شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۷
... هستی بگذار عارفانه
در عالم نیستی سفر کن
جامی ز حباب پر کن از آب ...
شاه نعمتالله ولی » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۱۳
از این عالم بدان عالم سفر کن
از آن عالم به بالاتر نظر کن ...
ابن عماد » روضة المحبین » بخش ۴۴ - جواب دادن معشوق
... لیکن ره عشق بی خطر نیست
هر دل شده مرد این سفر نیست
آن را که وصال یار باید ...
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷ - ستایش فضلالله نعیمی
... چون مملکت حسن تو را حد و کران نیست
در عشق رخت کی به سر آید سفر ما
ای کرده به مه نسبت رویش مگرت نیست ...
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
... جان اگر صرف چنین گوشه نشینان نکنند
سفر کعبه کویت چو کنند اهل صفا
حذر از بادیه و خار مغیلان نکنند ...
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
... که عمری کان ز کف بیرون رود دیگر نمی آید
دلم چون با سر زلفش کند عزم سفر با او
به منزل جز مه رویش کسی رهبر نمی آید ...
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶ - ستایش فضلالله نعیمی
... سکون و جنبش اشیا منم در اسفل و اعلی
چو افلاک و زمین زان رو مقیمم هم سفر دارم
اناالحق از من عاشق اگر ظاهر شود روزی ...
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
... اگر ادرک او دانی بدانی آنچه می دانم
به بحر و بر گذر کردم به خشک و تر سفر کردم
نشان بی نشانی را نسیمی وار می دانم
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳ - ستایش فضلالله نعیمی
... آن که بگشت نه فلک در طلبش به سر بسی
یافته شد به شهر من من به سفر چه می کنم
فضل نهاد بر سرم تاج شرف نسیمیا ...
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷
... که بالا رو چو دزد بسته منشین
کسی اندر سفر چندین نماند
جدا از شهر و از یاران پیشین ...
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱
... به حاکمی که به حکمت متابعت فرمود
که با صلوة حضر با سفر دگر وسطا
کنند روی توجه به قلعه ای که ملک ...
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
... از سواد اینچنین کفر مجازی مردوار
سوی دارالملک از کفر حقیقی کن سفر
کفر باطل حق مطلق را بخود پوشیده نیست ...
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
... چونکه مطلوب تو از تو نیست بیرون بعد ازین
مغربی در خویشتن باید ترا کردن سفر
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸
... زخود بگذر که دریایی نه جویی
سفر کن از من و مایی که مایی
گذر کن از تو و اویی که اویی ...
... پشیمانی بود در سو به سویی
تو باری از خود اندر خود سفر کن
به گرد عالم اندر چند پویی ...
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
ترا که دیده نباشد نظر چگونه کنی
بدین قدم که تو داری سفر چگونه کنی
ترا که هیچ ز احوال خود خبر نبود ...
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
... ازین معنی چه دلشادم قرین دولت افتادم
ازین معنی که شد همراه ماهی در سفر ما را
برو ناصح مده پندم که با کس نیست پیوندم ...
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
... ای دل و جان صد هزارت جان فداست
گفته ای کان یار آمد از سفر
تا قیامت از دل و جان مرحباست ...
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
... همیشه از تو جان صوفیان مست
سفر کردم بشهر جان رسیدم
درین ره کاروان در کاروان مست ...
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
زان یار سفر کرده کسی را خبری هست
کان ماه مسافر بهمه کوی و دری هست ...