بفراشت صبحدم علم از خاور آفتاب
لشکر براند گرم به هر کشور آفتاب
رم خورد ادهم شب از آفاق چون ببست
بر نقره خنگ گردون زین زر آفتاب
از شام لشکری که سیاهی همی نمود
با تیغ حمله کرد بر آن لشکر آفتاب
میدان آسمان ز شفق موج خون گرفت
از بس که ریخت خون ز سر خنجر آفتاب
جام جهان نمای بدادش سپهر از آن
مستانه می فتاد به بام و در آفتاب
برساز زهره راست همی کرد این غزل
از رشک سوخت برخود چون مجمر آفتاب
ای برکشیده رایت خوبی بر آفتاب
از ذرّه هست با رخ تو کمتر آفتاب
روشن در آتش است چو پروانه بر سپهر
از رشک شمع آن رخ جان پرور آفتاب
ای بس که زرد و سرخ بر آید ز خجلتت
گر رنگ روی خوب تو افتد بر آفتاب
گر در کلاه گوشه حسنت نظر کند
از طیره بر زمین فکند افسر آفتاب
از عشق خاک کوی تو اندر هواست باد
وز رشک آب روی تو در آذر آفتاب
زان رو که روی می نکنی جز در آینه
آینه می نماید از خاور آفتاب
در جستن حیات ز سرچشمه لبت
ظلمت گشای گشت چو اسکندر آفتاب
تا خوشه چین خرمن حسن تو شد جلال
بر سایر کواکب شد سرور آفتاب
از روی تو پذیرد مه نور و روشنی
وز رای شاه گیرد زیب و فر آفتاب
اعظم جمال دولت و دین آنکه گویدش
گردون که ای ضمیر ترا چاکر آفتاب
در آسمان رفعت و در برج خاطرش
هم مدغم است گردون هم مضمر آفتاب
ای خسرو زمانه که در چشم همّتت
افلاک بیضه ای ست در آن اصفر آفتاب
تو اعظمی ز شهنشاه هفت فلک
ز آن رو که اعظم است ز هفت اختر آفتاب
گر تیغ حکم رای تو بر آسمان کشد
خنجر بیفکند پس ازین در بر آفتاب
با رای تو چو گرم برآمد از آن فزع
لرزان فتاده است به خاک در آفتاب
گر نوعروس رای تو برقع برافکند
بر رو فروهلد ز ضیا معجر آفتاب
گردون ز خوان جود تو بر بود این دو نان
یک قرص هست ماه و یکی دیگر آفتاب
نوری ست در ضمیر منیرت نهان که هست
از شعله شعاعش یک اخگر آفتاب
رای تو آفتاب نخوانم از آن جهت
کز سادگی خویش کند باور آفتاب
سرگشته ای ست گرم روی چشم خیره ای
با رای تو چگونه بود همسر آفتاب
اندر پناه سایه تو نیست دهر را
با آفتاب عدل تو اندر خور آفتاب
تا خطبه زمانه بخواند به نام تو
زان رفته است بر سر این منبر آفتاب
وجهش همیشه روشن از آن شد که ثبت کرد
منشی کلک جود تو در دفتر آفتاب
بر آستان قدر تو از سیم حلقه ای ست
بر اوج سقف گنبد نیلوفر آفتاب
بر چهره بساط تو گردی که شب نشاند
گردون به جعد مهر بروبد هر آفتاب
خصمت ز باد قهر چو شمع فلک بگشت
در ماتمش نشست به خاکستر آفتاب
پروانگی شمع ضمیرت گزید از آنک
عالم گرفته است به زیر پر آفتاب
در خاک پست گشت چو ظلمت غبار ظلم
از عدل تو چو یافت جهان انور آفتاب
تا از عدوی بدرگ تو قصد جان کند
زین قصد تیز کرد سرنشتر آفتاب
عالم به زخم تیغ چو آتش گرفته ای
گیرد همه جهان به یکی اختر آفتاب
شاها! اگر چنان که مرا تربیت کنی
کز تربیت ز خاک کند جوهر آفتاب
فرمای کاین نکوتر یا آنکه گفته اند
خیز ای سپهر حسن تو را اختر آفتاب
هر سال ده قصیده ز ایران روان کنم
با حضرتت که دارد ازو مظهر آفتاب
وین نام در زمانه بماند به نام شاه
تا آن زمان که تابد ازین منظر آفتاب
گفتم خدایگانا زین سان قصیده ای
کآورده ام ردیفش سرتاسر آفتاب
زیبد اگر ز خجلت خوبان خاطرم
بر سر کشد ز صبح کنون چادر آفتاب
در سایه عنایت خود جای کن مرا
کز دور چرخ هستم سوزان در آفتاب
آن را ز زمهریر حوادث چه غم که هست
از التفات رای تواش بر سر آفتاب
در عرصه گاه تخته ایجاد تا که هست
مانند مهره ای ز پس ششدر آفتاب
از بهر انتظام جهان تا کی می نهد
در بحر و کان دفینه زر و گوهر آفتاب
در دور هفت جام فلک تا کی افکند
از نور باده در افق ساغر آفتاب
باد افکنده نزد عروس جلال تو
بر روی خاک جمله زر و زیور آفتاب
گردون ز دستبرد تو از پا درآمده
بر درگهت به خاک نهاده سر آفتاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف قدرت و زیبایی خورشید و نقش آن در زندگی و جهان میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و استعارههای مختلف، خورشید را به عنوان نماد روشنی، حیات و زیبایی معرفی میکند. او به تضاد میان روشنایی خورشید و تاریکی شب اشاره میکند و میگوید که چگونه نور خورشید بر همه چیز حکومت میکند و در واقع زندگی به روشنایی آن وابسته است. در پایان، شاعر از «شاه» به عنوان نمادی از قدرت و سروری یاد میکند که میتواند جهان را به تبعیت از خود درآورد و زیباییهای آن را به تصویر بکشد. در کل، شعر نوعی ستایش از زیبایی و عظمت هستی و تأثیر خورشید بر آن است.
هوش مصنوعی: در صبح زود، پرچمی را از سمت شرق آفتاب بلند کردند و با گرما، لشکر آفتاب را به سوی هر سرزمین هدایت کردند.
هوش مصنوعی: رمیدگی شب با تاریکیاش، در دوردستها گویی بر نقرهای خاموش در آسمان بسته شده است و این ژالهی روشن از آفتاب طلایی میگرید.
هوش مصنوعی: لشکری از شام که رنگ و رویی تیره داشت، با شمشیر به آن لشکر که نور خورشید بر آن تابیده بود، حمله کرد.
هوش مصنوعی: آسمان به دلیل رنگ قرمزی که از شفق حاصل شده، مانند دریایی از خون به نظر میرسد. این رنگ ناشی از خونهایی است که به خاطر تابش تند آفتاب ریخته شده است.
هوش مصنوعی: جام جهان نما به او داده شد و از آن می نوشید که همچون مستها به آسمان و در زیر آفتاب میرقصید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیبایی و درخشندگی زهره (سیاره صبح) میپردازد و میگوید که به خاطر زیبایی خود، باعث حسادت و رنجش او شده است. این زیبایی آنقدر فوقالعاده است که شاعر خود را مانند مجمری میبیند که در برابر تابش آفتاب میسوزد. این تصویر نشاندهنده تأثیر عاطفی و احساسی زیبایی بر آدمی است.
هوش مصنوعی: ای کسی که پرچم نیکی را بلند کردهای، نور چهرهات از همه روشنتر است و حتی نور آفتاب در برابر زیبایی تو کمرنگ میشود.
هوش مصنوعی: پروانهای که در آتش میسوزد، بر آسمان میدرخشد و به زیبایی چهره شمع که جانبخش است، حسادت میکند. آفتاب به شدت چهرهاش را مینمایاند.
هوش مصنوعی: از شدت شرم تو، تا چه حد رنگ زرد و قرمز از چهرهات به وجود میآید، اگر رنگ زیبا و خوش روی تو زیر نور آفتاب بیفتد.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو در کلاهی توجه کند، تاج خورشید را بر زمین میافکند.
هوش مصنوعی: عشق به خاک کوی تو در دل باد وجود دارد و به خاطر زیبایی چهرهات، آب در زیر نور خورشید میدرخشد.
هوش مصنوعی: وقتی که تو با کسی یا چیزی روبهرو نمیشوی، تنها آینه تو را نشان میدهد، مانند اینکه آفتاب از سمت شرق خود را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: به دنبال زندگی و حیات، لبهای تو همچون نور آفتاب، تاریکیها را روشن میکند و مانند اسکندر که بر جهان حکمرانی کرد، راه را برای دیگران هم میگشاید.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو به اوج خود رسید و جلوهگری کرد، باعث شد که سایر ستارهها تحت تأثیر قرار بگیرند و حتی خورشید هم در برابر آن شکوه و زیبایی احساس حقارت کند.
هوش مصنوعی: از چهرهی تو ماه نور و روشنی میگیرد و از تدبیر پادشاه، زیبایی و جلا مانند آفتاب میآید.
هوش مصنوعی: زیباترین جلوه قدرت و دین کسی است که آسمان به او بگوید: ای دل، تو خادم خورشید هستی.
هوش مصنوعی: آسمان بلندی و خاطر او یکپارچه است، به گونهای که خورشید نیز در آن پنهان شده است.
هوش مصنوعی: ای پادشاه زمانه، در نگاه بلندپروازیت آسمانها مانند تخممرغی است که خورشید در درون آن طلایی است.
هوش مصنوعی: تو بزرگترینی از پادشاهی که بر هفت آسمان حکمفرماست، زیرا تو از هفت ستاره، همانند آفتاب درخشانتر و برتر هستی.
هوش مصنوعی: اگر فرمان تو مانند شمشیری بر آسمان کشیده شود، خنجر را به زمین میاندازم و دیگر در برابر آفتاب نمیایستم.
هوش مصنوعی: با نظر تو، وقتی ترس و لرز به پایان رسید، دیگر به زمین افتاده و زیر نور آفتاب آرام گرفته است.
هوش مصنوعی: اگر عروس به انتخاب تو حجابش را کنار بزند، نورش مانند تابش آفتاب در چهرهاش خواهد درخشید.
هوش مصنوعی: جهان به برکت بخشش و سخاوت تو در حال چرخش است؛ یکی از این دو نان نماد ماه است و دیگری نشانگر آفتاب.
هوش مصنوعی: در درون من نوری پنهان است که از شعله اش، حرارتی مانند پرتوی آفتاب به وجود میآید.
هوش مصنوعی: من تو را به آفتاب تشبیه نمیکنم، زیرا که ممکن است به سادگی خودت این باور را پیدا کنی که من به حقیقت، تو را همانند آفتاب میدانم.
هوش مصنوعی: گرفتار و سردرگم هستی، در حالی که چشمانت به یک نقطه خیره شده است. با فکر تو، همسر خورشید چگونه میتواند باشد؟
هوش مصنوعی: در سایه تو، دنیای ناعادلانه نمیتواند وجود داشته باشد، چراکه نور عدالت تو بر تمام تاریکیها میتابد.
هوش مصنوعی: زمانه به نام تو به تبلیغ و گفتوگو پرداخته است و از آن زمان، آفتاب در این منبر بلند حاضر شده است.
هوش مصنوعی: صورت او همیشه درخشان است، زیرا نویسنده با قلم generosity تو را در دفتر آفتاب ثبت کرده است.
هوش مصنوعی: در درگاه تو، حلقه ای از نقره قرار دارد که به اوج سقف گنبدی شبیه به گل نیلوفر آفتاب متصل است.
هوش مصنوعی: در چهره تو شعف و زیبایی خاصی وجود دارد که شب همچون فرشی زیر پای خورشید قرار گرفته و روز را با لطافت و جذابیت تو میآراید.
هوش مصنوعی: دشمن تو مانند شمعی است که تحت تأثیر باد قهر و تحقیر قرار گرفته و اکنون در حال سوختن و از بین رفتن است. با این حال، حتی در زمان فروپاشیاش نیز نور خورشید میتواند بر خاکستر آن بنشیند.
هوش مصنوعی: روح و جوهر وجود تو مانند پروانهای است که شمع درونت را میسوزاند؛ چرا که جهان اطراف تو تحت تابش آفتاب قرار دارد و به این نور وابسته است.
هوش مصنوعی: زمانی که زمین در ظلم و تاریکی غرق شده بود، با خدمت و عدل تو، روشنایی و نور به دنیا بازگشت.
هوش مصنوعی: وقتی دشمن بزرگ تو تصمیم به جانکُشی میگیرد، به خاطر این هدف، به تندی و شدت عمل میآید و مانند آفتاب درخشان و تند به سمت هدفش میتازد.
هوش مصنوعی: جهان مانند زخم عمیقی است که از تیغ دردناک بر جای مانده و همین زخم تمام موجودات را تحت تأثیر قرار داده است. در این میان، تنها نوری که میتواند همه چیز را روشن کند، نور آفتاب است که به همه چیز زندگی و گرما میبخشد.
هوش مصنوعی: ای پادشاه! اگر تو من را به گونهای تربیت کنی که از خاک، جوهر خورشید را استخراج کنم،
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و جذابیت فردی اشاره دارد که به او میگویند بلند شو و درخشش و زیباییات را نشان بده. در اینجا به طور خاص، خیلی از ستارگان و خورشید به زیبایی آن شخص نسبت داده شدهاند.
هوش مصنوعی: هر سال ده شعر از ایران برای شما میفرستم که نشاندهندهی زیبایی و تابش خورشید است.
هوش مصنوعی: این نام در دنیا باقی خواهد ماند، به عنوان نام پادشاه، تا زمانی که آفتاب از این منظر بتابد.
هوش مصنوعی: به خدا گفتم که چنین شعری را نوشتهام که در آن، تمام ابیاتش به زیبایی و درخشش آفتاب است.
هوش مصنوعی: اگر خوبان به خاطر شرمندگی شان بر من یاد کنند، بهتر است از صبح امروز چادر آفتاب را بر سر بکشم.
هوش مصنوعی: در زیر سایه لطف و محبت خودم، جایی برایم فراهم کن؛ زیرا من از دوری فلک در گرمای آفتاب، به شدت رنج میبرم.
هوش مصنوعی: مشکلی نیست که از سرما و سختیهای زندگی رنج ببرم، زیرا توجه و محبت تو همچون نور خورشید بر من میتابد و این سختیها را کمرنگ میکند.
هوش مصنوعی: در میدان زندگی، باید برای خود فضایی بسازی که مانند مهرهای در بازی ششدر، زیر نور آفتاب قرار بگیری.
هوش مصنوعی: برای ساماندهی جهان هنوز چه زمانی باید در دریاها و معادن به دنبال گنجهای زر و گوهر مانند خورشید بود؟
هوش مصنوعی: تا کی ستارهها در آسمان بادهافشانند و نور خود را به ساغر خورشید میریزند؟
هوش مصنوعی: باد، زینتهای زیبای تو را بر روی زمین بُرد و به عروس زیباییات تقدیم کرد، همانطور که آفتاب درخشش و زیبایی خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: آسمان از تأثیر تو ضعیف و ناتوان شده است، و در درگاه تو، سر آفتاب را بر خاک گذاشتهاست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب
خطت کشیده دایرۀ شب بر آفتاب
زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب
روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب
آنجا که زلف تست همه یکسره شبست
[...]
ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب
خطت کشیده دائرهٔ شب بر آفتاب
زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب
روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب
آنجا که زلف تست همه یکسره شب است
[...]
گر مایه گیرد از رخت ای دلبر آفتاب
عاشق شود زمانه بصد دل، بر آفتاب
هر بامداد گیرد بر بوی روی تو
نه کلّه فلک را در زیور آفتاب
در رشک جیب تو بدردّ صبح پیرهن
[...]
ای جلوه کرده روی تو خود را در آفتاب
وی گشته نور روی ترا مظهر آفتاب
ای حلقهٔ در تو بهَر خانه ماه نو
وی نایب رخ تو بهر کشور آفتاب
گردان ز شوق تست بهر جانب آسمان
[...]
از می طلوع کرد چو در ساغر آفتاب
عکس تو آفتاب دگر شد در آفتاب
بین روی ساقی و می روشن که خلق را
سوزند نوع دیگر از اینها هر آفتاب
شب ز آفتاب روی تو و آفتاب می
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.