گنجور

 
بلند اقبال

خون به دل از بوی مویت نافه تاتار دارد

نافه تاتار کی مشکی چومویت بار دارد

خال رخسار تورا خوانم خلیل الله زیرا

کاندر آتش رفته وآتش را به خودگلزار دارد

ترک چشم مستت از مژگان به کف بگرفته خنجر

نه همی با ما که جنگ او با در و دیوار دارد

نسبتی نبودبه سرو وماهت از رخسار وقامت

سروکی چالش نماید مه کجا گفتار دارد

فرق ننهددوست را چشم تو از مستی ز دشمن

لیکن اندر دلبری هوش دو صد هشیار دارد

چشم یار منبود بیمار ای دل ناله کم کن

کس ننالد اینچنین در بر اگر بیمار دارد

نیست از جور و جفا گر ترک من ضحاک دوران

از دوگیسو بر دو دوش خودچرا دومار دارد

یار ما هست ار چه هر جائی ولیکن لن ترانی

می دهد پاسخ به هر کس خواهش دیدار دارد

آن قیامت قامت ازقامت قیامت کرده برپا

با بلنداقبال گوئی تا قیامت کار دارد