چوزلف مه رخان ای آسمان چند
مرا داری پریشان حال ودربند
نشدوقتی که گردم از تو خشنود
نشد گاهی که باشم از تو خرسند
به کام من تو از کینی که داری
کنی زهر هلاهل گر خورم قند
مرا از ریش غم دل ریش منمای
مرا خوار وزبون زاین بیش مپسند
به محنت سر برم ایام تاکی
به حسرت بگذرانم روز تا چند
نیارم ازتو هیچ اندیشه دردل
به یکتا کردگار پاک سوگند
ندارم ازتوهرگز چشم یاری
اگر درفارس باشم یا سمرقند
نپندارم پر کاهی است یا کوه
کنی بار دلم گر کوه الوند
تونتوانی کنی پستم که هستم
بلند اقبال از امر خداوند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در درج سخن بگشای بر پند
غزل را در به دست زهد در بند
به آب پند باید شست دل را
چو سالت بر گذشت از شست و ز اند
چو بردل مرد را از دیو گمره
[...]
ترا نه زخم دارد سود و نه بند
نه زنهار و نه پیمان ونه سوگند
یکی و پنج و سی وز بیست نیمی
وگر قدرت بود فرسنگکی چند
چو زین بگذشت و ما و مطرب و می
گناه از بنده و عفو از خداوند
تعالی الله یکی بی مثل و مانند
که خوانندش خداوندانْ خداوند
تعالی الله یکی بیمثل و مانند
که خوانندت خداوندان خداوند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.