش انگیختی
چو شیری که آتش ز دم برزند ...
... چنان دید دارای دولت صواب
که لشگر بجنبد چو دریای آب
همه هم گروهه به یک سر زنند ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۶ - کشتن سرهنگان دارا را
... برآورده خون از دل خاره سنگ
به جنبش درآمد دو دریای خون
شد از موج آتش زمین لاله گون ...
... کمر بند او چاکری ساختی
دریغا به دریا کنون آمدم
که تا سینه در موج خون آمدم ...
... ز بی آبیم سینه سوزد درون
قدم تا سرم غرق دریای خون
چو برقی که در ابر دارد شتاب ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۷ - نشستن اسکندر بر جای دارا
... به گنجینه شاه پرداختند
ز دریا به دریا در انداختند
سریر و سراپرده و تاج و تخت ...
... فرو دید و زر جست و گنجینه یافت
ز دریا دلی شاه دریا شکوه
نوازش بسی کرد با آن گروه ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۹ - خواستاری اسکندر روشنک را
... سبک مادر مهربان دست برد
گرامی صدف را به دریا سپرد
که از تخم شاهان و گردن کشان ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۳ - داستان نوشابه پادشاه بردع
... زنی از بسی مرد چالاک تر
به گوهر ز دریا بسی پاک تر
قوی رای و روشن دل و سرفراز ...
... خرامنده را آتشین گشت نعل
مگر کان و دریا به هم تاختند
همه گوهر آنجا برانداختند ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۵ - رفتن اسکندر به کوه البرز
... وزان کوچ فرخ درآیم به دشت
ز صحرا به دریا کنم بازگشت
تماشای دریای خزران کنم
ز جرعه بر او گوهر افشان کنم
چو موکب درآرم به دریا کنار
کنم هفته ای مرغ و ماهی شکار ...
... بدان گنج پنهان نیامد نیاز
ز بس گنح پیدا که دریافتند
سوی گنج پوشیده نشتافتند ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۶ - گشودن اسکندر دز دربند را به دعای زاهد
... چو در سرمه زد چشم خورشید میل
فرو رفت گوهر به دریای نیل
شه از گنج گوهر به دریا کنار
یکی مجلس آراست چون نوبهار ...
... چنان زد در آن کوهه منجنیق
که شد کوه در وی چو دریا غریق
به شه گفت برخیز و شو باز جای ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۸ - رفتن اسکندر به غار کیخسرو
... نشد هیچ هنجار بر وی درست
شنیدم که ابری ز دریای ژرف
برآمد به اوج و فرو ریخت برف ...
... از آن کوهپایه درآمد به دشت
سوی ژرف دریا زمین در نوشت
در آن دشت یک هفته نججیر کرد ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۹ - رفتن اسکندر به ری و خراسان
... پراکنده ای چند را گرد کرد
که از آب دریا برآرند گرد
ز پیروزی خود دلاور شدست ...
... برون رفت از آن کوچگه شهریار
سواحل سواحل به دریا کنار
سپاهش ز مه برده رایت برون ...
... شبیخون زد و راه بر وی گرفت
چنان تیز رو شد که دریافتش
به زخمی سر از ملک برتافتش ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۴۲ - رفتن اسکندر از هندوستان به چین
... تگرگش زمین را ثریا کند
هلاک نهنگان دریا کند
سیاه اژدها یی که در هیچ بوم ...
... کمر بست بر کین فغفور یان
گر آن ژرف دریا درآید ز جای
ندارد دران داوری کوه پای ...
... ببین تا ز شمشیر من روز جنگ
چه دریای خون شد به صحرای زنگ
چگونه ز دارا نشاندم غرور ...
... که یغما یی و چینی آرم به دست
مرا خود بسی در دریایی است
غلامان چینی و یغما یی است ...
... نشانه ز پهلو ی شیر ان کند
گرم ژرف دریا بود هم نبرد
ز دریا برآرم بر شمشیر گرد
وگر کوه باشد بجوشانمش ...
... اگر گوهرت باید و گر نهنگ
ز دریای من هر دو آید به چنگ
ندیدی مگر تیغم انگیخته ...
... و گر نی دراندازم از راه کین
همه خاک چین را به دریای چین
چو نامه بخوانی نسازی درنگ ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۴۳ - سگالش خاقان در پاسخ اسکندر
... که در بستن در بود ناپسند
چو ما را سخن نام دریا نهاد
در ما چو دریا بباید گشاد
در خانه بگشای و آبی بزن ...
... به دست تو داد آفرینش کلید
ز دریا به دریا تو گردی نشست
بر ایران و توران تو را بود دست ...
... کسی نیست در خاک بهتر ز کس
چو قطره به دریا درانداختند
دگر قطره زو باز نشناختند ...
... همه آلت جنگ برداشته
چو دریایی از آهن انباشته
نشسته ملک بر یکی زنده پیل ...
... سر آهنگ تا ساقه از تیر و تیغ
برآورد کوهی ز دریا به میغ
چو خاقان خبر یافت از کار او ...
... بدین ساز و لشگر که بینی چو کوه
ز جوشنده دریا نیایم ستوه
ولیکن تو را بخت یاری گرست ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۴۵ - مهمانی کردن خاقان چین اسکندر را
... یکی تخت زر دید چون آفتاب
درو چشمه در چو دریای آب
به شادی بران تخت زرین نشست ...
... به صحرا ز مرغان سبک خیز تر
به دریا در از ماهیان تیزتر
به چابک روی پیکرش دیوزاد ...
... اگر ماهی از سنگ خارا بود
شکار نهنگان دریا بود
ز کاغذ نشاید سپر ساختن ...
... بیابان به نخجیر بر تنگ بود
ز صحرای چین تا به دریای چند
زمین در زمین بود زیر پرند ...
... چپ و راست شیران پولاد چنگ
به قلب اندرون شاه دریا شکوه
سپه گرد بر گرد دریا چو کوه
بجز پیل زوران آهن کلاه ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۴۶ - بازگشتن اسکندر از چین
... به دربند آن ناحیت راه یافت
به فراط ها سوی دریا شتافت
خروجی نه بر وجه اندازه کرد ...
... صبوری کنم تا برآید مراد
ز کوه گران تا به دریای ژرف
به آهستگی کار گردد شگرف ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۴۷ - رسیدن اسکندر به دشت قفچاق
... وز آنجا سوی دشت خوارزم راند
سپاهی چو دریا پس پشت او
حساب بیابان در انگشت او ...