گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

چه گوئی چیست آن شکل مدور

که دارد خیمه با گردون برابر

چو ایوانی کشیده بر سر آب

چو خرگاهی زده بر روی آذر

هوایش روشن و آبش موافق

زمینش صافی و سقفش مصور

چوخلق عاقلان هم پاک و هم خوش

چو طبع زندگی هم گرم وهم تر

زمین او برنگ چرخ ازرق

هوای او چو جرم ماه انور

ندیده خاک او هرگز تخلخل

نگشته آب او هرگز مکدر

زآبش رشک برده آب حیوان

زحوضش شرم خورده حوض کوثر

زهر سقفش یکی ماهست رخشان

بگرد هر مهی تابان سه اختر

برهنه گشته در وی همچو در حشر

بزرگ و خرد و درویش و توانگر

زخوشی راست پنداری بهشتی است

که دوزخ هست در اجزاش مضمر

بهشتست او ازان معنی که هرگز

نه سرما اندرو بینی و نه خور

بدوزخ نیک میماند از ان روی

کز اتش میشود کارش مقرر

همه آلودگان آیند در وی

برون آیند ازو پاک و مطهر

خطا گفتم که این کعبه است لیکن

نه از بنیاد ابراهیم آذر

بلی کعبه است و جز احرام بسته

نه مؤمن اندرو آید نه کافر

تو کعبه دیده هرگز که در وی

روا نبود نماز هیچ جانور

درین کعبه خلاف آن پیاپی

مسلمان باشد و ترسا بهم در

در آن کعبه اگر سنگی سیاهست

که رو بر روی وی مالند بیمر

درین کعبه یکی سنگ سیاهست

که مالد روی زیر پایها در

فکنده اندرو سجاده بر آب

خشن پوشی سیه روئی مجدر

تو دیدی سنگ کاید بر سر آب

چو یک زنگی بآب اندر شناور

یکی لعبت درو از بهر خدمت

دو روی و ده زبان و زرد و لاغر

بشکل جدول تقویم بر وی

بسی خطهای بی پرگار و مسطر

کند مشاطگی زلف خوبان

که این صنعت شدست اورا میسر

نمیگردد ززلف دلبران سیر

هزارش ره نهادند اره برسر

بموئی کار او اویخته و او

هنوز آویخته بر موی دلبر

میان بست ازبن سی و دو دندان

برای خدمت زلف معنبر

خط شمشاد قدان دوست دارد

که اورا هم از ان اصل است مادر

کند ریش وزیر و زلف خاتون

ضعیفی دیده چونین ستمگر؟

طراز دوش او القاب شاهی

که در ملک است ثانی سکندر

سپهر تاج بخش اعظم اتابک

پناه مملکت خاقان اکبر

جوانبختی جهانبخشی که گردون

نبیند نیز چون او عدل گستر

اگر چه اصل او دریا و ابر است

هنر از خود نماید همچو گوهر

چنان کز ( یاء بیتی) کعبه نازد

بدین القاب نازد چرخ اخضر

مبارک باد این جای همایون

مربی مرا خورشید کشور

شهاب ا لدین خالص میر عادل

که عالم گردد از خلقش معطر

بوقت مکرمت لطف مجسم

بگاه تجربت عقل مصور

بروی مملکت بر خال عصمت

بدست سلطنت در گوی عنبر

دل او معدن جودست و دانش

کف او مرکز کلکست و خنجر

همه عمر ار کنم حصر معانیش

نگردد هیچ معنی زو مکرر

همیشه تا نماید تیغ زرین

همی این زرد گو زین سبز چنبر

معمر باد در این بیت معمور

ممتع باد ازین ایوان و منظر

سپهرش خاضع و بختش مساعد

جهانش بنده و ایام چاکر