گنجور

 
۱۱۸۰۱

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

چشم من خواب ندارد به شب وخونبار است

بلکه همسایه هم از ناله من بیدار است ...

... ماه را چون توکجا قامت همچون سرواست

سرو را همچو توکی طره عنبر بار است

نه چوچشم تودراین شهر دگر قصاب است ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۰۲

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

چشم از باری دیدن رخسار دلبر است

گوش از پی شنیدن گفتار دلبر است ...

... این دردها که در دل مجروح ما بود

اورا علاج لعل شکربار دلبر است

ناصح مگونصیحت ودم درکش وبرو ...

... صد ساله مرده زنده شد ار از دم مسیح

یک معجز این ز لعل شکر بار دلبر است

رفتم بر طبیب که بیماریم ز چیست ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۰۳

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

... گفتمش ده خبر از شعر بلنداقبالم

گفت شیرین چو لب لعل شکر بار من است

بلند اقبال
 
۱۱۸۰۴

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

... به زنجیر سر زلف توپا بست

مکن بار دلم ز این بیش ترسم

خبر گردی که بار افتاد وخرخست

بلنداقبال شدهرکس که چون من ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۰۵

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

... مغز ما پیوسته سال وماه عمر

درزکام از زلف عنبر بار توست

یوسف مصری بدان حسن جمال ...

... بسکه احسان کرده ازمرحمت

هر که را بینم به زیر بار توست

اینکه باشد سرو بستان پا به گل ...

... اینکه شیرین گشته است اشعار من

ز التفات لعل شکر بار توست

اینکه شد قند وشکر ارزان به فارس ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۰۶

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

... گفتمت ماهی ولی دیدم خطا گفتم خطا

گر توماهی بر رخت گیسوی عنبر بار چیست

گفتمت سروی ولی دیدم غلط کردم غلط ...

... با دو زلف عنبرینت نافه تاتار چیست

بارها گفتی چو گردم مست بوسی بدهمت

از پس اقرار بد عهدی مکن انکار چیست ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۰۷

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

... گفتم علیل و زارم گفتا شفا دهیمت

گفتم که شدجدایی سر بار بینوایی

گفتا مدار اندوه برگ ونوا دهیمت ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۰۸

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

خون به دل از بوی مویت نافه تاتار دارد

نافه تاتار کی مشکی چومویت بار دارد

خال رخسار تورا خوانم خلیل الله زیرا ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۰۹

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

... از یک نگه آسوده زهر چار مرا کرد

گلقند از آن لعل شکر بار مرا داد

ز آن نرگس بیمار چو بیمار مرا کرد ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۱۰

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

... در عاشقی چو من نشد اقبال کس بلند

تا تن به پیش بار ملامت سپر نکرد

بلند اقبال
 
۱۱۸۱۱

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

... چشم وزبانی که کور ولاله نباشد

بار گرانیاست سر به دوش کشیدن

گر به ره دوست پایمال نباشد ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۱۲

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

... دلا آسایش ار خواهی بیفکن پیرهن از تن

که بار پیرهن برتن تو را از پوست بس باشد

بلند اقبال جسمش آن چنان کاهیده شد از غم ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۱۳

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

... نپندارم پر کاهی است یا کوه

کنی بار دلم گر کوه الوند

تونتوانی کنی پستم که هستم ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۱۴

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

... خویت چرا با ما چنین دایم دل آزاری کند

در زیر بار غم دلم چون بختی مست آمده

بختی چومست آیدکجا باک از گرانباری کند

ز آن چهر شنگرفی بود اشکم به رخ شنگرف گون ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۱۵

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

... بیستون را بیستون شیرین ارمن می کند

چون بنفشه روسیاهی عاقبت بار آورد

هر که خود را ده زبان مانند سوسن می کند ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۱۶

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

... زآنکه میل دل دلدار بر آن است که بود

خر چوشد خسته و وامانده سبکبار شود

همچنان بار من خسته گران است که بود

می کشد زحمت بیهوده طبیبم به علاج ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۱۷

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

... بشکند تا نرخ عنبر قدر مشک

شانه کش بر زلف عنبر بار خود

لاله سان خونین دلم را داغدار ...

... شد کنارم گلشن از بس ریختم

بی توخون از دیده خونبار خود

بربلنداقبال خویش انعام کن

بوسه ای از لعل شکر بار خود

بلند اقبال
 
۱۱۸۱۸

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

جز قد دلبر که داردطره های مشکبار

کس درخت سرونشنیده است کآرد مشک بار

سروجا گیرد کنار جوکنارم زآب چشم ...

... گوبلنداقبال را بر وعده اودل مبند

عهدوپیمان نکو رویان ندارد اعتبار

بلند اقبال
 
۱۱۸۱۹

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

... نظری کردی و دین ودلم از کف بردی

کن به حال من بی دین نظری بار دگر

بده از لعل لبت بوسی وبستان دل وجان ...

... چومن آنکس که وفا دار و بلنداقبال است

نکند روز ز در یار به دربار دگر

بلند اقبال
 
۱۱۸۲۰

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

... می توان گفت جوان بخت وبلنداقبالم

بر در یار اگر بار بیابم دو سه روز

بلند اقبال
 
 
۱
۵۸۹
۵۹۰
۵۹۱
۵۹۲
۵۹۳
۶۵۵