گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ما را ز کوی جانان عزم سفر نباشد

بی عمر زندگانی کس را بسر نباشد

وصف دهان شیرین می گویم و ندانم

در وصف او چه گویم کان مختصر نباشد

زلف ترا به هر سو باد افگند ازان رو

تا بار خسته دلها بر یک دگر نباشد

وصل تو بی رقیبان هرگز نشد میسر

بی خار و خس کسی را گل در نظر نباشد

بر آه دردمندان خود را سپر نسازی

کاین تیر پر بلا را سهم از سپر نباشد

بر آستان شاهی درویش بی نوا را

غیر از در گدایی راه دگر نباشد

با تو کجا رساند قاصد سلام خسرو؟

جایی که محرم آنجا باد سحر نباشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode