بیا ساقی آن خون رنگین رز
درافکن به مغزم چو آتش بخز
میی کز خودم پای لغزی دهد
چو صبحم دماغ دو مغزی دهد
کجا بودی ای دولت نیک عهد
به درگاه مهدی فرود آر مهد
چو آیی به درگاه مهدی فرود
به مهد من آور ز مهدی درود
ترا دولت از بهر آن خواند بخت
که آرایش تاجی و زیب تخت
بتست آدمی را رخ افروخته
جهان جامهای چون تو نادوخته
بنام ایزد آراسته پیکری
ز هر گوهر آراسته گوهری
بدست تو شاید عنان را سپرد
ز تو پایمردی ز ما دستبرد
نشان ده مرا کوی و بازار تو
که تا دانم آمد طلبکار تو
چنانم نماید که از هر دیار
نداری دری جز در شهریار
بهرجا که هستی کمر بستهام
به خدمتگری با تو پیوستهام
ازین جام گفت آن خداوند هوش
زهی دولت مرد گوهر فروش
بلی کاین چنین گوهر سنگ بست
به دولت توان آوریدن بدست
سکندر که با رای و تدبیر بود
به نیروی دولت جهانگیر بود
اگر دولتش نامدی رهنمای
نسودی سر خصم را زیر پای
گزارنده دانای دولت پرست
به پرگار دولت چنین نقش بست
که چون شد سر تاج دارا نهان
به اسکندر افتاد ملک جهان
همه گنج دارا ز نو تا کهن
که آنرا نه سر بود پیدا نه بن
به گنجینهٔ شاه پرداختند
ز دریا به دریا در انداختند
سریر و سراپرده و تاج و تخت
نه چندانکه آنرا توانند سخت
جواهر نه چندانکه آنرا دبیر
بیارد در انگشت یا در ضمیر
طبقهای بلور و خوانهای لعل
طرایف کشان را بفرسود نعل
همان تازی اسبان با زین زر
خطائی غلامان زرین کمر
نورد ملوکانه بیش از شمار
شتر بار زرینه بیش از هزار
سلاح و سلب را قیاسی نبود
پذیرنده را زو سپاسی نبود
دگر چیزهائی که باشد غریب
وز او مخزن خاص یابد نصیب
چنان گنجی از سیم و زر خلاص
به مهر جهاندار کردند خاص
جهاندار از آن گنج اندوخته
چو گنجی شد از گوهر افروخته
به گوهر فروزد دل تیره فام
مگر شبچراغش ازینست نام
چو تاریک شاید شدن سوی گنج
که گنج آید از روشنائی به رنج
چرا روی آنکس که شد گنج یاب
ز شادی برافروخت چون آفتاب
تو خاکی گرت گنج باید رواست
که بیخواسته خاک را کس نخواست
فروزندهٔ مرد شد خواسته
کزو کارها گردد آراسته
زر آن میوه زعفران ریز شد
که چون زعفران شادیانگیز شد
سیاهان مغرب که زنگی فشند
به صفرای آن زعفران دلخوشند
سکندر چو دید آن همه کان گنج
که در دستش افتاد بی دسترنج
پرستندگان در خویش را
همان محتشم را و درویش را
از آن گنج آراسته داد بهر
بداد و دهش گشت سالار دهر
به گردان ایران فرستاد کس
کزین در نگردد کسی باز پس
به درگاه ما یکسره سر نهید
هلاک سر خویش بر در نهید
بجای شما هر یکی بی سپاس
نوازش گریها رود بی قیاس
بزرگان ایران فراهم شدند
وز این داوری سخت خرم شدند
خبر داشتند از دل شهریار
که هست او به سوگند و عهد استوار
همه همگروهه به راه آمدند
سوی انجمنگاه شاه آمدند
بدان آمدن شادمان گشت شاه
از آن پهلوانان لشکر پناه
جداگانه با هر یکی عهد بست
که در پایهٔ کس نیارد شکست
در گنج بگشاد بر هر کسی
خزینه بسی داد و گوهر بسی
همان کار هر کس پدیدار کرد
بدان خفتگان بخت بیدار کرد
بداد آنچه در پیشتر بودشان
دو چندان دگر در افزودشان
چو ایرانیان ان دهش یافتند
سر از چنبر سرکشی تافتند
نهادند سر بر زمین یک زمان
کله گوشه بردند بر آسمان
گرفتند بر شهریار آفرین
که یار تو بادا سپهر برین
سر تخت جمشید جای تو باد
سریر سران خاک پای تو باد
کهن رفت و شاه نو ما توئی
نه خسرو که کیخسرو ما توئی
نپیچد کسی گردن از رای تو
سر ما و پائینگه پای تو
چو شه دید کز را ه فرخندگی
بر ایرانیان فرض شد بندگی
در آن انجمنگاه انجم شکوه
که جمع آمد از هفت کشور گروه
بفرمود تا تیغ و لخت آورند
دو خونریز را پیش تخت آورند
دو سرهنگ گردن برافراخته
حمایل به گردن در انداخته
به سرهنگی از خونشان گل کنند
رسن حلقشان را حمایل کنند
نخست آنچه از گنج زر گفته بود
رسانید چندانکه پذرفته بود
چو نقد پذیرفته آورد پیش
برون آمد از عهده عهد خویش
بفرمود تا خوار کردندشان
رسن کرده بر دار کردندشان
منادی برآمد به گرد سیاه
که این است پاداش خونریز شاه
کسی کین ستم خیزد از نام او
بدین روز باشد سرانجام او
نبخشود هرگز خداوند هش
بر آن بنده کوشد خداوند کش
نظاره کنان شهری و لشگری
بر انصاف و آزرم اسکندری
بر آن رسم و راه آفرین خوان شدند
جهانجوی را بنده فرمان شدند
نشسته جهانجوی با بخردان
از آن دایره دور چشم بدان
دو رویه سماطین آراسته
نشینندگان جمله برخاسته
کمر بستگان با کمرهای چست
کمر در کمر گفتی از حلقه رست
سیاست گره بسته بر دست و پای
ز هر پیکری مانده نقشی بجای
چو دیواری از صورت آراسته
جسد مانده و روح برخاسته
سکندر جهاندار دارا شکن
برافروخت چون شمع از آن انجمن
پس آنگاه با هر گرانمایهای
سخن گفت بر قدر هر پایهای
نوا زادهٔ زنگه را باز جست
طلب کرد و زنگار از آیینه شست
بپرسید کای پیر سال آزمای
فکنده سرت سایه بر پشت پای
بسی سالها در جهان زیستی
ز کار جهان بیخبر نیستی
چو دیدی که دارا جفاپیشه گشت
گناهی نه با من بد اندیشه گشت
از آنجا که راز جهان داشتی
نصیحت چرا زو نهان داشتی
چو آرد کسی را جوانی به جوش
گنه پیر دارد که ماند خموش
نیوشنده از گرمی شاه روم
به روغن زبانی برافروخت موم
کمانی برآراست از پشت گوژ
پی و استخوان گشته همرنگ توز
سلاح سخن بست و ترکش گشاد
ز جعبه کمان تیر آرش گشاد
نخستین ثنای جهاندار گفت
که بادا جهاندار با کام جفت
انوشه منش باد دارای دهر
ز نوشین جهان باد بسیار بهر
سرسبزش از شادی افراخته
سر خصم در پایش انداخته
بسی پند گفت این جهاندیده پیر
نشد در دل کینهور جای گیر
بسی شمع روشن که دودی نداشت
نمودم به دارا و سودی نداشت
چو بخش سکندر بود تخت و جام
ز دارا چه آید به جز کار خام
چو گردون کند گردنی را بلند
به گردن فرازان در آرد کمند
به هندوستان پیری از خر فتاد
پدر مردهای را به چین گاو زاد
کجا گردد از سیل جوئی خراب
بجوی دگر کس در افزاید آب
ترا پای دولت فرو شد به گنج
ز بی دولتیهای دشمن مرنج
جوانی و شاهی و آزادهای
همان به که با رود و با بادهای
به کام از جوانی توانی رسید
چو پیری رسد گوشه باید گزید
به پیرایه سر گنبد لاجورد
به ضحاک و جمشید بین تا چه کرد
جهان پادشا چون شود دیر سال
پرستنده را زو بگیرد ملال
دگر کاگهی دارد از مغز و پوست
شناسد بد از نیک و دشمن ز دوست
ازو در دل هر کس آید هراس
چو بینند کو هست مردم شناس
به افکندش چارهسازی کنند
وزو دعوی بینیازی کنند
نویرا به شاهی برآرند کوس
که بر وی توانند کردن فسوس
از این روی کیخسرو و کیقباد
به پیری ز شاهی نکردن یاد
جهان بر دگر شاه بگذاشتند
ره کوه البرز برداشتند
به پوشیدن و خوردن نیک بهر
شدند ایمن از خوردن تیغ و زهر
چو شه دید کان یادگار کیان
خبر دارد از کار سود و زیان
به نیک و بد کارزارش رهست
نبرد آزمایست و کار آگهست
بپرسید کان چیست در کارزار
که از بهر پیروزی آید به کار
سپه را چه تدبیر دارد بجای
چه سختی کند مرد را سست پای
نبردآزمای جهاندیده گفت
که پیروزی آن پهلوان راست جفت
که در لشکر چون تو شاهی بود
بفر تو یک تن سپاهی بود
چو فرمان چنین است کین خاک سست
ز بهر تو سدی برآرد درست
شنیدم ز جنگ آزمایان پیش
که از زور تن زهرهٔ مرد بیش
دلیریست هنجار لشگر کشی
سرافکندگی نیست در سرکشی
به هنگام لشکر بر آراستن
ز لشگر نباید مدد خواستن
صبوری ز خودخواه و فتح از خدای
که لشگر بدین هر دو ماند بجای
چو پیروز باشی مشو در ستیز
مکن بسته بر خصم راه گریز
گه ناامیدی بجان باز کوش
که مردانه را کس نمالید گوش
ز فالی که بر فتح یابی نخست
دلی باید از ترس دشمن درست
چنین گفت رستم فرامرز را
که مشکن دل و بشکن البرز را
همین گفت با بهمن اسفندیار
که گر نشکنی بشکنی کارزار
شکستی کزو خون به خارا رسید
هم از دل شکستن به دارا رسید
شکسته دل آمد به میدان فراز
ولی کبک بشکست با جره باز
چو در دولتش دل فروزی نبود
ز کار تو جز خاک روزی نبود
دگر باره کردش سکندر سؤال
کهای مهربان پیر دیرینه سال
شنیدم که رستم سوار دلیر
به تنها تکاپوی کردی چو شیر
کجا او به تنها زدی بر سپاه
گریز اوفتادی دران رزمگاه
غریب آیدم کز یکی تیغ تیز
چگونه رسد لشگری را گریز
به پاسخ چنین گفت پیر کهن
که گردنده باشد زبان در سخن
چنان بود پرخاش رستم درست
که لشگر کشان را فکندی نخست
چو لشگر کش افتاده گشتی به تیغ
گرفتندی از بیم لشگر گریغ
کسی کو به تنها سپاهی شکست
بدین چاره شد بر عدو چیرهدست
وگرنه نگنجد که در کارزار
گریزد یکی لشگر از یک سوار
دگر باره گفتش به من گوی راز
که بازوی بهمن چرا شد دراز
چرا کشت بهمن فرامرز را
به خون غرقه کرد آن بر و برز را
چرا موبدانش ندادند پند
کزان خاندان دور دارد گزند
چنین داد پاسخ جهاندیده مرد
که بهمن بدان اژدهائی که کرد
سرانجام کاشفته شد راه او
دم اژدها شد وطنگاه او
چو زد دهره بر پهلوانی درخت
شد از خانهٔ دولتش تاج و تخت
که دیدی که او پای در خون فشرد
کزان خون سرانجام کیفر نبرد
سکندر بلرزید ازان یاد کرد
چو برگ خزان لرزد از باد سرد
ز خونخوار دارا هراسنده گشت
که آسان نشاید برین پل گذشت
دگر باره درخواست کان هوشمند
در درج گوهر گشاید ز بند
فرو گوید از گردش روزگار
جهانجوی را آنچه آید بکار
پس از آفرین پیر بیدار بخت
چنین گفت با صاحب تاج و تخت
که ملک جهان گرچه فرخ بتست
مزن دست سخت اندرین شاخ سست
ز تاریخ نو تا به عهد کهن
که ماند که با ما بگوید سخن
کجا رستم و زال و سیمرغ و سام
فریدون فرهنگ و جمشید جام
زمین خورد و تا خوردشان دیر نیست
هنوزش ز خوردن شکم سیر نیست
گذشتند و ما نیز هم بگذریم
که چون مهره هم عقد یکدیگریم
مزن پنج نوبت درین چار طاق
که بی ششدره نیست این نه رواق
جهان چون تو داری جهاندار باش
چو خفتند خصمان تو بیدار باش
سر از عالم ترسگاری برار
بترس از کسی کونشد ترسگار
رها کن رهی کان زیان آورد
ره بد خلل در گمان آورد
کرا باشگونه بود پیرهن
به حاجت بود بازگشتن به تن
تو زان ره که شد باژگونه نورد
بخواه از خدا حاجت و باز گرد
چه بندی دل خود در آن ملک و مال
که هستش کمی رنج و بیشی و بال
به دانش ترا رهنمون کردهاند
که مال ترا حکم خون کردهاند
برنجد گلوئی که بی خون بود
خفه گردد از خونش افزون بود
هران مال کاید درین دستگاه
بران خفته دان تند ماری سیاه
ستودان این طاق آراسته
ستونی تهی دارد از خواسته
چو در طاق این صفه خواهیم خفت
چه باید شدن با سیه مار جفت
دل از بند بیهوده آزاد کن
ستمگر نهای داد کن داد کن
ز بیداد دارا به ار بگذری
گر او بود دارا تو اسکندری
ببین تا چه دید او ز کشت جهان
تو نیز آن مکن تا نه بینی همان
چه کردی ببین تا جهان یافتی
از آن کن که اقبال ازان یافتی
شه از پاسخ پیر فرتوت سال
گرفت آن سخن را مبارک به فال
ز خدمت کشی کرد و بنواختش
بسی گنج زر پیشکش ساختش
بزرگان ایران ز فرهنگ او
ترازو نهادند با سنگ او
شتابندگان از در بارگاه
ستایش گرفتند بر بزم شاه
کزین بارگه گر چراغی نشست
فروزنده خورشیدی آمد به دست
ز ما گر شبی رفت روزی رسید
گلی رفت و گلشن فروزی رسید
جوی زر ز جویندهای روی تافت
فرو دید و زر جست و گنجینه یافت
ز دریا دلی شاه دریا شکوه
نوازش بسی کرد با آن گروه
چو دیدند شه را رعیت نواز
ز بیداد دارا گشایند راز
که تا دور او بود در گرم و سرد
کس از پیشه خویشتن برنخورد
ز خلق آن چنان برد پیوند را
که سگ وا نیابد خداوند را
به نیکان درآویخته بدسگال
کسی را امانت نه بر خون و مال
تظلم کنان رفته زین مرز و بوم
مروت به یونان و مردی به روم
کسی را که نزدیک او سنگ بود
ز چندین سپاه آن دو سرهنگ بود
چو بد گوهران را قوی کرد دست
جهان بین که چون گوهرش را شکست
سریر بزرگان به خردان سپرد
ببین تا سرانجام چون گشت خرد
نه بس داوری باشد آن سست رای
که سختی رساند به خلق خدای
گرانمایگان را درآرد شکست
فرومایگان را کند چیره دست
نه خسرو شد آن کس که خس پرورست
خسی دیگر و خسروی دیگرست
نمانده درین ملک بخشایشی
نه در شهر و در شهری آسایشی
خراشیده از کینهها سینهها
شده عصمت از قفل گنجینهها
خرابی درآمد بهر پیشهای
بتر زین کجا باشد اندیشهای
که پیشهور از پیشه بگریختست
به کار دگر کس درآویختست
بیابانیان پهلوانی کنند
ملکزادگان دشتبانی کنند
کشاورز شغل سپه ساز کرد
سپاهی کشاورزی آغاز کرد
جهان را نماند عمارت بسی
چو از شغل خود بگذرد هر کسی
اگر پیش ازین دادگر خفته بود
همان اختر گیتی آشفته بود
کنون دادگر هست فیروزمند
ازینگونه بیداد تا چند چند
هراسنده شد زین سخن شهریار
منادی برانگیخت اندر دیار
که هر پیشهور پیشه خود کند
جز این گرچه نیکی کند بد کند
کشاورز بر گاو بندد لباد
ز گاو آهن و گاو جوید مراد
سپاهی به آیین خود ره برد
همان شهری از شغل خود نگذرد
نگیرد کسی جز پی کار خویش
همان پیشه اصلی آرد به پیش
ز پیشه گریزنده را باز جست
بدان پیشه دادش که بود از نخست
عملهای هر کس پدیدار کرد
همه کار عالم سزاوار کرد
جهان را ز ویرانی عهد پیش
به آبادی آورد در عهد خویش
جهان داشت بر دولت خویش راست
جهان داشتن زیرکان را سزاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر داستانی دربارهٔ قدرت و جاهطلبی سکندر و همچنین درسهایی از تاریخ است. سکندر به قدرت میرسد و از گنجینههای بزرگ جهان دیدن میکند. او پندهایی از یک پیر دریافت میکند که دربارهٔ جوانی، پیری و قدرت در جنگ صحبت میکند. پیر به سکندر یادآوری میکند که قدرت پایدار نیست و همه چیز ممکن است تغییر کند. او باید از گذشته عبرت بگیرد و از سرنوشت دیگران درس بگیرد. در نهایت، سکندر با حکمتهای جدید به حکمرانی ادامه میدهد و بر اهمیت شغل و کار هر فرد در جامعه تأکید میکند. این شعر به موضوع عدالت و بهبود جامعه نیز اشاره دارد و به شکلگیری یک جامعهٔ کارآمد و منظم تأکید میکند.
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن نوشیدنی به رنگ خون گل را به من بده تا مثل آتش به ذهنم اثر بگذارد.
هوش مصنوعی: مستی که در خود دارم، زمانی به من میرسد که شبیه صبحی نو باشد و باعث بیداری و روشنی ذهنم میشود.
هوش مصنوعی: کجا بودی ای خوشبختی با عهد خوب، به درگاه مهدی بیامد و مهد را فرود آور.
هوش مصنوعی: وقتی به درگاه مهدی میرسی، سلام و درود مرا به او برسان.
هوش مصنوعی: قدر و ارزش تو به خاطر نعمتهایی است که در زندگیات به تو داده شده، مانند زیبایی تاج و شکوه تخت.
هوش مصنوعی: شما همچنان درخشش و زیبایی دارید که هیچکس دیگری در دنیا نمیتواند نظیر آن را بسازد.
هوش مصنوعی: به نام خدایی که زیبایی را خلق کرده است، انسانی با ویژگیهای عالی و گرانبها به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: شاید میتوانم هدایت را به تو بسپرم، چون تو مرد عمل هستی و ما از دور نظارهگر.
هوش مصنوعی: به من نشان بده کجا و کدام بازار تو هست، تا بفهمم که چگونه میتوانم به دنبال تو بیایم و خواستههایت را برآورده کنم.
هوش مصنوعی: من به قدری محو و شیفته هستم که انگار از هر جایی برایم هیچ در و راهی وجود ندارد جز دروازه شهریار.
هوش مصنوعی: هر جا که باشی، من با تمام وجودم آمادهام تا به تو خدمت کنم و در کنارت باشم.
هوش مصنوعی: از این جام گفت آن صاحب عقل و هوش، چه خوب است که این مردِ صاحب نعمت و ثروت، از گوهرهای با ارزش برخوردار است.
هوش مصنوعی: بله، چنین جواهر قیمتی را با نیکبختی میتوان به دست آورد.
هوش مصنوعی: سکندر، که با فکر و برنامهریزی جلو میرفت، به خاطر قدرت حکومتش بر جهان تسلط داشت.
هوش مصنوعی: اگر به دولتی نرسیدهای که تو را راهنمایی کند، پس سر دشمن را زیر پای او قرار مده.
هوش مصنوعی: فرد باهوش و آگاه در امور حکومتی، با دقت و مهارت، طرح و نقشهای برای اداره کشور کشید.
هوش مصنوعی: زمانی که سر از تاج دارا پنهان شد، ملک و حکومت جهانی به اسکندر رسید.
هوش مصنوعی: تمام داراییهای ثروتمندان، از دوران جدید تا قدیم، وضعیتی دارند که نه آغازشان مشخص است و نه پایانشان.
هوش مصنوعی: آنها به گنجینهٔ شاه نزدیک شدند و از دریا به دریا، آن را در اختیار گرفتند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ یک از نعمتها و مظاهر ظاهری مانند تخت و تاج و پرده، به خودی خود ارزشمند نیستند و نمیتوان به شدت به آنها وابسته شد. ارزش واقعی انسانها و زندگیشان فراتر از این چیزهاست.
هوش مصنوعی: جواهر به ارزش و زیبایی خود معروف است و نیازی نیست که تنها با داشتن آن در دست یا در فکر، اهمیتش را نشان دهیم.
هوش مصنوعی: طبقهای شفاف و سفرههای قرمز به زیبایی آرایش شدهاند، اما این زیبایی و زرق و برق با دقت و مراعاتی که در رفتار و حرکات وجود دارد، تضعیف میشود.
هوش مصنوعی: اسبهای تند و چابکی که زینهای طلایی دارند، بر پشت آنها غلامانی با کمرهایی از طلا نشستهاند.
هوش مصنوعی: بیش از تعداد شترانی که بار طلا دارند، در کارهای سلطنتی و پادشاهی تلاش و فعالیت وجود دارد.
هوش مصنوعی: سلاح و مسلح کردن را نسبت به کسی نمیتوان مقایسه کرد و او نیز از این بابت قدردان و شکرگزار نیست.
هوش مصنوعی: دیگر چیزهایی که نادر و عجیب هستند، از آنها به طور خاص بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: گنجی از طلا و نقره به قدری با ارزش و خاص است که مانند محبت و توجه یک سرپرست و مدیر بزرگ به آن پرداخته شده است.
هوش مصنوعی: حاکم جهان، مانند گنجی با ارزش و درخشانی است که از ذخیرههای گرانبها تشکیل شده است.
هوش مصنوعی: دل تاریک و غمگین نمیتواند به روشنی و زیبایی دست یابد مگر اینکه چراغی به نام عشق یا امید به آن تابیده شود.
هوش مصنوعی: زمانی که محیط تاریک میشود، نمیتوان به راحتی به گنج رسید، زیرا گنج فقط از طریق تلاش و روشنی به دست میآید.
هوش مصنوعی: چرا کسی که به گنجی دست یافته، از شادی چهرهاش چون آفتاب میدرخشد؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به گنجی دست پیدا کنی، باید بدانی که خاک و ریشهها از اهمیت زیادی برخوردارند، زیرا هیچکس خاک را بهخودیخود نمیخواهد.
هوش مصنوعی: مردی که به خواستهاش روشنایی میبخشد، کاری را انجام میدهد که همهچیز را منظم و مرتب کند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که پرورش و کاشت زعفران، به مثابه یک میوه طلایی و گرانبهاست که با شکوفایی و زیباییاش میتواند منبع شادی و خوشحالی باشد. زعفران، به خاطر رنگ و عطر خاصش، همواره مایه خوشحالی و نشاط بوده است.
هوش مصنوعی: مردم سیاهپوست در غرب که به زیبایی و خوشبویی زعفران علاقهمندند، از آن برای خوشنودی و شادی بهره میبرند.
هوش مصنوعی: هنگامی که سکندر دید که تمام آن گنجهای بیپایان به او رسیده، متوجه شد که این ثروت بدون زحمت و تلاش به دستش آمده است.
هوش مصنوعی: افراد پرستنده و عزیز در بین خودشان، هم محتشم و بزرگمنش را دارند و هم درویش و فقیر را.
هوش مصنوعی: از آن دارایی ارزشمند و زیبا برای بخشش و کمک به دیگران بهره برداری شد و این کار موجب بزرگی و رهبری او در زمان خود گردید.
هوش مصنوعی: پیامبری به ایران فرستاد که هیچکس از این مسیر برنگردد.
هوش مصنوعی: به ما به طور کامل تسلیم شوید و تمام خطرات و مشکلات خود را در آستانه ما بگذارید.
هوش مصنوعی: هر کس به جای شما که شکرگزار نیست، مانند نوازشگری که بینظیر است، میرود.
هوش مصنوعی: بزرگان ایران جمع شدند و از این حقیقتی که به آن رسیدند، بسیار خوشحال شدند.
هوش مصنوعی: آنها از احوال دل شاه آگاه بودند که او به سوگند و عهد خود پایبند است.
هوش مصنوعی: همه همراهان به سمت مکان ملاقات جمع شدند و به سوی محل ملاقات شاه حرکت کردند.
هوش مصنوعی: بدانید که ورود آن پهلوانان به لشگر باعث خوشحالی شاه شد.
هوش مصنوعی: هر کدام به طور جداگانه با او قراردادی بستهاند که هیچ کس نتواند آن را خراب کند.
هوش مصنوعی: در گنجی که باز شد، هر فردی را به مقدار زیاد ثروت و جواهر دادند.
هوش مصنوعی: هر کس به شیوهای عمل کند، همان عمل او به دیگران نشان میدهد و میتواند باعث بیداری و آگاهی آنها شود.
هوش مصنوعی: خداوند به آنهایی که قبلاً داشتهاند، چیزی بیشتر از آنچه را که از قبل داشتند، عطا میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که ایرانیان از لطف و بخشش بهرهمند شدند، توانستند از محدودیتها و نفوذها آزاد شوند و سر و گردن خود را بالا بگیرند.
هوش مصنوعی: مدتی سر را بر زمین گذاشتند و سپس سر را به سمت آسمان بلند کردند.
هوش مصنوعی: بر سلطان خوشسیرت و فرزانه آفرین میفرستند که امیدوارند یار او آسمان برین باشد.
هوش مصنوعی: جایگاه تو همواره در بالاترین مقامها باشد و خاضعترین افراد در برابر تو قرار گیرند.
هوش مصنوعی: قدیمها رفتهاند و اکنون تویی که پادشاهی. تو مانند کیخسرو، بزرگ و قابل احترام هستی، نه مانند خسرو.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند از نظر تو سر پیچی کند و از زیر پای تو دور شود.
هوش مصنوعی: وقتی شاه متوجه شد که به خاطر خوشبختی و رستگاری، تحمیل بندگی بر ایرانیان ضروری شده است، تصمیم به اقدام گرفت.
هوش مصنوعی: در آن محفل آسمانی و باشکوه، گروهی از هفت سرزمین مختلف گرد هم آمدهاند.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا شمشیر و ابزار جنگ را بیاورند و دو جنگجو را به پیشگاه سلطنت بیاورند.
هوش مصنوعی: دو سرهنگ با افتخار و تأکید ایستادهاند و در حالی که سلاحهای خود را بر دوش دارند، به سوی جلو نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر بیان میکند که از خون آنها گلی درست میکنند و با آن، از گردنشان حمایل یا زنجیری میسازند. این تصویر به نوعی نشاندهندهی فداکاری و ایثار است.
هوش مصنوعی: او ابتدا آنچه را دربارهی گنج طلا گفته بود به خوبی و به اندازهی لازم بیان کرد و مورد قبول واقع شد.
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی ارزشمند و واقعی را به نمایش گذاشت، از عهدهی پیمان و قولی که داده بود، بیرون آمد.
هوش مصنوعی: فرمان دادند که آنان را به شدت تحقیر کنند و با دستانی بسته به دار آویزان کردند.
هوش مصنوعی: آوازی بلند به گوش رسید که میگوید این عاقبت کار یک پادشاه خونریز است.
هوش مصنوعی: هر کسی که از ناحق و ظلم دیگران خشمگین شود، در نهایت به چنین روزی دچار خواهد شد.
هوش مصنوعی: خداوند هرگز آن بندهای را که تلاش کند و کوشش نکند، نخواهد بخشید.
هوش مصنوعی: به تماشای یک شهر و سپاهی نشستهام که با انصاف و آداب انسانی، همچون اسکندر رفتار میکنند.
هوش مصنوعی: در آن سبک و روش، آفرینندگان جمع شدند و کسانی که به دنبال دنیا بودند، بندگان دستورات شدند.
هوش مصنوعی: جهانجو در جمع دانایان نشسته و از دایره دوری که باعث دوری از بینش و آگاهي است، سخن میگوید.
هوش مصنوعی: دو طرف سفره زیبا آماده شده است و همه حاضرین دور آن نشستهاند.
هوش مصنوعی: افراد آماده و فعال با یکدیگر همکاری میکنند و این هماهنگی و نظم در کارشان باعث میشود که از مشکلات و چالشها عبور کنند.
هوش مصنوعی: سیاست مانند رشتهای است که به دست و پای انسانها گره خورده و از هر شخصیتی بر جای مانده است.
هوش مصنوعی: جسد همانند دیواری زیبا و آراسته باقی مانده است، در حالی که روح از آن جدا شده و رفته است.
هوش مصنوعی: سکندر، پادشاه جهان، با قدرت و اقتدار خود توانست مانند شمعی که از جوش و شعله میافروزد، دیگران را تحت تأثیر قرار دهد و آنها را شگفتزده کند.
هوش مصنوعی: سپس او با هر شخص با ارزشی صحبت کرد و به اندازه مقام و موقعیت هر کدام، با آنها گفتگو کرد.
هوش مصنوعی: صدای نوای تازهای که از زنگ بوجود آمده، دوباره به دنبال طلب و درخواست خود رفت و زنگار از آئینه را پاک کرد.
هوش مصنوعی: از تو سوال میکنند ای پیر که سالها تجربه داری و سایهات بر دوش من افتاده است.
هوش مصنوعی: سالهای زیادی را در زندگی سپری کردی، اما از رویدادهای دنیا بیخبر هستی.
هوش مصنوعی: زمانی که دیدی کسی که ثروتمند است و رفتارهای نادرست از خود نشان میدهد، باید دانست که این بداندیشی و گناه به من ارتباطی ندارد.
هوش مصنوعی: چرا که تو از اسرار دنیا آگاهی داشتی، پس چرا نصیحت وافشای آن را از ما پنهان کردی؟
هوش مصنوعی: وقتی کسی در جوانی به خطا و گناه دچار میشود، فردی که سالها تجربه و wisdom دارد، باید در سکوت بماند و اجازه دهد تا جوان یاد بگیرد.
هوش مصنوعی: گوش فرا دادن به سخن گرم و شیرین شاه روم باعث شده که مانند موم به خاطر آن صحبت گرم، ذوب و نرم شوم.
هوش مصنوعی: یک کمان زیبا و منظم درست شده که از پشت بدن خمیده و استخوانی ساخته شده و رنگ آن به رنگ توز (یعنی رنگ خاکستری یا مایل به قهوهای) است.
هوش مصنوعی: سخن به عنوان ابزار و سلاحی قوی به کار گرفته شد و تیر آرش از جعبهاش به بیرون آمد.
هوش مصنوعی: نخستین ستایش از خداوند جهان، امید این است که خداوند با خواستهها و آرزوهایمان همراه باشد.
هوش مصنوعی: روح بینقص و نیکو باش و از زیباییهای زندگی بهرهمند شو، زیرا دستیابی به لذتهای این جهان بسیار ارزشمند است.
هوش مصنوعی: سرسبزی او به خاطر شادی است و دشمنش را به زمین انداخته است.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد با تجربه و سنو سال دار به ما نصیحت میکنند که در دل خود کینه و دشمنی نداشته باشیم، اما این نصایح در دل برخی از آنها تأثیری ندارد و همچنان حس منفی را در خود حفظ میکنند.
هوش مصنوعی: من شمعدانیهای زیادی را روشن کردم که بویی از دود نداشتند، اما هیچ فایدهای برای من نداشتند.
هوش مصنوعی: اگر تخت و جام سکندر از داریوش باشد، چه چیز دیگری جز کارهای ناپخته و بیعمل به دست میآید؟
هوش مصنوعی: اگر آسمان کسی را به مقام و مرتبهای بالا برساند، او را به دست گرفتاریها و سختیها میاندازد.
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده است که در هندوستان، شخصی مسن به خاطر خر افتاده و در حقیقت، به اشتباه کسی را به یاد میآورد که پدرش در چین مرده و حالا گاویی را که در این کشور متولد شده به او نسبت میدهد. این نشاندهندهی بیخبری و سردرگمی است.
هوش مصنوعی: اگر در جایی به خاطر جاری شدن سیل، زندگی به هم بریزد و ویران شود، چرا باید به سراغ دیگران برویم؟ در این شرایط، دیگران فقط بر مشکلات میافزایند.
هوش مصنوعی: شما به خاطر موفقیتهای خود، در مکانی محکم و پرقدرت قرار گرفتهاید. نگران حسادت و مشکلاتی که از طرف دشمنان به شما میرسد نباشید.
هوش مصنوعی: بهتر است که جوانی و مقام سلطنت را در کنار آزادی و زندگی شاداب و پرشور سپری کنی، تا اینکه به زندگی بیروح و کسلکنندهای بپردازی.
هوش مصنوعی: در جوانی میتوان به همه آرزوها و خواستهها رسید، ولی وقتی که به پیری میرسی باید به زندگی سادهتر و آرامش بیشتری فکر کنی.
هوش مصنوعی: در این بیت به زیباییهای ظاهری و تزئینات اشاره شده است و به دو شخصیت تاریخی یا افسانهای، یعنی ضحاک و جمشید، پرداخته شده که نمادهای قهرمانی و قدرت در فرهنگ ایرانی هستند. شاعر به تغییرات و تاثیری که زمان بر این شخصیتها و نمادها داشته، اشاره میکند و میخواهد نشان دهد که حتی بزرگترین و خوشبختترین حکومتها نیز با گذشت زمان دستخوش تغییرات خواهند شد.
هوش مصنوعی: زمانی که سلطنت دنیا به مرور زمان طولانی شود، پرستنده آن را از خود دور کرده و دچار خستگی و ملال میگردد.
هوش مصنوعی: انسانی که درک و بینش عمیقی دارد، میتواند درستی و نادرستی، و دشمنی و دوستی را از یکدیگر تشخیص دهد.
هوش مصنوعی: هر کسی که او را ببیند، در دلش ترسی احساس میکند، زیرا او فردی را میشناسد که به خوبی انسانها را میشناسد.
هوش مصنوعی: به او راهحلی میدهند و از او میخواهند که ادعای بینیازی کند.
هوش مصنوعی: در این بیت گفته میشود که فردی را به مقام پادشاهی میرسانند تا بتوانند با او به تفریح و شادی بپردازند.
هوش مصنوعی: به همین خاطر کیخسرو و کیقباد در دوران پیری دیگر به یاد سلطنت و شاهی نبودند.
هوش مصنوعی: مردم دنیا به جای اینکه در خدمت یک پادشاه باشند، راهی به قلههای بلند البرز پیدا کردند و تغییر در زندگیشان ایجاد کردند.
هوش مصنوعی: با پوشیدن لباسهای مناسب و خوردن غذاهای سالم، انسان میتواند از خطرات ناشی از آسیب و سموم دور بماند.
هوش مصنوعی: وقتی شاه میبیند که آن نشانهی باارزش از دوران کیانیان، خبرهایی از فعالیتها و تغییرات خوب و بد دارد.
هوش مصنوعی: زندگی میدان نبردی است که در آن انسانها با خوبیها و بدیها مواجه میشوند و باید در این راه هوشیار و آگاه باشند.
هوش مصنوعی: از دیگران بپرسید که در میدان جنگ چه چیزی به کار میآید تا به پیروزی دست یابید.
هوش مصنوعی: سپه (ارتش یا گروه نظامی) چه تدبیری دارد که بتواند مردی را که در شرایط سخت و دشوار قرار گرفته است، از پا درآورد؟
هوش مصنوعی: منظور این است که کسی که با تجربه و دانایی در دنیا به میدان میآید، میگوید پیروزی متعلق به آن قهرمانی است که همتایی واقعی و شایسته دارد.
هوش مصنوعی: در میان سپاهیان، تو آنچنان با شکوه و بزرگمنزلتی هستی که اگر فقط یک نفر مثل تو در سپاه باشد، به اندازهی یک لشکر ارزشمند خواهد بود.
هوش مصنوعی: چون دستوری چنین صادر شده، این زمین ناپایدار برای تو دیواری محکم خواهد ساخت.
هوش مصنوعی: شنیدم که جنگجویان میگویند، که در نبرد، قدرت بدنی فراتر از شجاعت مردان است.
هوش مصنوعی: شجاعت ویژگی طبیعی کسی است که به میدان جنگ میرود، زیرا در سرکشی و طغیان هیچ گونه خجالت و شرمساری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در زمان آمادهسازی برای نبرد، نباید از نیروهای دیگر کمک خواست.
هوش مصنوعی: صبوری از خودخواهی و پیروزی از خداوند است، زیرا در این جنگ، هم از خودخواهی و هم از لطف پروردگار، چیزی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: اگر در زندگی موفق بودی، نباید درگیر جنگ و نزاع شوی و بهتر است از درگیری با دشمنان دوری کنی.
هوش مصنوعی: گاهی در برابر ناامیدی تلاش کن، زیرا هیچکس با این حال نمیتواند به تو بیتوجهی کند.
هوش مصنوعی: برای دستیابی به موفقیت، ابتدا باید با دل و جرأت وارد کار شوی و نگران دشمنان نباشی.
هوش مصنوعی: رستم به فرامرز گفت که دل شکسته نشود و البرز نیز آسیب نبیند.
هوش مصنوعی: بهمن به اسفندیار گفت که اگر تو نتوانی این جنگ را پیروز کنی، من آن را شکست میزنم.
هوش مصنوعی: شکست تو باعث شد که خون به خاک بیفتد و این نشاندهندهی درد و رنجی است که از دل شکسته به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: دل شکستهای به میدان آمده است، اما کبک از ترس، در برابر شکارچی جرات پرواز کردن نداشت.
هوش مصنوعی: اگر در زمان خوشی و موفقیتش، دل خوشی از تو نداشته باشد، ناشی از کار تو چیزی جز خاکی که هر روز میخوریم، نخواهد بود.
هوش مصنوعی: سکندر دوباره از او پرسید که ای دوست قدیمی و مهربان، چه خبر؟
هوش مصنوعی: شنیدم که رستم، پهلوان شجاع، به تنهایی مانند شیر در مبارزهای شجاعانه و پرتحرک شرکت کرده است.
هوش مصنوعی: کجا او تنها به سپاه دشمن حمله کرده و در میدان جنگ به رو افتاد.
هوش مصنوعی: غریب به نظر میرسد که چگونه یک تیغ تیز میتواند باعث فرار لشکری بزرگ شود.
هوش مصنوعی: پیر سال خورده پاسخ داد که باید زبان در گفتار به دور بگردد و با احتیاط صحبت کند.
هوش مصنوعی: رستم به قدری قوی و شجاع بود که در میدان نبرد، میتوانست ابتدا دشمنان را به خاک بیندازد و نیروی لشگر آنها را تحتالشعاع قرار دهد.
هوش مصنوعی: وقتی که لشکر به زمین افتاده باشد و از ترس آن به تیغ و شمشیر دست بزنند، نشاندهنده ضعف و ناامیدی آنهاست. در این حالت، احساس ترس و نگرانی بر آنها غالب شده و به جای آنکه با شجاعت در برابر دشمن بایستند، به وحشت و فرار روی میآورند.
هوش مصنوعی: کسی که با تنها سپاهش دشمن را شکست میدهد، به این روش بر دشمنی که توانمند است پیروز میشود.
هوش مصنوعی: اگر یک سوار به تنهایی در میدان جنگ فرار کند، به هیچ وجه قابل قبول نیست که لشکری از او بگریزد.
هوش مصنوعی: بار دیگر از او خواستم که راز را به من بگوید، چرا که قدرت و توان بهمن (شخصیت اسطورهای) چرا اینقدر زیاد شده است.
هوش مصنوعی: چرا بهمن فرامرز را به خون آغشته کرد و او را در وضعیت دشواری قرار داد؟
هوش مصنوعی: چرا کارشناسان دینی به او نصیحت نکردند که این خانواده از خطرات دور باشد؟
هوش مصنوعی: پس از پرسش، آن مرد با تجربه و آگاه به دنیا پاسخ داد که بهمن، به آن اژدهایی که ایجاد کرده، اشاره کرد.
هوش مصنوعی: در نهایت، مسیر او روشن شد و به مانند دم اژدها، قدرت و شکوه او نمایان گردید.
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت بر یک پهلوان ضربهای میزند، مانند این است که از خانه و کاخ حکومت او، درختی سر بر میآورد.
هوش مصنوعی: او را دیدی که بر روی خون پا گذاشت، و از این خون در نهایت باید در محکمۀ کیفر پاسخگو باشد.
هوش مصنوعی: سکندر از یاد آن موضوع به شدت ترسید، مانند برگهای پاییزی که به خاطر وزش باد سرد میلرزند.
هوش مصنوعی: از ثروتمندانی که دیگران را به بدبختی میاندازند و از خون و زخم دیگران سود میبرند، باید ترسید، زیرا عبور از چنین پل سخت و خطرناک است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخص زیرک و باهوش میتواند با درخواست مجدد، سنگ قیمتی پنهان را آزاد کند و به آن دست یابد.
هوش مصنوعی: با گذشت زمان، زندگی به آدمی میآموزد که چه چیزهایی برایش مفید است و باید با آنها روبرو شود.
هوش مصنوعی: پس از آنکه پیر حکیم و با تجربه به صاحب قدرت و ثروت نگاه کرد، چنین سخنانی را ایراد کرد.
هوش مصنوعی: هرچند که جهان زیبا و خوشعاقبتی دارد، اما نباید با نیروی زیاد و به صورت خشن به آن آسیب بزنیم. این دنیا شکننده و آسیبپذیر است.
هوش مصنوعی: از زمانههای جدید تا دورانهای قدیم، چه کسی باقی مانده است که با ما صحبت کند و داستانها را برای ما بازگو کند؟
هوش مصنوعی: این بیت به مقایسهی شخصیتهای برجسته و افسانهای تاریخ ایران با ویژگیهای انسانی و فرهنگی اشاره دارد. شاعر از این شخصیتها یاد میکند تا به شکوه و عظمت فرهنگ و تاریخ کشور اشاره کند و نشان دهد که این قهرمانان با ویژگیهای خاص خود، نمادهایی از قدرت و دانایی در تاریخ ایران هستند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به زمین بیفتد و مدتی بگذرد، به زودی دوباره بلند میشود و دلیلی برای نارضایتی ندارد، زیرا هنوز از خوردن و سیر شدن فاصله دارد.
هوش مصنوعی: گذشتند و ما هم باید بگذریم، زیرا ما نیز همچون مهرهها که به یکدیگر مرتبط هستند، به هم پیوند خوردهایم.
هوش مصنوعی: به هیچ وجه بر روی این چهار طاق نزن، چرا که بدون ششدره هیچ یک از این اتاقها وجود ندارد.
هوش مصنوعی: جهان به گونهای است که اگر تو در آن حاکم هستی، باید به عنوان یک حاکم عمل کنی. زمانی که دشمنانت خوابیدهاند، تو باید هوشیار و آماده باشی.
هوش مصنوعی: از دنیای ترس و وحشت خود را دور نگهدار و از کسی که باعث ایجاد این ترس در تو میشود، برحذر باش.
هوش مصنوعی: اگر مسیری که در پیش داری به تو ضرر میزند و باعث تردید و شبهه میشود، بهتر است آن را رها کنی.
هوش مصنوعی: هر کس که دارای طبع و شخصیت خوب باشد، پوشیدن لباس زیبا برای او لازم و ضروری است، چرا که بازگشت به اخلاق خوب و رفتار نیکو با ظواهر زیبا باید همراه باشد.
هوش مصنوعی: از آن مسیری که به شکل معکوس رفتهای، از خدا درخواست حاجت کن و دوباره بازگرد.
هوش مصنوعی: چرا دل خود را به دنیای مال و ثروت وابسته میکنی، در حالی که زندگی همراه با آن، رنج و مشکلات زیادی دارد؟
هوش مصنوعی: به تو آموختهاند که علم و دانش میتواند تو را راهنمایی کند، اما مال و ثروت تو مانند خون اهمیت دارد و باید با احتیاط و دقت با آن برخورد کنی.
هوش مصنوعی: اگر گلویی که هیچ خونی در آن نیست ناراحت شود، از آنجا که خون در آن وجود ندارد، به شدت خفه میشود.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به این سامانه بیفتد، مانند ماری سیاه است که به سرعت به جان میزند.
هوش مصنوعی: این سازه زیبا و باشکوه، ظاهری حیرتانگیز دارد، اما در درون خود از خواستهها و آرزوها تهی است.
هوش مصنوعی: زمانی که در زیر این سقف بخواهیم استراحت کنیم، باید بدانیم که چه باید کرد اگر همسایهمان یک مار سیاه باشد.
هوش مصنوعی: دل خود را از قید و بندهای بیهوده رها کن، تو ستمگری نیستی، پس عدالت را برقرار کن و اقدام به عمل کن.
هوش مصنوعی: اگر از ظلم و ستم ثروتمند عبور کنی، حتی اگر او ثروتمند باشد، تو همانند اسکندر بزرگ خواهی بود.
هوش مصنوعی: ببین چه تفکری از این جهان در او شکل گرفته است؛ تو هم از آن دوری کن تا همان را نبینی.
هوش مصنوعی: برای اینکه به هدفی دست یابی، باید تلاشهای خود را ببینی و از نتایج آنها استفاده کنی. موفقیت و شانس تو به نتیجهگیری و کارهایی که انجام دادهای وابسته است.
هوش مصنوعی: شاه از سخنان یک پیر سالخورده پاسخ امیدبخشی گرفت و آن گفته را به فال نیک گرفت.
هوش مصنوعی: از خدمات او قدردانی شد و به او محبت زیادی شد و به عنوان هدیه، مقداری طلا تقدیم او گشت.
هوش مصنوعی: بزرگان ایران به دلیل فرهنگ و دانش او، اعتبار و ارزش او را با سنگهای قیمتی مقایسه کردند.
هوش مصنوعی: تندران و شتابان از دروازه کاخ، ستایش و تمجید کردند در جشن و میهمانی شاه.
هوش مصنوعی: از این مکان اگر چراغی روشن شود، نشانهای است از آمدن نورانیترین خورشید.
هوش مصنوعی: اگر شبی تاریک سپری شود، روزی روشن و پرنور خواهد آمد. گلها و زیباییها ممکن است بروند، اما دوباره روزی خواهد آمد که شکوفایی و شادابی دوباره سراغ ما میآید.
هوش مصنوعی: در جوی طلا، فردی جستجو کرد و با تلاش و کوشش، به گنجینهای دست یافت.
هوش مصنوعی: از دل دریا، شاه دریا برای گروهی بسیار از زیباییها و نوازشها سخن گفت.
هوش مصنوعی: وقتی رعیت (مردم) که زیر سلطه ی فرمانروایی هستند، به خوبی و محبت پادشاه خود را مشاهده میکنند، به خاطر ستم و نابرابریهایی که از داراییهای دیگران میکشند، از دل زخمها و ناراحتیهایشان پرده برمیدارند و رازها و مشکلات خود را افشا میکنند.
هوش مصنوعی: هرگاه کسی در نزدیکی او قرار داشت و در تحمل گرما و سرما بود، هیچ کس از پیشه و کار خود دور نمیشد.
هوش مصنوعی: از دست مردم به گونهای رها شده است که حتی سگ هم نمیتواند به صاحب خود برگردد.
هوش مصنوعی: به افراد نیکوکار نزدیک شو و به کسی که بد و ستمگر است، نباید اعتماد کرد، حتی اگر به او در مورد مال و جان خود امانت بدهی.
هوش مصنوعی: انسانهایی که در این سرزمین دچار بیعدالتی و ظلم شدهاند، به سرزمینهای یونان و روم فرار کردهاند.
هوش مصنوعی: کسی که در نزدیکی او سنگ قرار داشت، از میان آن همه سپاه به دو فرمانده تعلق داشت.
هوش مصنوعی: وقتی که دست قدرتمند دنیا به کسانی که دارای مقام و مال و دارایی هستند، کمک میکند، اما وقتی که به آنها ضربهای وارد شود و از ارزش و مقامشان کاسته شود، این موضوع به وضوح نمایان میشود.
هوش مصنوعی: تخت و جایگاه بزرگانی که به خرد و عقل سپرده شده، را ببین که در نهایت چگونه پایان مییابد.
هوش مصنوعی: هیچ قضاوتی از شخصی که ذهنش ضعیف است، درست نیست؛ چرا که او به مردم آسیب میزند.
هوش مصنوعی: افراد با ارزش و باهوش به راحتی بر مشکلات غلبه میکنند، اما افراد ناتوان و بیارزش در برابر چالشها شکست میخورند و تسلیم میشوند.
هوش مصنوعی: کسی که خود را پرورش ندهد و به رشد و تعالی نرسد، نمیتواند به مقام خسرو و سلطنت دست یابد. رسیدن به مقام عالی نیازمند تلاش و کوشش است.
هوش مصنوعی: در این سرزمین نه کسی هست که بخشی کند و نه در شهر و دیاری آرامش وجود دارد.
هوش مصنوعی: دلها به خاطر کینهها آزار دیدهاند و پاکی و عفت در دلها به مانند گنجی ارزشمند در قفلهایی پنهان شده است.
هوش مصنوعی: خرابی و ویرانی برای هر شغلی بدتر از این نیست که انسان به فکر و تدبیر درست بیفتد.
هوش مصنوعی: کارگر از شغف و حرفهاش فرار کرده و به شغل دیگری رو آورده است.
هوش مصنوعی: در بیابان، دلیران و شجاعان قهرمانانه عمل میکنند، در حالی که کسانی که به خانوادههای برجسته و مرفه تعلق دارند، بیشتر به کارهای عادی و مراقبت از زمینهای خود میپردازند.
هوش مصنوعی: کشاورز به گونهای کار خود را سازماندهی کرد که انگار یک نظامی است، و سپاهیان نیز به کار کشاورزی روی آوردند.
هوش مصنوعی: دنیا در پی آن نیست که همیشه پابرجا بماند، زیرا وقتی هر فردی از وظایف و مسئولیتهای خود غافل شود، این ساخت و ساز و استحکام به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: اگر پیش از این، قاضی و دادگر خوابش برده بود، همانند ستارههای دنیا به هم ریخته و بینظم میشدند.
هوش مصنوعی: هماکنون دادگر پیروزمند در حال بررسی نابرابریها و ظلمهایی است که وجود دارد. تا کی باید این بیعدالتیها ادامه یابد؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سخنان شهریار (فرمانروا) باعث نگرانی و اضطراب شد و منادی (ناگفتهخوان) را در سرزمین برانگیخت.
هوش مصنوعی: هر کس باید به کار خود بپردازد و اگرچه ممکن است که کار خوبی انجام دهد، اما در نهایت نتیجهای که به دست میآورد ممکن است خوب نباشد.
هوش مصنوعی: کشاورز بر روی گاو، لباسی از جنس آهن که مخصوص کار در زمین است، میافکند و گاو به دنبال غذای خود میرود.
هوش مصنوعی: یک سرباز به اصول و قواعد خود پایبند است و هرگز از وظیفهاش دست نمیکشد.
هوش مصنوعی: هیچ کس جز به دنبال کار خود نمیرود و هر کسی در نهایت به شغل و حرفه اصلیاش برمیگردد.
هوش مصنوعی: کسی که از شغف و حرفهاش فرار میکند، باید به همان حرفهای که از ابتدا در آن بود، بازگردد و دنبال آن برود.
هوش مصنوعی: کارها و رفتار هر فرد نمایانگر کیفیت و لایق بودن اوست و نشان میدهد که همه چیز در دنیا بر اساس شایستگی و اعمال افراد شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: جهان را از خرابیهای گذشته به دورانی پر از آبادانی و خوشبختی منتقل کرد.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر قدرت و حکمت خود به خوبی اداره میشود و این شایستهٔ افراد دانا و خردمند است که به آن توجه کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.