گنجور

 
خواجوی کرمانی

از لب شیرین چون شکّر نبات آورده‌ای

وز حبش بر خسرو خاور برات آورده‌ای

بت‌پرستان را محقق شد که این خط غبار

از پی نسخ بتان سومنات آورده‌ای

مهروزان را تب محرق به شکّر بسته‌ای

یا خطی در شکّرستان بر نبات آورده‌ای

خستگان ضربت تسلیم را بهر شفا

نسخهٔ کلی قانون نجات آورده‌ای

ای خط سبز نگارین خضر وقتی گوییا

زآن که سودای لب آب حیات آورده‌ای

تا کشیدی نیل بر ماه از پی داغ صبوح

چشمهٔ نیل از حسد در چشم لات آورده‌ای

چون روانم بیند از دل دیده را در موج خون

گویدم در دجله نهری از فرات آورده‌ای

زآن دهان گر کام جان تنگدستان می‌دهی

لطف کن گر هیچم از بهر زکات آورده‌ای

دوش می‌گفتم حدیث تیره شب با طرّه‌هات

گفت خواجو باز با ما ترّهات آورده‌ای