بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
تا خار کند نزاع همسنگی گل
زایل نشود ز غنچه دلتنگی گل
مادام که در حجاب نشوست و نما ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶
دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمی گنجد
غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمی گنجد
چو گرد آید جهانی غم به دل گنجد سریست این ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲
... که در ره نیش کار دهر که راز سینه سنگ آید
نگویم قصه دلتنگی خود محتشم با او
که ترسم من نیابم حاصلی و آن مه به تنگ آید
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد ...
وحشی بافقی » ناظر و منظور » رفتن معلم به در خانهٔ دستور و بیان کردن عشق ناظر نسبت به منظور و مقدمهٔ درد فراق و آغاز حکایت اشتیاق
... نشیند گوشه ای از غصه دلتنگ
ز دلتنگی بود با خویش در جنگ
گزد انگشت چندانی که در مشت ...
وحشی بافقی » ناظر و منظور » رسیدن ناظر به کوهی که سنگ و شیشهٔ سپهر را شکستی و پلنگش در کمینگاه گردون نشستی
... به کام اژدها انداخت خود را
ز دلتنگی در آن غمخانه تنگ
سرود بینوایی کرد آهنگ ...
وحشی بافقی » ناظر و منظور » نشستن شاهزاده بر تخت شهریاری و بلند آوازه گشتن در خطبهٔ کامکاری و در اختصار قصه کوشیدن و لباس تمامی بر شاهد فسانه پوشیدن
... به سوی دیگرش ناظر نشسته
ز دلتنگی لب از گفتار بسته
به روی شه نشان مرگ و ظاهر ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش سوم - قسمت اول
... از اعرابیی پرسیدند بلیغ کیست گفت آن کس که از همه کوتاه تر سخن گوید و بیش تر از دیگران حاضر جواب بود
امام فخرالدین رازی در حد بلاغت گفت بلاغت آن است که آدمی کنه آنچه در دل دارد به لفظ بیان کند بدان شرط که از خلاصه گویی که بمعنی زیان رساند و بسیار گویی که دلتنگی آرد نیز دوری کند
فیلسوفی گفت هم چنان که ظرف نشکسته را از شکسته به صدایش شناسند حال آدمی را نیز از گفتار وی می توان دریافت
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - این ترکیب موحدانه در دارالسلطنه لاهور در فصل گل و بهار در اوان سرمستی ها در تعریف خرمی عالم مذیل به نام نامی صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان در استدعای صحبت ایشان گفته شده
... گر نیست سنان مژه نوک قلمی هست
دلتنگی من چون سبب خوشدلی اوست
دریوزه کنم از در هر دل که غمی هست ...
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۳۲ - توبیخ
... وعظ گفتم بیمجازی جای لذت بردن است
چون تو بیدردی سؤال از ذوق دلتنگی مکن
یا بعرفی صلح کن کاعمال زشتت رانوشت ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴
ای که تو دلتنگی از گریه دلت وامی شود
تنگنای عشق زین خمخانه صحرا می شود ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳
چه نیکو گفت با گردن کشی سر در گریبانی
که ما را نیز در میدان دلتنگی ست جولانی
ز بی برگی متاع خانه من نیست غیر از این ...
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۴
لاف دلتنگی و صبر از یار ناید باورم
دل اگر تنگت چون گنجد شکیبایی در او
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸
لبت چون غنچه دلتنگی ندارد
چو گل روی تو یکرنگی ندارد ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۴
... به روی مست از تیغ عسس آیینه می داری
ز دلتنگی برونم آر و آن گه روی خود بنما
چو طوطی تا کیم پیش قفس آیینه می داری ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷ - در مدح
... دعوی درد با تو کند گر به راه عشق
دلتنگی تو بر کمر مور می زند
بر خاک درگه تو ز پاس ادب سلیم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴
... ندارد فرصت خاریدن سر از سجود اینجا
به دلتنگی شدم خرسند ازین گلزار تا دیدم
چه خونها خورد گل تا عقده ای از دل گشود اینجا ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷
... مگر از خون دل لبریز سازم ساغر خود را
به دلتنگی چنان چون غنچه تصویر خو کردم
که بر روی نسیم صبح نگشایم در خود را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷
... که ریزد پرتو مهتاب از هم پود و تارش را
کسی را می رسد از خاکساران لاف دلتنگی
که نتواند پریشان ساختن صرصر غبارش را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴
... خار و خس مانع طوفان نشود دریا را
کیست جز گریه به دلتنگی ما رحم کند
سیل بر سینه مگر چاک زند صحرا را ...