گنجور

 
۱۱۸۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۰

 

... دادیش یکی شربت کز لذت و بویش

مستیش به سر برشد و از اسب درافکند

گفتند همه کس به سر کوی تحیر ...

مولانا
 
۱۱۸۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۲

 

... سوار عشق شو وز ره میندیش

که اسب عشق بس رهوار باشد

به یک حمله تو را منزل رساند ...

مولانا
 
۱۱۸۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۴

 

... گر نباشد سایه من بود جمله گشت باد

اسب را قیمت نماند پیل چون پشه شود

خانه ها ویرانه ها گردد چو شهر قوم عاد ...

مولانا
 
۱۱۸۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۷

 

... سوی عشرت ها روید و میل بانگ نی کنید

شهسوار اسب شادی ها شوید ای مقبلان

اسب غم را در قدم های طرب ها پی کنید

زان می صافی ز خم وحدتش ای باخودان ...

مولانا
 
۱۱۸۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۱

 

... نک ز یاقوتش زکاتم می دهد

اسب من بستد پیاده مانده ام

وز دو رخ آن شاه ماتم می دهد ...

مولانا
 
۱۱۸۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۸

 

... پوست بر او نیست اینک پیش شما می رود

اسب سقاست این بانگ دراست این

بانگ کنان کز برون اسب سقا می رود

مولانا
 
۱۱۸۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۵

 

... هر آن دلی که به تبریز و شمس دین شده باشد

چو شاه ماه به میدان چرخ اسب دواند

مولانا
 
۱۱۸۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۶

 

... چو مرغ را نبود سر دو پر چه سود کند

چو زور و زهره نباشد سلاح و اسب چه سود

چو دل دلی ننماید جگر چه سود کند ...

مولانا
 
۱۱۸۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۶

 

... با لب لعل و جان سنگینید

بل که بر اسب ذوق و شیرینی

تا ابد خوش نشسته در زینید ...

مولانا
 
۱۱۹۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۲

 

... که گهی شاد و گاه غمگینید

بل که بر اسب ذوق و شیرینی

تا ابد خوش نشسته در زینید ...

مولانا
 
۱۱۹۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۳

 

عزم رفتن کرده ای چون عمر شیرین یاد دار

کرده ای اسب جدایی رغم ما زین یاد دار

بر زمین و چرخ روید مر تو را یاران صاف ...

مولانا
 
۱۱۹۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۲

 

... حوت را بین که ز دریا چه برآورد غبار

مشتری اسب دوانید سوی پیر زحل

که جوانی تو ز سر گیر و بر او مژده بیار ...

مولانا
 
۱۱۹۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۸

 

... گفتم بهر خدا یک دمه آهسته تر

یک دم ای ماه وش اسب و عنان را بکش

ای تو چو خورشید و خور سایه ز ما زو مبر ...

مولانا
 
۱۱۹۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۴

 

... ور ز شهری نیز یاوه با قلاوزی بساز

اسب چوبین برتراشیدی که این اسب منست

گر نه چوبینست اسبت خواجه یک منزل بتاز

دعوت حق نشنوی آنگه دعاها می کنی ...

مولانا
 
۱۱۹۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۶

 

... چند گریز می کنی بازنگر که نیست کس

بس کن و بس که کمتر از اسب سقای نیستی

چونک بیافت مشتری باز کند از او جرس

مولانا
 
۱۱۹۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

 

... رو صید و تماشا کن در شاهی شاهین ش

گر اسب ندارد جان پیشش برود لنگان

بنشاند آن فارس جان را سپس زینش ...

مولانا
 
۱۱۹۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۳

 

... هر یکی حور شود مونس گور و الحدش

هر کی او اسب دواند به سوی گمراهی

کند آن اسب لگدکوب نکال از لگدش

بهل ابتر تو غزل را به ازل حیران باش ...

مولانا
 
۱۱۹۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

 

... بیچاره آدمی که زبونست عشق را

زفت آمد این سوار بر این اسب پشت ریش

خاموش باش و در خمشی گم شو از وجود ...

مولانا
 
۱۱۹۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۳

 

... چون خداوند شمس دین چوگان زند یارش کجاست

ور بر اسب فضل بنشیند کجا دارد ردیف

خوان و بزم هر دو عالم نزد بزم شمس دین ...

مولانا
 
۱۲۰۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۲

 

... رنگرزم ز من بود هر رخ زعفرانیی

چست الاقم و ولی عاشق اسب لاغرم

غازه لاله ها منم قیمت کاله ها منم ...

مولانا
 
 
۱
۵۸
۵۹
۶۰
۶۱
۶۲
۱۱۷