مرا هر ساعتی سودای آن نامهربان خیزد
که مشکینش همی گویی دو سنبل ز ارغوان خیزد
رخ رخشان آن دلبر فراز قد رعنایش
به ماه چارده ماند که از سرو روان خیزد
دهان تنگ و روی او گمانی در یقین مضمر
درو دربسته مرجان یقینی کز گمان خیزد
در آن کوچک دهان صد تنک سکر تعبیست اورا
بدین تنگی نمیدانم سخن چون زان دهان خیزد
اگر عکس رخش افتد بدین آیینه گورحقه
هزاران آه سربسته ز مهر آسمان خیزد
نگه کردن نیارم تیز اندر روی آن دلبر
بر او از نازکی ترسم که از دیدن نشان خیزد
ز عنبر دایره سازد که دارد مرکز اندر دل
ز سنبل خط کشد بر مه که از نقطه اش روان خیزد
اگر در خاصیت خیزد همی از زعفران خنده
مرا در گریه افزاید کم از رخ زعفران خیزد
ز من جان خواهد و بستد و گر زو بوسه ای خواهم
خصومت آن زمان باشد قیامت این زمان خیزد
به فر عشق او گشتم توانگر از زر و گوهر
ولیکن اینم از رخسار و آن از دیدگان خیزد
نخیزد ز ابر و کان آن زر و گوهر کز رخ و چشمم
اگر خیزد ز دست و طبع دستور جهان خیزد
وزیر عالم و عادل نظام مشرق و مغرب
که سوی خاک در گاهش نشاط انس و جان خیزد
جمال الدین نظام الملک کاندر دولت و ملت
نه چون او مقتدا باشد نه چون او قهرمان خیزد
زمین خواهد که با حلمش درنگی هم رکاب افتد
زمان خواهد که با حکمش زمانی هم عنان خیزد
بیادش ساغر لاله از این سان لعلگون روید
ز شکرش سوسن خوش دم چنین رطب اللسان خیزد
بهار از رشک طیع او همیشه اشکبار آید
صبا از شرم خلق او همیشه ناتوان خیزد
همای همتش را عرش سقف آشیان زیبد
ضمیر روشنش را صبح بهر ترجمان خیزد
سموم قهرش ار خیزد ز خارا خون برون جوشد
نسیم لطفش ار بجهد ز آتش ضیمران خیزد
حقیقت آن زر و گوهر که دست جود او بخشد
نه از ابر بهار آید نه از باد خزان خیزد
ندانم چون همی بخشد به بدره بدره آن چیزی
که از خورشید ذره ذره در اجزای کان خیزد
زهی دریادلی کز حرص جود و طمع بذل تو
زاطراف جهان هر روز چندین کاروان خیزد
فلک بهر زمین بوست چو اختر سرنگون افتد
ملک از بهر انگشتت چو گردون اوفتان خیزد
جهان از فر عدل تو چنان گشته است کاندر وی
نه اسم دادخواه آید نه بانگ پاسبان خیزد
اگر نه عفو جانبخش تو آن را برزند آبی
نعوذبالله از خشمت عذاب جاودان خیزد
مگر با رای تو پهلو همی زد صبح کوته عمر
از آن تکبیرها در روی او از هر مکان خیزد
مروت را بجائی در رسانیدی که در عالم
نه یاد برمک آرند و نه ذکر طوسیان خیزد
چو حزمت بزم آراید به رقص اندر شود زهره
چو عزمت رزم آغازد ز مریخ الامان خیزد
چنان پر کنده شد خصمت که تا محشر نگردد جمع
چنین فتحی ز رای پیرو از بخت جوان خیزد
کمینه شعله از رای تو جرم آفتاب آمد
فرو تر بخشش از جود تو گنج شایگان خیزد
خداوندا اگر چه هست جود آن خصلت زیبا
که فال نیک از آن گیرند و نام نیک از آن خیزد
ولیکن هم روا نبود که نام حاتم مسکین
چنان گردد که با جودت ز بخلش داستان خیزد
به دریا کان همی گوید که می گفتند هر وقتی
که ناگه فتنه ای بینی که در آخر زمان خیزد
همی گفتم به خواجه دفع شاید کردن آن فتنه
ندانستیم خود کاین فتنه ما را زان بنان خیزد
حکایت میکند خورشید چرخ از رزم و بزم تو
از آن در حالتی هم تیغ زن هم درفشان خیزد
چو دستت ابر کی باشد که تا زو قطره ای بارد
ز برقش صد شرر زاید ز رعدش صد فغان خیزد
فلک در پیش حکم تو چو دو پیکر کمر بندد
ملک از بهر مدح تو چو سوسن ده زبان خیزد
چو کلک اندر بنان گیری تماشا آنگهی باشد
چو چین در ابرو اندازی قیامت آن زمان خیزد
به تثلیت بنانت چون قران کلک و کف باشد
بعالم در بشارت ها ز سعد آن قران خیزد
اگر دست گهر بخش تو هرگز بی قلم نبود
نباشد بس عجب آری ز دریا خیزران خیزد
امل را چون عدوی تو اجل گوئی که همزادست
از آن معنی که با جود تو دایم توأمان خیزد
ز خوان جود تو خوردست این بسیار خواره حرص
از آن همچون قناعت ممتلی زان چرب خوان خیزد
خداوندا در ایام تو چون من بنده ضایع
توقع از که دارد پس کش از وی نام و نان خیزد
نه جز مدح تو لفظش را دگر کس دستگیر آید
نه جز دست تو طبعش را دگر کس میزبان خیزد
تو هم خورشید و هم ابری بپرور آن نهالی را
که آرد غنچه ها بیرون که از وی قوت جان خیزد
چه نقص آید درین دولت اگر از فر میمونت
از این درگاه دهر آرای چون من مدح خوان خیزد
به سیم آزاده پروردن به زر نام نکو جستن
نه بازرگانی ای باشد کز او هرگز زیان خیزد
توان گفتن به دعوی در سخا و در سخن هرگز
نه چون تو در جهان باشد نه چون من ز اصفهان خیزد
ترا گر دُر منثور از بنان خیزد گه بخشش
مرا در مدحت تو دُر منظوم از بیان خیزد
برون آیم چو گوهر ز آب و چون یاقوت از آتش
اگر صدر جهان را هیچ رای امتحان خیزد
نه از بهر طمع گویم چو دیگر کس مدیح تو
هما بر سگ چه فخر آرد چو بهر استخوان خیزد
همی تا چهره اطفال باغ از بیم کم عمری
به روی عاشقان ماند چو باد مهرگان خیزد
ترا سرسبزیی بادا که هر چت آرزو آید
که چونین باید از گردون بعینه آنچنان خیزد
عدویت خاکسار و زرد چون آبی ز باد سرد
چنان کش از دل و از دیده نارو ناردان خیزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر عشق و زیبایی معشوق را به تصویر میکشد و احساسات عمیق خود را نسبت به او بیان میکند. او به جذابیتهای ظاهری معشوق، مانند چهره، لبها و موی مشکین او اشاره میکند و آنها را با عناصر طبیعی زیبا مقایسه میکند. همچنین، شاعر از احساس وابستگی و دلتنگی خود به معشوق میگوید و قدرت عشق را ابراز میدارد که میتواند انسان را غنی و پر از احساس کند. در ادامه، به فضایل و قدرتهای معرفتی و حکومتی شخصیتی با عنوان جمالالدین نظام الملک اشاره میشود که در جامعه عدالت و نظم را برقرار کرده است. شاعر به زیباییهای او و تأثیر او بر دنیا اشاره میکند و بیان میکند که جود و بخشندگی او بینظیر است. در نهایت، شاعر به وجود خود به عنوان یک بنده تأمل میکند و بر لزوم ستایش معشوق و دقت در زیباییهای او تأکید میورزد.
هوش مصنوعی: هر لحظه یاد آن بیرحم به ذهنم میآید که گویی معطر به عطر گلهای خوشبو است.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و درخشان آن معشوق بر روی قامت بلند و خوشفرم او، مانند ماه چهاردهمی است که از درخت سرو زیبا و سرسبز بالا میرود.
هوش مصنوعی: دهان کوچکش و چهرهاش به گونهای است که در آن یک حقیقت نهفته وجود دارد. درون او مانند مرجانی مستحکم و محکم است که از گمانها و شکها به وجود نیامده است.
هوش مصنوعی: در آن دهان کوچک، بوی پر از شراب و خوشی وجود دارد، اما به خاطر تنگی آن، نمیدانم چگونه میتواند از آنجا سخن بگوید.
هوش مصنوعی: اگر تصویر زیبایی او در این آیینه خاکی بیفتد، هزاران آه پنهان از عشق آسمان بهوجود میآید.
هوش مصنوعی: نمیتوانم به چهره آن معشوق زیبا نگاه کنم، زیرا از نازکی و لطافت او میترسم که مبادا از دیدن من ناراحت شود.
هوش مصنوعی: بوی خوش عطر و ادکلن در مرکز دل میچرخد و از گلهای خوشبو، خطی بر روی ماه میکشد که از همان نقطه، زیبایی و نشاط به وجود میآید.
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و خاصیت زعفران در وجود کسی تجلی کند، لبخند آن فرد حتی در لحظههای غم و اندوه نیز حالتی شگفتانگیز به من میدهد و احساس درد و غم را کمرنگ میکند. زیبایی او به قدری تاثیرگذار است که حتی در زمان ناراحتی، انرژی مثبت ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: او جان مرا طلب کرد و گرفت، و اگر از او یک بوسه بخواهم، در آن صورت جنگی برپا خواهد شد که در آنوقت مانند قیامت خواهد بود.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق او، به ثروتی از طلا و جواهر دست یافتم، اما سرچشمه این ثروت از زیبایی چهرهاش و از نگاههایش نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر از ابر باران و گنجینهای از طلا و جواهر نبارد، به یقین از چهره و نگاه من پراکنده میشود. اگر این زیبایی از دست من و از طبیعت من برمیخیزد، دنیا نیز از آن نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: وزیر دانشمند و عادل، نظام بخش شرق و غرب، در جایی که زندگی و شادابی انسانها از خاک برمیخیزد.
هوش مصنوعی: جمال الدین نظام الملک در حکومت و ملت، نمونهای بینظیر است که نه کسی میتواند به عنوان پیشوای او حاضر شود و نه کسی به مانند او قهرمان ظهور کند.
هوش مصنوعی: زمین سعی دارد تا با صبر و سکوتش، به آرامی پیش برود و زمان نیز به طور طبیعی خواهد گذشت و هماهنگ با حکمت خود بر فراز خواهد آمد.
هوش مصنوعی: به یاد او، جامی از رنگ قرمز مانند گل لاله برمیخیزد و از شیرینیاش، گل سوسن به زیبایی شکوفا میشود و میوهای خوشمزه و شیرین به زبان میآید.
هوش مصنوعی: بهار همواره با حسرت زیبایی او گریسته میآید و نسیم به سبب شرم از خلق و خوی او همیشه ناتوان و ضعیف برمیخیزد.
هوش مصنوعی: پرندهای که دارای اوج و همت بلندی است، تنها در آسمان به پرواز میپردازد و وجود روشن و آگاه او به مانند صبحی است که برای روشن کردن و بیان حقیقت به زندگی میآید.
هوش مصنوعی: اگر خشم او به وجود بیاید، مانند خون از سنگ بیرون میجوشد؛ و اگر لطفش بروز کند، از آتش دلسوزان بهوجود میآید.
هوش مصنوعی: حقیقت گرانبها و ارزشمندی که از دست generosity و بخشندگی او به کسی داده میشود، نه از باران بهاری ناشی میشود و نه از وزش باد فصل پاییز برمیخیزد.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه آن چیزی که از خورشید به آرامی در اجزای زمین به وجود میآید، به تدریج در سفرهای که برای پذیرایی آماده شده، قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: چه دل بزرگی! چون از روی سخاوت و اشتهای بخشش، آکنده از محبت، هر روز کاروانهای زیادی از همه جای دنیا حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: آسمان در برابر زمین همچون عطر است و هنگامی که ستارهای به زمین میافتد، سلطنت و حکومت به خاطر دست تو به زانو درمیآید و دنیا برای تو به حرکت درمیآید.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر عدل و انصاف تو به گونهای شده است که در آن نه نامی از دادخواهی به گوش میرسد و نه صدای پاسبانی به گوش میخورد.
هوش مصنوعی: اگر بخشش و رحمت تو نبود، ممکن بود عذاب همیشگی از خشمت برآید و گرفتاریهای بزرگی به وجود آورد.
هوش مصنوعی: آیا تنها با تدبیر توست که صبح کوتاه عمر بر میخیزد و از هر جا صدای تکبیر به گوش میرسد؟
هوش مصنوعی: تو به جایی رسیدهای که حتی از برمکیان یادی نمیشود و نام طوسیها نیز دیگر برزبانها نیست.
هوش مصنوعی: زمانی که قدرت تو جشنی برپا کند، زهره به رقص در میآید و زمانی که نامت به جنگ و نبرد بیفتد، از مریخ صدای نجات بلند میشود.
هوش مصنوعی: چنان شکست خوردی که تا روز قیامت هم نتوانی اینگونه جمعی از پیروزی به دست آوری و این موفقیت از سر جوانی و شانس میآید.
هوش مصنوعی: شعلهای که از فکر تو به وجود میآید، نسبت به نور آفتاب کمنورتر است. و بخشش و generosity تو چنان زیاد است که از آن گنجینههای ارزشمند جستو میشود.
هوش مصنوعی: خداوند، اگرچه بخشندگی تو ویژگی زیبایی است که باعث میشود دیگران از آن نیکی و نام نیک دریافت کنند.
هوش مصنوعی: اما شایسته نیست که نام حاتم مسکین اینگونه باشد که داستان بخل او با سخاوتش درآمیزد.
هوش مصنوعی: به دریا میگوید که هرگاه ناگهان فتنهای را ببینی که در پایان زمان بروز کند، این همان چیزی است که قبلاً گفتهاند.
هوش مصنوعی: من همواره میگفتم که شاید بتوانیم از خواجه (آدم با نفوذ) در برابر این فتنه محافظت کنیم، اما نمیدانستیم که خود این مشکل از همان ریشه ما برمیخیزد.
هوش مصنوعی: خورشید با درخششش روایت میکند که تو در میدان جنگ و مهمانی چگونه میدرخشیدی. در حالتی که هم میتوانستی دشمن را با تیغ ضربه بزنی و هم در جشن و سرور و شادی ظاهر شوی.
هوش مصنوعی: زمانی که دست تو مانند ابر باشد، دیگر نمیتوان انتظار داشت که تنها قطرهای از آن بریزد. از برق ابر، صدها جرقه به وجود میآید و از رعد آن، صدها نعره و صدا برخاست میکند.
هوش مصنوعی: آسمان در برابر فرمان تو مانند دو قسمت میماند و پادشاهی به خاطر ستایش تو مانند گل نرگس زبان گشوده و سخن میگوید.
هوش مصنوعی: وقتی قلم را در دستت بگیری و شروع به نوشتن کنی، آن زمان است که زیبایی خاصی ایجاد میشود، مثل اینکه چروکهایی در ابرو درست کنی. در آن لحظه، اثر آن کار میتواند به قدری بزرگ و تأثیرگذار باشد که به قیامت شبیه شود.
هوش مصنوعی: نزدیک به تو، کلامی زیبا و دلنواز است که مانند قرآن در دلها نفوذ میکند و به جهانیان نوید میدهد که از خوشی و سعادت سرچشمه میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر این بخشنده گوهر، هیچ وقت بدون قلم نباشد، جای شگفتی نیست که از دریا، چوب خیزران به دست بیاید.
هوش مصنوعی: امید را به مانند مرگ در نظر میگیری، زیرا همواره با بخشندگی و جود تو در کنار هم به وجود میآید.
هوش مصنوعی: از سفره بخشش تو، بسیاری از سیریکنندگان سیر شدهاند، و حرص و طمع چون قناعتی که از آن سفره پر شده، به سوی آن چرب و نرم میرود.
هوش مصنوعی: خداوندا، در روزگار تو، مثل من که بندهای ناچیز هستم، چه کسی انتظار دارد؟ پس نام و نان از این شخص دور کن.
هوش مصنوعی: فقط تویی که میتوانی از کلمات خوب تعریف کنی و هیچکس دیگری نمیتواند. همچنین تنها تویی که میتوانی توانایی و استعداد او را مورد توجه قرار دهی و کسی دیگر نمیتواند این کار را بکند.
هوش مصنوعی: تو هم مانند خورشید و ابر باش، و آن نهالی را پرورش بده که گلها و غنچهها را به دنیا بیاورد، زیرا از آن نهال، زندگی و انرژی حاصل میشود.
هوش مصنوعی: چه عیبی دارد در این دنیا اگر از خوشیهای تو، خصوصاً آنهایی که به خاطر موجودی چون من ستایش میشود، استفاده شود؟
هوش مصنوعی: به جای استفاده از نقره و طلا برای رشد و پرورش، بهتر است نام نیکو را جستجو کنیم، زیرا این انتخاب هرگز به ما ضرر نخواهد رساند.
هوش مصنوعی: میتوان گفت که در زمینه بخشندگی و سخنوری، هیچکس نمیتواند به اندازه تو در جهان مطرح باشد و هیچکس دیگری مانند من از اصفهان نمیتواند ظهور کند.
هوش مصنوعی: اگر در مدح تو، کلمات زیبا و ارزشمندی از زبانم جاری شود، مانند درهای گرانبهایی که از دستانم به بیرون میآید، انتظار دارم که بخشی از آن سخنان را در قالب شعر و نظم به تو تقدیم کنم.
هوش مصنوعی: وقتی که خارج شوم مانند گوهری از آب و همچون یاقوتی از آتش، اگر هیچ نظری در مورد دنیا برآید.
هوش مصنوعی: من به خاطر طمع یا علاقه به چیز دیگری ستایش تو را نمیکنم. مانند دیگران نیستم که برای دریافت چیزی تو را تحسین کنند. همانطور که یک سگ برای گرفتن استخوانش به ستایش نمیپردازد، من هم به خاطر بهرهوری از ستایش تو نمیگویم.
هوش مصنوعی: تا وقتی که چهرههای زیبا و معصوم کودکان باغ به خاطر ترس از زودگذری عمر به روی عاشقان باقی مانده، مانند بادی که در مهرگان وزیدن میگیرد.
هوش مصنوعی: تو سرسبز و پررونق خواهی بود، چنان که هر آرزویی که برایت پیش آید، از آسمان به همین صورت و با همان شکوه برآید.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از دل و احساسات میپردازد. گویا شخصی در اثر شرایط سخت و سرد، احساس کمروحی و زردی را تجربه میکند. فشارهایی که از سوی بیرون وجود دارد، مانند باد سرد، موجب میشود که او از عمق دل و دیدهاش، احساساتی را به بیرون بریزد. در اینجا، نداهایی از دل و دیده در برابر مشکلات به شکل ناامیدی یا اندوه بیان میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کجا تدبیر پیران کهنسال از جوان خیزد؟
نیاید از دم تیغ آنچه از پشت کمان خیزد
به زور عجز، تمکین بزرگی برنمی آید
به اندک ناله ای فریاد از کوه گران خیزد
سرایت می کند در ظالمان آزار مظلومان
[...]
چه می کز وی همی اندیشه تن بیم جان خیزد
نه رامش دردسر تیمار تن رنج روان خیزد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.