ای درد تو درمان دل و رنج تو راحت
اشکم نمک آب و جگر خسته جراحت
موج ار چه زند لاف تبحر نزند دم
با مردمک چشم من از علم سباحت
یکدم نشود نقش تو از دیده ما دور
زانرو که توئی گوهر دیای ملاحت
دستی ز سر لطف بنه بر دل ریشم
زیرا که بود در کف کافی تو راحت
مستسقی درویش که نم در جگرش نیست
او را که دهد قطره ئی از بحر سماحت
در مذهب صاحب نظران باده مباحست
زینسان که دهد چشم تو فتوی اباحت
از شرم شود غرق عرق صبح جهانتاب
پیش رخ زیبای تو از روی صباحت
در دیده ی خورشید چو یکذره حیا نیست
آید بسر بام تو از راه وقاحت
از پسته تنگت ندهد یکسر مو شرح
خواجو که کند موی شکافی بفصاحت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن کو به تو بخشید چنین لطف و صباحت
آموخت مرا شاعری و رسم فصاحت
تا مردم چشمم صدف در تو بیند
چون آدم آبی شده در غوص و سباحت
هم چشمه خضری تو و هم جام سکندر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.