گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای درد تو درمان دل و رنج تو راحت

اشکم نمک آب و جگر خسته جراحت

موج ار چه زند لاف تبحر نزند دم

با مردمک چشم من از علم سباحت

یکدم نشود نقش تو از دیده ما دور

زانرو که توئی گوهر دیای ملاحت

دستی ز سر لطف بنه بر دل ریشم

زیرا که بود در کف کافی تو راحت

مستسقی درویش که نم در جگرش نیست

او را که دهد قطره ئی از بحر سماحت

در مذهب صاحب نظران باده مباحست

زینسان که دهد چشم تو فتوی اباحت

از شرم شود غرق عرق صبح جهانتاب

پیش رخ زیبای تو از روی صباحت

در دیده ی خورشید چو یکذره حیا نیست

آید بسر بام تو از راه وقاحت

از پسته تنگت ندهد یکسر مو شرح

خواجو که کند موی شکافی بفصاحت