گنجور

 
بلند اقبال

دلم از موی توآشفته چنان است که بود

عشق روی توهمان آفت جان است که بود

گر سراغ از دل گم گشته من میجوئی

همچنان گمشده بی نام ونشان است که بود

از قدخم شده ام گر خبری می خواهی

ز ابروان توهمان طور کمان است که بود

وگر ازچشم من وگریه اومی پرسی

همچنان رودی از این چشمه روان است که بود

گر توآن عهد که بستی بشکستی چودلم

عهد من با تودرست است و همان است که بود

عجب از آه دل ما که ندارد اثری

زآنکه میل دل دلدار بر آن است که بود

خر چوشد خسته و وامانده سبکبار شود

همچنان بار من خسته گران است که بود

می کشد زحمت بیهوده طبیبم به علاج

که مرا درد همان دردنهان است که بود

منگر بر دل زارم که بلند اقبال است

این همان خون جگر پست نوان است که بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode