گنجور

 
صائب تبریزی

چمن پیرا اگر می دید روی چون بهارش را

به گلچینان هدر می کرد خون لاله زارش را

نگردد تشنه در گرمای صحرای قیامت هم

به خاطر بگذراند هر که لعل آبدارش را

بر آن کنج دهن از بوسه خوش جا تنگ خواهد شد

به این عنوان اگر خط گیرد اطراف عذارش را

دل هر کس که گردد خوابگاه عشق چون مجنون

شکوه جبهه شیران بود لوح مزارش را

مگر در بوستان شد جلوه گر آن قامت رعنا؟

که سر و انگشت حیرت گشت بر لب جویبارش را

فضای غنچه با جوش بهاران برنمی آید

دهم چون جای در دل درد و داغ بی شمارش را؟

کتانی می شود پیراهن تن ماه تابان را

که ریزد پرتو مهتاب از هم پود و تارش را

کسی را می رسد از خاکساران لاف دلتنگی

که نتواند پریشان ساختن صرصر غبارش را

به عهد ساعد سیمین او هر صبح از غیرت

به دندان می گزد خورشید دست رعشه دارش را

مریز از سادگی رنگ اقامت در گذرگاهی

که آتش زیر پا از لاله باشد کوهسارش را

درین بستانسرا غیرت به نخلی می برم صائب

که پیش از برگریز از خود فشاند برگ و بارش را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۷۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

کند هر جا پریشان باد زلف مشکبارش را

نقاب روی عنبر می کند خجلت بهارش را

افسر کرمانی

در آن گلشن، که آرند از قفس بیرون هزارش را،

به منقار آورد چون برگ گل هر نیش خارش را

نمی‌دانم چه گلزار است این خرم فضا، یا رب

که گوش باغبان نشنیده آواز هزارش را

من آن مرغم که شد آبشخورش در آن گلستانی،

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از افسر کرمانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه