امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۹ - (در اثر حدوث وقایع دیگر حرکت سپاه چند هفته به تاخیرافتاد، تاآنکه سپا بسوی منزل اول ، یعنی تلیت و افغان پور عازم شد )
در وسط ماه ربیع نخست
عزم سفر کرد به مشرق درست
کوس عزیمت ز در شهریار ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۹ - در وصف کشتی هندی
... خانه روان خانگیانش مقیم
اهل سفر را همه بروی گذر
همره اوساکن و او در سفر
گاه روشن همره او گشته آب ...
... تیشه نجار از و در خراش
مرکب بحری زسفر گشته چوب
بر طرف بحر شده پای کوب ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۱۶ - نصیحت کردن شاپور به خسرو و دلالت کردن او را به شکر
... دگر ز آنجا که شد عشق آتش انگیز
بر آهنگ سفر گشتن سبک خیز
شنیدم در سپاهان است ماهی ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۳
... به شادی کجا می گذارند گام
سفر تا چه جایست و منزل کدام
کجا روز راحت فزون می کنند ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
... چگونه می گسلد دانه های لؤلؤ را
سفر چگونه توان کرد در چنین وقتی
ز دست چون بتوان داد روی نیکو را ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
... هر شب ای دیده که بر چرخ ستاره شمری
جان من عزم سفر کرد بگو راه کجاست
من برآنم ز زنخدانت که بر چاه افتم ...
... هر شب ای دیده که بر چرخ ستاره شمری
جان من عزم سفر کرد بگو راه کجاست
من برآنم ز زنخدانت که بر چاه افتم ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
... به تشنگی بیابان عشق شد معلوم
که سایه نشین سلامت نه مرد این سفر است
به پای بوس هوس بردنم فضول بود ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳
... چو از رخ تو به هر خانه آفتابی هست
مهت به عقرب و اینک رهی به عزم سفر
ولی خوشم که دران عقرب انقلابی هست ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵
... گر از دهنت خبر توان یافت
در راه عدم سفر توان کرد
ماییم دو دیده وقف کرده ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰
... بربست چون جوزا کمر آمد به جوزا زان قمر
یعنی که این عزم سفر بر طالع میمون بود
گویند حال خود بگو پیشش مگر تابد عنان ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۶
... می رود عمر عزیزم چون سر زلفت به یاد
محنت هجران و رنج راه و تشویش سفر
این همه گویی نصیب جان مهجورم فتاد ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۰
... برو ای صورت آن چشم که در چشم منی
که نرفته ست ز کویش ز سفر باز آید
دیده چندان به کف پای سفیدش مالم ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۸
ما را ز کوی جانان عزم سفر نباشد
بی عمر زندگانی کس را بسر نباشد ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۷
ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود
آن بیوفای عهد شکن را سفر شود
کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۴
... کدام دیده خونبار شد عنانگیرش
که دور مانده من هیچ از آن سفر نرسید
زبان ز پرسش آیندگانم آبله شد ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۵
... توشه جگر پخته ام از بهر آنک
جان و دلم هر دو سفر می کنند
عقل مرا کارفزایان عشق ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۹
سفر کردند یاران جان ما هم
بسی بیگانگان و آشنا هم ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۸
ای سفر کرده ز چشم و در دل و جانی مقیم
روزها شد تا نیاید از سر کویت نسیم ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱۵
نی پای آن که از سر کویت سفر کنم
نی دست آنکه دست به زلف تو در کنم ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳۶
... تو آن خویش کن و من از آن خویش کنم
روان شدی به سفر می رسد مرا چو جرس
که ناله ها بر سر کاروان خویش کنم ...