ما را ز کوی جانان عزم سفر نباشد
بی عمر زندگانی کس را بسر نباشد
وصف دهان شیرین می گویم و ندانم
در وصف او چه گویم کان مختصر نباشد
زلف ترا به هر سو باد افگند ازان رو
تا بار خسته دلها بر یک دگر نباشد
وصل تو بی رقیبان هرگز نشد میسر
بی خار و خس کسی را گل در نظر نباشد
بر آه دردمندان خود را سپر نسازی
کاین تیر پر بلا را سهم از سپر نباشد
بر آستان شاهی درویش بی نوا را
غیر از در گدایی راه دگر نباشد
با تو کجا رساند قاصد سلام خسرو؟
جایی که محرم آنجا باد سحر نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به عشق و دلتنگی خود اشاره میکند. او میگوید که عزم سفر به سوی معشوق ندارد زیرا زندگی بیعشق معنایی ندارد. در وصف زیبایی معشوق میگوید که کلمات برای توصیف او کافی نیستند. زلف معشوق به قدری زیباست که دلهای بسیاری را به خود میکشاند. وصال معشوق بدون رقیب و مشکلات دشوار است و گل بدون خار نمیتواند زیبا باشد. همچنین، شاعر به درد و رنج دردمندان اشاره میکند و میگوید که هیچ پناهی برای آنها نیست. او در آخر، از عدم دسترسی به معشوق و دشواری رساندن پیام عشقش سخن میگوید، چرا که مکان محرم عشق او در دسترس نیست.
هوش مصنوعی: ما از سفر به سوی محبوب خود ناتوانیم، زیرا هیچکس در زندگی خود بیعمر نمیماند.
هوش مصنوعی: توصیف لبهای شیرین را میگویم، اما نمیدانم چگونه او را توصیف کنم، زیرا کلامم به اندازهی زیباییاش کوتاه و ناچیز است.
هوش مصنوعی: موهای تو به هر سو در وزش باد گسترش یافته است، تا اینکه بار غم و دلشکستگی دلها بر روی یکدیگر نباشد.
هوش مصنوعی: وصل تو بدون رقبای عشق هرگز برای کسی ممکن نشد؛ کسی که در دلش گل نداشته باشد، خار و خس را نمیبیند.
هوش مصنوعی: اگر برای درد و رنج دیگران خود را محافظت نکنید، تیرهای بلا به شما آسیب خواهند رساند و نمیتوانید از خود در برابر آنها محافظت کنید.
هوش مصنوعی: درویش بینوا، جز درِ گدایی و درخواست، راه دیگری برای ارتباط با شاه ندارد.
هوش مصنوعی: با تو، قاصد نمیتواند سلام خسرو را به جایی برساند که در آنجا راز و مطلبی که باید پنهان بماند، وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با کاروان مصری چندین شکر نباشد
در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد
این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید
وین شاهدی و شنگی در ماه و خور نباشد
گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم
[...]
جان را به جای زلفت جای دگر نباشد
زین منزل خوش او را عزم سفر نباشد
جانا دلم ربودی گویی خبر ندارم
در زلف خود طلب کن زانجا به در نباشد
رویی و صد لطافت چشمی و جمله آفت
[...]
مردان این قدم را باید که سر نباشد
مرغان این چمن را باید که پر نباشد
آن سر کشد درین کو کز خود برون نهد پی
وان پا نهد درین ره کش بیم سر نباشد
در راه عشق نبود جز عشق رهنمائی
[...]
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد
ما با خیال رویت، منزل در آب دیده
[...]
در پایش افکنم سر، تا دردسر نباشد
با زلف او دهم دل، تا دل دگر نباشد
روزی به یاد زلفش، گر شب به روز آرم
باید که جز رخ او، شب را سحر نباشد
هرکس که در ره او، بنهاد پای چون شمع
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.