گنجور

 
۱۰۶۱

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۳۶

 

... وی چو روی مرض در شفا بود غم نیست

کنون که کشتی ما در میان موج افتاد

اگر چنانک مجال شنا بود غم نیست ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۶۲

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۷

 

... کاب او دم به دم از رهگذر ما می ریخت

موج خون دل فرهاد چو می زد بر کوه

ای بسا لعل که در دامن خارا می ریخت ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۶۳

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۶۰

 

... اشکم نمک آب و جگر خسته جراحت

موج ار چه زند لاف تبحر نزند دم

با مردمک چشم من از علم سباحت ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۶۴

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۷۶

 

... در ملک بی زبانان فرمان چه کار دارد

دریا کشان غم را از موج خون مترسان

با اهل نوح مرسل طوفان چه کار دارد ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۶۵

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

... کوه سنگین دل اگر قلزم چشمم بیند

موج طوفان سرشکش ز کمر درگذرد

نکند ترک شکر خنده ی شیرین خسرو ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۶۶

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

... سیاهی ار نبود مردمان دریایی

حدیث موج سرشکم بآب بنویسند

سواد شعر من و وصف آب دیده نجوم ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۶۷

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

... زان پسته دهان هیچ تمنا نتوان کرد

گفتم مرو از دیده ی موج افکن ما گفت

پیوسته وطن بر لب دریا نتوان کرد ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۶۸

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

... غرقه شو در نیستی گر عمر نوحت آرزوست

غوطه خورد در موج خوناب وز طوفان درگذر

تا مسخر گرددت ملک سکندر خضر وار ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۶۹

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

... که عقل و فضل درین ره عقیله است و فضول

بروز حشر سر از موج خون برون آرد

کسیکه گشت به تیغ مفارقت مقتول ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۷۰

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

... زانک در بستان عشرت نوبهاری داشتم

خوف غرقابم نبود و بیم موج از بهر آنک

کز میان قلزم محنت کناری داشتم ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۷۱

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

خیز و در بحر عدم غوطه خور و ما را بین

چشم موج افکن ما بنگر و دریا را بین

اگر از عالم معنی خبری یافته یی ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۷۲

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

... قلزم چشمم که از وی آب جیحون می رود

موج خون دیده هر دم بر کنار انداخته

پای دار ار عاشقی خواجو که در بازار عشق ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۷۳

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

... چشمه نیل از حسد در چشم لات آورده ای

چون روانم بیند از دل دیده را در موج خون

گویدم در دجله نهری از فرات آورده ای ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۷۴

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

... تو گویی لعبت چشمم برون خواهد شد از خانه

که بر نیل و نمک پوشد قبای موج سیمابی

اگر عناب دفع خون کند از روی خاصیت ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۷۵

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

... زانک در راه محبت کس نیابد منزلی

هیچ بادی بر نمی آید در این طوفان و موج

کافکند از کشتی ما تخته یی بر ساحلی ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۷۶

جلال عضد » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... با تیغ حمله کرد بر آن لشکر آفتاب

میدان آسمان ز شفق موج خون گرفت

از بس که ریخت خون ز سر خنجر آفتاب ...

جلال عضد
 
۱۰۷۷

جلال عضد » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - فی مدح السلطان ابواسحق اناراللّه برهانه

 

... به صبح و شام ببین سحر چرخ را ز شفق

که موج می زند از خون دیده احرار

مراست در غم آن روزگار دون پرور ...

جلال عضد
 
۱۰۷۸

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۰۰

 

... که شرط نیست که آزرده را بیازارند

چهار سوی جهان موج خون دل بگرفت

ز بس که مردم چشمم سرشک می بارند ...

جلال عضد
 
۱۰۷۹

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۲۰

 

... در ورطه ای ست کشتی صبرم به بحر عشق

کز غرقه گاه موج به ساحل نمی شود

هردم به حالتی دگر افتم ز دست غم ...

جلال عضد
 
۱۰۸۰

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۲۳

 

... تنها نه از دلم که ز آهن برون جهد

هر ساعتی به موج دگرگون در اوفتم

از سیل دیده ام که ز دامن برون جهد ...

جلال عضد
 
 
۱
۵۲
۵۳
۵۴
۵۵
۵۶
۲۶۳