انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۶ - در شکایت و تقاضای الطاف صاحب
... بر هر که ابر عاطفتت سایه افکند
تا حشر باقیست چو دریا توانگری
دست تو رازقست و ضمیر تو غیب دان ...
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۶۶
... خواجه دانم که پیش جیش سخاش
موج دریا همی کند یزکی
باز اگر تو فقع خوری به مثل ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - لغز باسم آب
... گر نیستی برای کف در فشان او
دریا گهر چه دارد و خورشید کیمیا
ای دام جهل را سخن عذب تو نجات ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - شکایت از روزگار
... چو کشتی امید آمد بساحل
بدو وا خورد ناگه موج دریا
فلک بااهل معنی خود بکین است ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح اردشیر بن حسن اسپهبد مازندران
... شهنشهی که طریقی نهاد در بخشش
که برذخیره دریا و کان نکرد ابقا
بلند همت او آنکه در ممالک خویش ...
... اگر نداری باور عیان ببین اینک
بانتجاع بدر گاهش آمده دریا
بنزد گنجش نو کیسه ایست کان بدخش ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - مدح ملک اعظم اسپهبد مازندران
... بخاص و عام رسیده است فیض انعامت
برتو آمده دریا که تا بیاموزد
سخا زدست گهر بخش معدن انجامت ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح صدر اجل شهاب الدین خالص
... حریم جاه تو را باره از بقا کردست
غلام آن دل دریا وشم که در یکدم
هزارحاجت ناخواسته روا کردست ...
... که اینت معظم جایی که اوبنا کردست
بلند بختا دریا دلا فلک قدرا
که ایزدت شرف دین مصطفی صکردست ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در مدح نظام الملک وزیر
... که از خورشید ذره ذره در اجزای کان خیزد
زهی دریادلی کز حرص جود و طمع بذل تو
زاطراف جهان هر روز چندین کاروان خیزد ...
... چنان گردد که با جودت ز بخلش داستان خیزد
به دریا کان همی گوید که می گفتند هر وقتی
که ناگه فتنه ای بینی که در آخر زمان خیزد ...
... اگر دست گهر بخش تو هرگز بی قلم نبود
نباشد بس عجب آری ز دریا خیزران خیزد
امل را چون عدوی تو اجل گویی که همزادست ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - یمدح الصدر السعید امین الدین صالح المستوفی
... پیش او سردل غیب مصور گردد
هفت دریا زنهیب کف تو خشک شود
وقت بخشش چو زبان قلمت تر گردد ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در مدح امیر عزالدین
... آنکه هنگام شجاعت دل شیران دارد
وانکه در وقت سخاوت کف دریا دارد
دست قدرت کمر غایت مقصود کند ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح اقصی القضاه رکن الدین صاعد
... عقل در سودای جاه او ز خود بیگانه شد
وهم در دریای علمش شناور می شود
صدر شرع از فرجاه او مزین شد چنانک ...
... ابر را گویند کز تأثیر جذب آفتاب
چون بخار از روی دریا بر فلک بر می شود
نزد من تحقیقش آن باشد که هنگام سخا ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - گویا مدح مجیرالدین بیلقانی باشد بعد از ذم
ایکه موج سینه تو غوطه دریا دهد
پرتو طبعت فروغ عالم بالا دهد ...
... نکته ا ز شرح فضلت پایه دانش نهد
قطره از رشح کلکت مایه دریا دهد
طبع تو وقت تصرف قلب گرداند زمان ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح قوام الدین
... آنچه کردست دست دربارش
از سخاوت نه کان نه دریا کرد
آتش از بیم شعله خشمش ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - قصیده
ایکه خورشید زشرم دل تو آب شود
هفت دریا زسرانگشت تو غرقاب شود
حاکم مشرق و مغرب که همی بهر شرف ...
... کان و در یاز دل و دستت اراندیشه کنند
دل دریا بچکد زهره کان آب شود
عقل هرگه که کند رای تو تعلیم گری ...
... صفحه نه ورق چرخ درین باب شود
چونکه من دست ترا دریا خوانم زشرف
قطره در حلق صدف لؤلؤ خوشاب شود ...
... گوهر از لفظ تو دزدیم و فروشیم بتو
کاب دریا بهمه حال بدریاب شود
تا ببستان زسحاب کرم و شبنم جود ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - در نکوهش دنیا
... شودهان شیربین باآن بخراز بس بخار
رو دریا بین پر از آژنگ از بس خارو خس
وانگهی جیب صدف بین درج در شاهوار ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - من کلامه غفرله
... خرد گفت این نیست تشبیه در خور
که گر زاصل پرسند دریا و ابرست
ور از ذات گویی سرا پای گوهر ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - قصیده
... بر فور بخدمتت تو فر
با دست و دل تو کان و دریا
دعوی نکنند از تکاثر ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در مدح امام فاضل شمس الدین ابوافتح النطنزی
... وگر جوشی بر اندازد فروشوید زچرخ اختر
نه دریایی که از هر خس همی بر خود نهد باری
که گر بادی زند بر وی شود در حال جو شنور ...
... دمی بی خیزران هرگز نبودست او همه ساله
چنان چون عادت دریاست دارد صد سفبنه زر
اگر موجی برانگیزد فلک را بس بود غوطه ...
... زعلمست اندرو کشتی زحلمست اندر و لنگر
تو این دریا کرادانی تو این کشتی کراخوانی
جز اینحر سخا پرور جز اینحبر سخن گستر ...
... هرآنکس کودلگیرم و دمیخوش یافت چونمجمر
زهی دریادلی گز شرم جودت ابر را دایم
دلی پر آتش و دستی پر از بادست و چشمی تر ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - لغز حمام
... نبیند نیز چون او عدل گستر
اگر چه اصل او دریا و ابر است
هنر از خود نماید همچو گوهر ...
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - در مدح رکن الدین صاعد
... قضا را حسن تدبیر تو دافع
نه در بخشش ترا دریا معارض
نه در رفعت ترا گردون منازع ...