گنجور

 
صائب تبریزی

نیست در دیده ما منزلتی دنیا را

ما نبینیم کسی را که نبیند ما را

زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند

مرده دانیم کسی را که نبیند ما را

مردمی را نشود هیچ حجابی مانع

سرمه خاموش نسازد نظر گویا را

دیدن عیب به هم می شکند شاخ غرور

مصلحت نیست که طاوس بپوشد پا را

شمع در جامه فانوس نماند پنهان

عینک از پرده خواب است دل بینا را

تا به حیرت نرسد دیده نمی آرامد

سیل در بحر فراموش کند غوغا را

عاشق از سنگ ملامت نشود رو گردان

طعمه از قاف سزد حوصله عنقا را

با خودی سر ز حقیقت نتوان بیرون برد

گم شدن خضر بود این ره ناپیدا را

گر چنین تنگ شود دیده گردون خسیس

آب از چشمه سوزن ندهد عیسی را

نشد از زخم زبان شورش مجنون ساکن

خار و خس مانع طوفان نشود دریا را

کیست جز گریه به دلتنگی ما رحم کند؟

سیل بر سینه مگر چاک زند صحرا را

بی رخ تازه و پیشانی خندان صائب

چون صنوبر نتوان کرد ز خود دلها را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۸۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سیف فرغانی

مبداء عشق ز جاییست که نیز آنجا را

کسی ندیدست و نداند ازل آن مبدا را

سخن عشق بسی گفته شد و می گویند

کس ازین راه ندانست امد اقصا را

راست چون صورت عنقاست که نقاشانش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
کمال خجندی

طاقت درد تو زین بیش ندارم بارا

چاره ای کن به نظر درد دل شیدا را

هوس روی توأم کرد پریشان احوال

زلفت انداخت مگر در دل من سودا را

هر کسی را ز لبت لذت جان حاصل شد

[...]

جامی

شد سحر قاید اقبال من شیدا را

آتش انس من جانب طور نارا

ای خوش آن آتش رخشنده کز آیینه صبح

می برد شعله آن رنگ شب یلدا را

گر نیابم ز سر کوی تو در کعبه نشان

[...]

قدسی مشهدی

مانع گریه نشد چشم مرا دیدن تو

تاب خورشید کجا خشک کند دریا را

پرده بر داغ کشم چون روم از شهر برون

بر دل لاله چرا تنگ کنم صحرا را

کی به سودای دلم سلسله مویی برخاست

[...]

آشفتهٔ شیرازی

جامه پوشید و بیاراست قد رعنا را

پرده افکند وعیان کرد رخ زیبا را

ترک یغمائی اگرغارت یکخانه کند

نازم آن را که به یغما ببرد یغما را

هر که دارد چو تو غلمان بهشتی امروز

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه