ندارد در خور من باده ای گردون مینایی
مگر از خون دل لبریز سازم ساغر خود را
به دلتنگی چنان چون غنچه تصویر خو کردم
که بر روی نسیم صبح نگشایم در خود را
ز سربازی درین گلشن چنان خوشوقت می گردم
که می ریزم چو گل در دامن گلچین زر خود را
مرا این روسفیدی در میان تیره روزان بس
که کردم صرف آن آیینه رو خاکستر خود را
به خاموشی شوم مهر دهان بیهوده گویان را
نمی بازم چو کوه از هر صدایی لنگر خود را
ز سودا آنچنان دلسرد از تن پروری گشتم
که چون مجنون به پای مرغ می خارم سر خود را
بود در جوشن داود صائب عاقبت بینی
که در زیر قبا پوشیده دارد جوهر خود را
نهان در زنگ ازان چون تیغ دارم جوهر خود را
که من از عرض جوهر دوست تر دارم سر خود را
نه از بی جوهری ها مهر دارم چون صدف بر لب
نهان دارم ز چشم شور دریا گوهر خود را
ز طوفان حوادث با سبک مغزی نیم غافل
حباب آسا درین دریا به کف دارم سر خود را
من از تردامنی گردیده ام چون موج دریایی
خوشا ابری که سازد خشک، دامان تر خود را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساساتی عمیق و فلسفی را درباره عشق، زندگی و هویت خود بیان میکند. او از نبودن شرابی مناسب برای خود گلایه میکند و تنها راه رفع دلتنگیاش را در پر کردن ساغر خود با خون دل میبیند. شاعر با اشاره به غنچهای که در برابر نسیم صبح میگشاید، به حالت حساس و آسیبپذیرش اشاره دارد.
او از خوشحالی ناشی از زندگی در روزگار سخت صحبت میکند و از زیباییهای خود و تلاشی که برای پنهان کردن عیبها و نواقصش میکند، یاد میکند. در ادامه، شاعر به محتویات درون خود اشاره میکند و به وضوح میگوید که آنچه در ظاهری تیره و خاکستری پنهان کرده، جوهری با ارزش است.
شاعر برای توصیف احساساتش از برداشت از زندگی استفاده کرده و چالشهای روزگار را با حس سبکی و عدم غفلت از سر خود نسبت میدهد. در نهایت، او خود را با ابری میسازد که توانایی حفظ و تر کننده است. این تصویرها نشاندهنده تلاش شاعر برای حفظ هویت و جوهر واقعیاش در مواجهه با مشکلات زندگی است.
هوش مصنوعی: من هیچ شرابی از آسمان نمیتوانم نوشید، مگر اینکه با دلسوختگی و درد خودم، میانهام را پر کنم.
هوش مصنوعی: احساس دلتنگی من به اندازهای عمیق و شدید است که مانند غنچهای شدهام که در انتظار نسیم صبح هستم تا خود را باز کنم و شکوفا شوم.
هوش مصنوعی: در این گلستان، به قدری خوشحالم که مانند گلی که در آغوش گلچین ریخته میشود، خود را شاداب و سیراب تصور میکنم.
هوش مصنوعی: من از این که در میان روزهای سخت و تاریک، نجابت و زیبایی خود را حفظ کردم، بسیار خوشحالم؛ چرا که تمام تلاش و کوشش خود را برای حفظ این زیبایی صرف کردهام.
هوش مصنوعی: من در سکوت میمانم و به سخنان بیهوده توجهی نمیکنم، مانند کوهی که به هیچ صدایی واکنش نمیدهد و ثابت و استوار است.
هوش مصنوعی: به خاطر حال و هوای درونم، به قدری از دنیا و خودپرستی خسته شدهام که مانند مجنون، به خاطر عشق و عاشقی، تن خود را فراموش کرده و به کارهای عجیب و غریب مشغول شدهام.
هوش مصنوعی: در زره داود، در نهایت دقت کن، زیرا زیر لباس او گنجینهای از ارزشها پنهان شده است.
هوش مصنوعی: در دل زنگار و تاریکی، مانند تیغی تیز، essence و جوهر خود را دارم. من از ظاهر و ظاهر فیزیکی خودم بیشتر به جوهر و باطن وجودم اهمیت میدهم.
هوش مصنوعی: من مثل صدف، جواهری درون خود دارم که از نگاه بد دریا پنهانش کردهام، و از بیارزشیها هیچ مهر و علاقهای ندارم.
هوش مصنوعی: در میان طوفانهای زندگی، با بیتوجهی و سبکی، چون حبابی در این دریا، سرم را در دست دارم.
هوش مصنوعی: من به خاطر دل تردیدها و ناپایداریهایم به حالت بیقراری درآمدهام، مانند موجی که در دریا به خاطر ناپایداریاش به این سو و آن سو میرود. خوشا به حال ابر، که به خاطر بارانی که میبارد، دامن خود را مرطوب نگه میدارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
سبک از حرف بی مغزان نسازم گوهر خود را
نبازم همچو کوه از هر صدایی لنگر خود را
ندزدد آفتاب از ماه نو پهلو، چه خواهد شد
که بر فتراک او بندم شکار لاغر خود را؟
ز بیم دیده بد، چون زره زیر قبا دارم
[...]
پی تحصیل آسایش فگندی در بدر خود را
برای صندلی بسیار دادی درد سر خود را
ترا شد نفس توسن، زان عصا دادت بکف پیری
که با این چوب تعلیمی براه آری مگر خود را
نباشد در ره دور و دراز آرزو سودی
[...]
ز بی سرمایگی دادم سرانجامی سر خود را
به دست صد شکست دل سپردم ساغر خود را
چنان سیر چمن شد در گرفتاری فراموشم
که هرگز از قفس نشناختم بال و پر خود را
مه من چون دهد عرض صفای پیکر خود را
کشد صبح از خجالت بر سر خود چادر خود را
از آن با چشم دل حیران حسن خوبرویانم
که صنعت می نماید خوبی صنعتگر خود را
زبان خبث یاران سر کند چون تیغ بازی را
[...]
ز خورشید قیامت گر کنم بالین سر خود را
نسازد مستی من خشک، دامان تر خود را
اگر آیینهٔ تیغم، برون از زنگ می آمد
به این گردن فرازان، می نمودم جوهر خود را
فروغ من در این ظلمت سرا روشن نمی گردد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.