بیا ساقی آن جام زرین بیار
که ماند از فریدون و جم یادگار
میناب ده عاشق ناب را
به مستی توان کردن این خواب را
دلا چند از این بازی انگیختن
به هر دست رنگی برآمیختن
درخت هوا رسته شد بر درت
بپیچان سرش، تا نپیچد سرت
میناب ناخورده مستی مکن
اگر میخوری بتپرستی مکن
چو بی زعفران گشتهای خندهناک
مخور زعفران تا نگردی هلاک
چو شاهان مکن خوب خوشخوارگی
هراسان شو از روز بیچارگی
ازین آتشینخانه سختجوش
کسی جان برَد کو بوَد سختکوش
ز سختی به سختی توان رخت برد
به گوگرد و نفط آتشِ کس نمرد
گزارندهٔ تختهٔ سالخورد
چنان درکشد نقش را لاجورد
که چون خسرو از تخت کیخسروی
سوی لشگر آمد به چابکروی
نشسته یکی روز بالای تخت
به اندیشهٔ کوچ میبست رخت
شتابنده پیکی درآمد چو باد
به آیین پیکان زمین بوسه داد
به شاه جهان راز پوشیده گفت
خبر دادش از آشکار و نهفت
که بر آستان بوسی بارگاه
ز تخت سطخر آمدم نزد شاه
نژاده ملک نایب شهریار
سخن را چنین مینماید عیار
که تا شاه بر حل و عقدی که داشت
نیابت کن خویشتن را گماشت
چنان داشتم ملک را پیش و پس
که آزارشی نامد از کس به کس
به شرطی که در عهد شاه داشتم
پذیرفتهها را نگه داشتم
بحمدالله از هیچ بالا و پست
نیامد درین مُلک مویی شکست
ولیکن چو گردنده آمد سپهر
بگردد جهان از سر کین و مهر
زمانه به نیک و بد آبستن است
ستاره گهی دوست گه دشمن است
نکشته درختی برآمد ز ری
کند دعوی از تخم کاوس کی
گزاینده عفریتی آشوبناک
شتابنده چون اژدها بر هلاک
شبانان که آهو پرستی کنند
ز تیرش همه چوب دستی کنند
همان بیل زن مرد آلت شناس
کند بیلکش را به بیلی قیاس
برآورده گردن چو اهریمنی
فکنده به هر شهر در شیونی
سر و تاجی از دعوی انگیختهست
به ناموس رنگی برآمیختهست
پراکندهای چند را گرد کرد
که از آب دریا برآرند گرد
ز پیروزی خود دلاور شدهست
همانا که تنها به داور شدهست
سر و سیم آن بنده در سر شود
که با خواجهٔ خود به داور شود
خراسانیانش عنان میکشند
به پیگار شه در میان میکشند
ز حد نشابور تا خاک بلخ
کنندش به صفرای ما کام تلخ
به سرخیلی فتنه بربست موی
سوی تاجگاه تو آورد روی
چنین فتنهای را که شد گرمکین
اگر خردهبینی، بهخردی مبین
ز خردان بسی فتنه آید بزرگ
که در پای پیکان بود کعب گرگ
گر این فتنه ماند چنین دیرباز
کند دست بر شغل شاهی دراز
شه ار ماه او درنیارد به میغ
سر تخت خواهد گرفتن به تیغ
چو باز از نشیمن گشاید دوال
شکسته شود کبک را پر و بال
مرا لشگری نیست چندان به زور
کزو چشم بد را توان کرد کور
سران سپه در ولایت کمند
به درگاه شاهنشه عالمند
همی هرچه روز آید آن دیو زاد
قویدست گردد که دستش مباد
بجز صرصر بادپایان شاه
کس این گرد را برندارد ز راه
چو اندر سخن پیک چستی نمود
به نامه سخن را درستی نمود
به نیک و بد از رازهای نهفت
همان بود در نامه کهآرنده گفت
شه شیردل خسرو پیلتن
در آن داوری گفت با خویشتن
مرا تخت کیخسرو اینجا به زیر
به تخت من آنجا دگر کس دلیر
بدان داستان مانَد این تاج و تخت
که از هندویی هندویی بُرد رخت
صواب آنچنان شد که آرم شتاب
که آزرم دشمن بود ناصواب
مگر موکب شاه بود آسمان؟
که ناسود بر جای خود یک زمان؟
جهان کاروان شاه سالار بود
در آن کاروان بار بسیار بود
ز هر گوشهای بار میاوفتاد
همان کار در کار میاوفتاد
در آن کارها یاور او بود و بس
پناهنده را گشت فریادرس
چو طالع جهانگردی آرد به پیش
نشاید زدن کنده بر پای خویش
برون رفت از آن کوچگه شهریار
سواحل سواحل به دریا کنار
سپاهش ز مه برده رایت برون
ستونی برآورده تا بیستون
به صید افکنی مینبشتند راه
که هم صید خوش بود و هم صیدگاه
ز بار گران خوشه خم گشته بود
تک و تاب نخجیر کم گشته بود
ز بس رود خیزان لب رودبار
نشانده ز رخسار گیتی غبار
ز برق آمده ابر نیسان به جوش
برآورده تندر به تندی خروش
رگ رستنی در زمین گشته سخت
به رقص آمده برگهای درخت
ز گلبام شبابهٔ زندباف
دریده صبا شعر گل تا به ناف
خرامنده بر رخش بیجاده نعل
گل لعل در زیر گلنار لعل
دو نوباوه هم تود و هم برگ تود
ز حلوا و ابریشم آورده سود
زمین چون زر و آب چون لاجورد
چو دیبای نیم ازرق و نیم زرد
نوای چکاوک به از بانگ رود
برآورده با دشتبانان سرود
گره بر کمر برزده ساق جو
رسیده به دهقان درود درو
شکم کرده آهوی صحرا بزرگ
برو تیزتر گشته دندان گرگ
پی گور چون زهرهٔ گاو سست
گوزن از بیابان ره کوه جست
ز نوزادگان آهوان سره
جهان در جهان یکسر آهو بره
جهاندار با صید و با رود و جام
همیکرد منزل به منزل خرام
چو گل پیچ یک روزهٔ ماه نو
به خلخال یک هفته شد بر گرو
ز پرگار آن حلقه بر کرد سر
که خوانندش امروز خلخال زر
به گیلان درآمد به کردار ابر
بدانسان که در بیشه آید هژبر
هر آتشگهی کامد آنجا بهدست
چو یخ سرد کردش بر آتشپرست
چو بشکست بر هیربد پشت را
برانداخت آیین زردشت را
ز گیلان برون شد درآمد به ری
به افکندن دشمن افکند پی
بر آتشپرستان سیاست نمود
برآورد ازان دوده یکباره دود
چو دشمن خبر داشت کامد پلنگ
به سوراخ در شد چو روباه لنگ
به آوارگی در خراسان گریخت
وزان قایم ری به قایم بریخت
چو دانست خسرو که دژخیم او
گریزان شد از فر دیهیم او
گراز گریزنده را پی گرفت
شبیخون زد و راه بر وی گرفت
چنان تیزرو شد که دریافتش
به زخمی سر از ملک برتافتش
چو بدخواه را در گِل آکنده کرد
پراکندگان را پراکنده کرد
همانجا که بدخواه را کشته بود
به نزدیک صحرا یکی پشته بود
به شکرانهٔ دولت تندرست
بر آن پشته بنیادی افکند چست
به هرای گنجش چو بدرام کرد
به پهلو زبانش هری نام کرد
چو گنجینهٔ آن بنا برکشید
به شهر نشابور لشگر کشید
دو بهر جهان را در آن شهر یافت
هواخواه خود را یکی بهر یافت
دگر بهر از او طبل دارا زدند
دم دوستیش آشکارا زدند
ز دارا ملک رایتی داشتند
ملک زیر آن رایت انگاشتند
چنان رایتی را به ناموس شاه
برانگیختندی به ناموسگاه
سکندر بسی پای در کین فشرد
ز کس مهر دارا نشایست برد
همان دید چاره در آن داوری
که یاران خود را کند یاوری
ز نوبتگه خود به فرهنگ و رای
کند رایتی دیگر آنجا به پای
از آن رایت آن بود مقصود شاه
که رایت ز رایت بود کینه خواه
چو دانست کان شهر دارا پرست
به جهد سکندر نیاید به دست
خصومت گهی ساخت تا نفخ صور
که از سازگاری شد آن شهر دور
خصومتگران گشته در خاک پست
هنوز آن خصومت در آن خاک هست
چو زد لشگر کبک را بر تذرو
ز ملک نشابور شد سوی مرو
بکشت آتش هیربد خانه را
وز آتش پراکند پروانه را
به بلخ آمد و آتش زرد هشت
به طوفان شمشیر چون آب کشت
بهاری دلفروز در بلخ بود
کزو تازه گل را دهن تلخ بود
پری پیکرانی درو چون نگار
صنمخانههایی چو خرم بهار
درو بیش از اندازه دینار و گنج
نهاده به هر گوشه بی دسترنج
زده موبدش نعل زرین بر اسب
شده نام آن خانه آذر گشسب
چو خسرو بر آن گنجدان دست یافت
مغان را ز جام مغان مست یافت
بهشت صنمخانه بی حور کرد
ز دوزخ پرستنده را دور کرد
بپرداخت آن گنج دیرینه را
وزو داد مرهم بسی سینه را
به گرد خراسان برآمد تمام
به هر شهری آورد لختی مقام
به مغز خراسان درافکند جوش
خراسانیان را بمالید گوش
بههر ناحیت کرد موکب روان
که یاریگرش بود بخت جوان
خراسان و کرمان و غزنین و غور
بپیمود هر یک به سم ستور
به هر شهر کامد به شادی فراز
در شهر کردند بر شاه باز
جهان گشتنش گرچه با رنج بود
همه راه او گنج بر گنج بود
به هر منزلی کو گرفتی قرار
گران سنگ بودی ز گنجینه بار
زمین را به گنجی بینباشتی
گذشتی و در خاک بگذاشتنی
زری کادمی را کند بیمناک
چه در صلب آتش چه در ناف خاک
خلایق که زر در زمین مینهند
بر او قفل و بند آهنین مینهند
چو باد آمد و خاکشان را ربود
بر او بر زدن قفل آهن چه سود؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از ساقی میخواهد که جامی پر از شراب ناب بیاورد تا عشق را زنده کند و به خوابهای عاشقانه حیات بخشد. او به بازیهای دنیا و اختلافات بیثمر اشاره میکند و بر درختی که در آستان دوست رسته شده است، تأکید میکند. شاعر به مسألههای بزرگتری اشاره میکند، از جمله جنگ و فتنههایی که در زمانهای مختلف بر سر سلطنت و حکومت پیش میآید.
شاعر به داستان خسرو و سیاوش نیز اشاره میکند و در مورد چالشها و فتنهایی سخن میگوید که او با آن مواجه بوده است. همچنین از پیروزیها و شکستها در جنگها و دسیسهها بین دولتها سخن میگوید. در نهایت، شاعر بر اهمیت دوستی، وفاداری و یاری یکدیگر تأکید میکند و از عشق و کینه به عنوان نیروهای محرکه در زندگی بشر سخن میگوید.
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن جام طلایی را بیاور که نشانی از فریدون و جم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: شراب خالص، عاشق واقعی را میتواند به حالت مستی درآورد و از خواب بیدار کند.
دلا! تا کی از این بازیها و شعبدهها درآوردن و آمیختن؟ و در هر دفعه و هر دست، رنگی و شکلی دیگر؟ (دست در اینجا یعنی دفعه و کرت، هر دست بازی)
هوش مصنوعی: درختی که در آسمان رشد کرده، به درگاه تو پیچیده تا تو را دچار پیچیدگی و سردرگمی نکند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از شراب لذت ببری، باید آن را درست و پاک بنوشی و به افراط نپردازی. همچنین، نباید عشق و پرستش چیزهای غیرالهی را در زندگیات بیشتر از بادهنوشی بیخود از شراب قرار دهی.
هوش مصنوعی: اگر بدون زعفران شدهای، خوشحال نباش. تا زمانی که از زعفران استفاده نکنی، به عذاب نخواهی افتاد.
هوش مصنوعی: مانند پادشاهان زندگی مکن و به خوشگذرانیهای بیپایه مشغول نباش، بلکه از روزهای سخت و مشکلات زندگی بترس.
هوش مصنوعی: در این جمله به این موضوع اشاره میشود که از میان کسانی که در تلاش و کوشش مستمر هستند، آنهایی که با سختی و تلاش خود، بر همه مشکلات غلبه میکنند، میتوانند از چالشها و مشکلات سخت جان سالم به در ببرند و موفق شوند.
هوش مصنوعی: با وجود مشکلات و دشواریها، میتوان از آنها عبور کرد و به زندگی ادامه داد. هیچ آتش و شعلهای نمیتواند در برابر اراده و استقامت انسان، او را از پا درآورد.
هوش مصنوعی: سالن برگزاری مراسمی که به سن و سالی رسیده، به زیبایی و هنری بینظیر، اثر را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از تخت سلطنت کیخسرو پایین آمد و به سمت لشکرش رفت، با چابکی و سرعت حرکت کرد.
هوش مصنوعی: یک نفر در روزی بر روی تخت نشسته بود و در حال فکر کردن به کوچ کردن و آماده کردن وسایلش بود.
هوش مصنوعی: پیکی سریع و پرشتاب مانند باد وارد شد و به زمین بوسه زد.
هوش مصنوعی: به پادشاه جهان موضوعی پنهان را بیان کرد و او را از چیزهای آشکار و پنهان آگاه ساخت.
هوش مصنوعی: به درباری که به مقام و بزرگی مشهور است، آمدم و در مقابل شاه ایستادم.
هوش مصنوعی: مقام و جایگاه کسی که به نمایندگی از پادشاه سخن میگوید، به وضوح و روشنی قدرت کلامش را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: او تا وقتی که شاه به تصمیمگیریهایی که داشت، نمایندهای را برای خود انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: من چنان قدرت و سلطنتی داشتم که هیچ آسیبی از کسی به کسی نرسید.
هوش مصنوعی: به شرطی که در زمان سلطنت شاه، توافقها را رعایت کرده و حفظ کرده باشم.
هوش مصنوعی: خوشبختانه در این سرزمین، هیچ کسی از طبقات بالا یا پایین آسیب ندیده و دچار مشکل نشده است.
هوش مصنوعی: اما هنگامی که زمان به گردش درآید، دنیا دوباره با کینه و محبت به چرخش درمیآید.
هوش مصنوعی: زمانه همیشه در حال تغییر و تحولی است و هر لحظه ممکن است چیزهای خوب یا بد به وجود بیاید. همچنین، برخی از فرصتها و چالشها که در زندگی با آنها مواجه میشویم، به طور مداوم در حال تغییر هستند.
هوش مصنوعی: درختی که از تخم کاوس برآمده هیچ ضربهای نخورده و سلامت است؛ پس چگونه میتواند ادعای بزرگی و قدرت داشته باشد؟
هوش مصنوعی: شخصی خشمگین و بیقرار مانند اژدهایی که در حال تخریب و نابودی است، به سوی هدفش میشتابد.
هوش مصنوعی: چوپانانی که به پرستش آهو مشغولاند، از تیر او (بودن خطر آهو) همه نی را به میله تبدیل میکنند و آماده دفاع میشوند.
هوش مصنوعی: هر کسی بر اساس تجارب و دانش خود، ارزش و جایگاه افراد و چیزها را میسنجند. درواقع، هر فردی با توجه به ویژگیها و ابزارهایی که در اختیار دارد، دیگران را ارزیابی میکند.
هوش مصنوعی: سرش را بلند کرده و با قدرتی شگرف، در هر شهری به فریاد و بلوا پرداخته است.
هوش مصنوعی: سر و تاجی با ادعا و خودپسندی درست شده است و به نوعی به زیبایی و مرتبهای که دارد، رنگ و لعابی بخشیده است.
هوش مصنوعی: چند نفر را جمع کرد تا از آب دریا گردی را به بالا ببرند.
هوش مصنوعی: انسان شجاع و دلیر به خاطر پیروزیاش قوی و قدرتمند شده است، زیرا تنها به خداوند تکیه کرده و به او اعتماد دارد.
هوش مصنوعی: کسی که با آقایش به محاکمه میرسد، باید به او احترام بگذارد و خود را در برابر او محکم و با وقار نگهدارد.
هوش مصنوعی: خراسانیان reins را میکشند و در میانه میدان نبرد، با قدرت و شجاعت در برابر دشمنان میایستند.
هوش مصنوعی: از نشابور تا خاک بلخ، تلخی و ناامیدی او را از بین میبرد، همچون زهر دردناک.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت تو، موهایش به رنگ سرخ درآمده و چهرهاش را به سمت محل تاجگذاری تو میآورد.
خُردهبین در اینجا یعنی ریزبین، دقیق، تیزبین. بهخردی مبین: دستِ کم مگیر.
هوش مصنوعی: از افراد فهیم و دانا دردسرها و مشکلات زیادی بوجود میآید، زیرا در زیر کمانهای از گرگ، کوچکترین نشانهها خطرناک هستند.
هوش مصنوعی: اگر این آشوب به این صورت ادامه پیدا کند، دیر یا زود بر دستوپنجه نرمکردن به مقام سلطنت تاثیر خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که اگر کسی نتواند با نرمی و محبت بر دیگری سلطه پیدا کند (مثل ماه که نرم و دلنشین است)، پس ناچار باید با سختی و شدت (مثل تیغ) به هدف خود برسد. در واقع، این بیانگر این است که در برخی شرایط برای دستیابی به موقعیت یا اهریمنی، ممکن است مجبور شویم از روشهای خشن و تهاجمی استفاده کنیم.
هوش مصنوعی: زمانی که باز از لانه خود خارج میشود، کبک به خاطر ترس و وحشت پر و بالش میریزد و به شدت مضطرب میشود.
هوش مصنوعی: من نیرویی کافی ندارم که بتوانم با آن، بدی و چشم زخم را از خود دور کنم.
هوش مصنوعی: رهبران سپاه در سرزمینهای تحت فرمان خود، به مقام و قدرت شاهنشاه عالم دست یافتهاند.
هوش مصنوعی: هر روز که میگذرد، آن دیو قوی و نیرومندتر میشود و هیچ دستی توان مقابله با او را ندارد.
هوش مصنوعی: هیچکس غیر از طوفان سرد و شدید، نمیتواند این گرد و غبار را از مسیر کنار بزند.
هوش مصنوعی: زمانی که در کلام سخنسنجی با چابکی و هوش عمل کند، به خوبی و درستی معنا و مفهوم کلمات را منتقل میسازد.
هوش مصنوعی: به خوبی و بدی، حقیقتی که در رازهای پنهان وجود دارد، همان چیزی است که در نامهای که نویسنده آن را بیان کرده، آمده است.
هوش مصنوعی: سلطان شیر دل، خسرو، در آن داوری با خودش فکر کرد.
هوش مصنوعی: من در اینجا به تخت کیخسرو نشستهام، اما در آن سوی دنیا، کسی دیگر است که شجاعت و دلیری دارد.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که این داستان مانند این تاج و تخت است که یک هندو از هندوستان برای خودش برده است.
هوش مصنوعی: حق و درست را آنچنان بدان که اگر به شتاب دست بزنی، باعث آبروریزی و شرمندگی خواهد شد.
هوش مصنوعی: آیا آسمان همانند دربار شاه است؟ که هیچ چیز نمیتواند برای مدتی در جای خود بماند؟
هوش مصنوعی: دنیا مانند کاروانی به رهبری شاه است و در این کاروان، بارهای زیادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: از هر گوشهای که بار میافتاد، همان کارها به هم میخورد و به هم مرتبط میشد.
هوش مصنوعی: او در آن کارها تنها یاور او بود و تبدیل به کسی شد که به پناهندگان کمک میکند و صدای یاریرسانیاش به گوش میرسید.
هوش مصنوعی: هرگاه فرصتی مناسب و دلخواه برای سفر و دیدن جهان پیش آید، نباید خود را به چیزهای ناامیدکننده و مشکلات محوطه محدود کرد.
هوش مصنوعی: از آن مکان کوچکی که در آن زندگی میکردم، خارج شدم و به سواحل دریا رسیدم.
هوش مصنوعی: ارتش او از میان ابرها پرچم خود را بیرون آورده و ستونی را به بلندای بیستون برافراشته است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در اینجا به یک راهی اشاره شده که هم منجر به شکار خوبی میشود و هم جای مناسبی برای شکار است. به عبارت دیگر، مسیر مشخصی وجود دارد که باعث میشود شکارچی با موفقیت بیشتری به صید بپردازد.
هوش مصنوعی: به خاطر فشار سنگین، خوشهی انگور خمیده بود و حالت زیبا و نرم آن کم شده بود.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه رودها به شدت در حال حرکت هستند، خاک و غباری از چهره زمین برمیخیزد و در کنار رودخانهها نشسته است.
هوش مصنوعی: ابر نیسان به خاطر برق و رعد و برق به جوش آمده و تندر به شدت در حال صدا زدن است.
هوش مصنوعی: ریشههای گیاه در زمین محکم و استوار شده و برگهای درخت به حرکت و رقص در آمدهاند.
گلبام: گلبانگ (هر دو آمده است) شبابه: نوعی ساز نی، مزمار عراقی. شعر: جامه ابریشمی، پیراهن.
هوش مصنوعی: گامی نرم بر اسب زین کرده و نعلهایش از سنگهای گرانبها است، در زیر درختان انار سرخ.
هوش مصنوعی: دو چیز زیبا و ارزشمند همواره در کنار هم وجود دارند: یکی از آنها خوشمزگی شیرینی است و دیگری لطافت و نرمی ابریشم. این دو ویژگی به خانه و زندگی نشاط و زیبایی میبخشند.
هوش مصنوعی: زمین به زیبایی طلاست و آب مانند لاجورد به نظر میرسد، همچون پارچهای که نیمی آبی و نیمی زرد باشد.
هوش مصنوعی: صدای چکاوک، زیباتر از صدای رود است که با دشتبانان آواز میخواند.
هوش مصنوعی: تلاش و زحمت کشاورز در برداشت محصول، به مانند گرهای است بر کمر او که نشاندهندهی کار سخت و باروری زمین است و در نهایت، این زحمت باعث سلامتی و خیر و برکت برای او میشود.
هوش مصنوعی: آهو در صحرا به دلیل خطراتی که وجود دارد بیشتر محتاط و سریع شده است، همانطور که دندانهای گرگ برای شکار آماده و تیزتر شده است.
هوش مصنوعی: به دنبال قبر، مانند زهرهٔ گاو، سست و ضعیف است، و گوزن از بیابان به دنبال مسیر کوه میگردد.
هوش مصنوعی: در میان نوزادان، هیچ چیزی زیباتر از آهوان وجود ندارد و در کل دنیا، فقط آهو مانند برههای ناز و زیبا دیده میشود.
هوش مصنوعی: پادشاه در حال شکار و گردش در کنار رودخانه و نوشیدن از جام، همچنان به سفر و جابجایی از مکانی به مکان دیگر ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: چون گل، پیچ و تاب یک روزهی ماه نو، بهمدت یک هفته در خلخال معلق شده است.
هوش مصنوعی: دستگاه پرگار که به شکل حلقهای است، برمیخیزد و به آن حلقهای که به آن خلخال زرین میگویند اشاره میکند.
هوش مصنوعی: او به گیلان وارد شد، مانند ابر که در جنگل نمایان میشود و به آرامی و با وقار در میان درختان ظاهر میگردد.
هوش مصنوعی: هر جایی که آتشافروزان و طرفداران آتش حضور دارند، اگر کسی مانند یخ به آنجا بیاید و سرمای خود را به آنجا ببرد، به طور طبیعی به اشتیاق و شوق آتشپرستان آسیب خواهد زد.
هوش مصنوعی: وقتی او به قدرت رسید، اصول و قوانین زرتشتی را از میان برد.
هوش مصنوعی: از گیلان خارج شد و به ری آمد تا با دشمنان خود رو به رو شود و آنان را شکست دهد.
هوش مصنوعی: آتشپرستان، به سیاست پرداختند و از آن، دودی برخواست که ناگهان همه جا را فراگرفت.
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن متوجه شد که پلنگی به درون سوراخی آمده، روباه لنگ هم به آنجا رفت.
هوش مصنوعی: شخصی به دلایل خاصی از محل خود در خراسان فرار کرده و به منطقه قایم ری میرود.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو فهمید که نگهبانش از ترس تاج و مقام او فرار کرده، حالش تغییر کرد.
هوش مصنوعی: یک گراز فراری را تعقیب کرد و ناگهان به او حمله کرد و راهش را مسدود کرد.
هوش مصنوعی: او به قدری با سرعت و چابکی حرکت کرد که حتی زخمخورده نیز توانست با زندگی و قدرتی از آن سرزمین فرار کند.
هوش مصنوعی: وقتی بدخواهی را در گِل فرو برد، افرادی که به او وابسته بودند نیز پراکنده شدند.
هوش مصنوعی: در همان مکانی که او بدخواه خود را به قتل رسانده بود، در نزدیکی صحرا یک توده خاک وجود داشت.
هوش مصنوعی: برای قدردانی از نعمت سلامتی، بر روی آن تپه پایهای محکم بنا کرده است.
هَرا: گلولههای طلا و نقره را که برای تزیین زین و یراق اسب بهکار برند. بِدرام: آراسته. پهلو زبان: زبان پهلوی. این بیت در وجه تسمیه شهر هَری (هرات) است.
هوش مصنوعی: وقتی آن گنجینه را به شهر نشابور آوردند، لشکری به آنجا حمله کرد.
در آن شهر دو نوع مردم (و دو نوع طرز تفکر) را یافت که یکی از آنها طرفدار خودش بودند.
و قسم دیگر مردم (طرز تفکر دومی) هواخواه دارا بودند و آشکارا این دوستی را نشان میدادند و پنهان نمیکردند.
هوش مصنوعی: از ثروتمند، برای خود پرچمی داشتند و زیر آن پرچم، پادشاهی را تصور کردند.
هوش مصنوعی: به علت نفوذ و قدرتی که در شخصیتش داشت، به راحتی موجب تحریک پادشاه به دفاع از ناموس و حریم خود میشد.
هوش مصنوعی: اسکندر برای انتقام از دشمنانش قدم به میدان گذاشت و از هیچ کسی نیز محبت و دوستی نمیخواست، چرا که آن را شایسته نمیدانست.
هوش مصنوعی: بینایی و درک انسان باید به این توجه کند که راه حل در قضاوت و تصمیمگیری است که به دوستانش کمک کند.
هوش مصنوعی: هر کسی در زمان و مکان خود باید به دانش و خرد بپردازد و نظرات جدیدی را در آنجا مطرح کند.
هوش مصنوعی: هدف شاه از پرچم و نشانهاش این بود که آن نشانه، بیانگر کینه و دشمنی است.
هوش مصنوعی: وقتی فهمید که آن شهر از دوستی خاص برخوردار است، تلاشهای سکندر هرگز به دست نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: عداوت و دشمنی گاهی چنان شد که روح زندگی از آنجا فرار کرد و باعث دوری از صلح و همزیستی شد.
هوش مصنوعی: دشمنان حتی در زمینهای خراب و کم ارزش هم هنوز با هم دشمنی میکنند و خصومت آنها در آنجا وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه کبک بر تذرو حمله کرد، از سرزمین نشابور به سمت مرو حرکت کرد.
بکُشت: خاموش کرد. مصرع: پروانهها را (کنایه است از آتشپرستان) از اطراف آتش بپراکند.
هوش مصنوعی: به بلخ آمد و آتش زرد، هشت شمشیر را مانند طوفانی که آب را از بین میبرد، نابود کرد.
هوش مصنوعی: در بلخ بهاری دلانگیز بود که این بهار به خاطر زیباییاش، گلها را خوشبو و تازه میکرد، اما در عین حال، برخی تلخیها و ناراحتیها نیز در آن وجود داشت.
هوش مصنوعی: در دل این مکان، عروسکهایی زیبا و لطیف مانند تصاویر دلربا وجود دارند که زیباییای همچون بهار شاداب دارند.
هوش مصنوعی: در این دنیا در گوشه و کنار، طلا و ثروت به مقدار زیاد وجود دارد، اما این riches بدون زحمت و تلاش به دست آمدهاند.
هوش مصنوعی: موبد، نعل طلایی را بر پای اسب زده و به این ترتیب خانهای را که نامش آذر گشسب است، به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو به آن گنبد دست یافت، مغان را در حال مستی از جام مغان مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: بهشت مانند معبد عشق است و وجود معشوق باعث میشود که انسان از جهنم دور شود و راهی به سمت خوشبختی و آرامش پیدا کند.
هوش مصنوعی: او آن گنج کهن را به خوبی پرداخت و از آن، درمانهای زیادی برای دلهای غمدیده فراهم کرد.
هوش مصنوعی: به دور خراسان، همهجا تلاش کردند و در هر شهری مدتی را تحت تأثیر خود قرار دادند.
هوش مصنوعی: خراسان به اوج و جوش و شوق رسیده و صدای خراسانیان را به گوش دیگران میرساند.
هوش مصنوعی: در هر جا که میرفت، سرنوشت جوانش او را همراهی میکرد و یاری مینمود.
هوش مصنوعی: خراسان، کرمان، غزنین و غور هر کدام به وسیله ی الاغ یا اسب پیموده شدند.
هوش مصنوعی: در هر شهری شادی و خوشحالی ظهور کرد و مردم به احترام شاه جشن و سرور به راه انداختند.
هوش مصنوعی: اگرچه سفر در دنیا پر از سختی و درد است، اما هر قدمی که در این راه برداشته میشود، ارزشمند و پر از نعمت است.
هوش مصنوعی: در هر مکانی که آرامش یافتهای، بار سنگینی از سرمایه و دارایی با خود داری.
هوش مصنوعی: زمین را به عنوان یک گنج با ارزش نگاه کردی و به سرعت از آن عبور کردی و در نهایت آن را ترک کردی.
هوش مصنوعی: زری از ترس و نگرانی به چند موضع اشاره میکند: یکی در آتش و دیگری در خاک. این نگرانی نشاندهندهی انفعال و بیثباتی او است، به طوری که نمیداند کدام یک از این دو حالت برایش خطرناکتر است.
هوش مصنوعی: مردم وقتی طلا و جواهرات را در زمین دفن میکنند، بر آن قفل و زنجیرهایی از آهن میزنند تا از دسترس خارج شود.
هوش مصنوعی: زمانی که باد آمد و خاک آنها را برداشت، قفل آهنی که بر در گذاشته شده بود چه فایدهای دارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.