گنجور

 
۱۰۷۰۱

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - هو القصیده در مدح علی بن ابی طالب علیه السلام

 

... او بسته لب ز شرم و من از بیم هجر لال

بوسیدمش نگفته سخن یک دو بار دست

تا از کفش گرفتم و خوردم سه چار جام ...

... از اشک دید چون مژه ام تر ز یاریم

گریان نهاده بر مژه ی اشکبار دست

گفتا کنون که پیش توام گریه ات ز چیست ...

... برنامدت ز چاه ذقن خال عنبرین

زد بارها بر آن رسن مشکبار دست

گر عارضت نبیند ناید بکار چشم ...

... گفتا ز راست چاره ی این قوم زرق کوش

یا زور تا کشی همه را زیر بار دست

گفتم کنون چه چاره که امسال هم مرا ...

... بردت چون بر فراز سرو کرد جانشین

دادت بحکم حق بصغار و کبار دست

نیک و بد صحابه یکایک به بیعتت ...

... هم خیزدت چو رخش بتازی ز جای سم

و افلاک را زند بگریبان غبار دست

هم بیندت چو نیزه بکف از دو سو سپهر ...

... جویی بود ز اب گلوسوز تیغ تو

کز جان بشست خصم تو زان جویبار دست

پرویزنی است پیکرش از تیر موشکاف ...

... خصمت که از هوا بسرش خاک تیره باد

از آب تیغ چون شودش شعله بار دست

اندیشه اش نه ز آتش و آب و ز باد و خاک ...

... در جنت ار چو برق کشی شعله زیر تیغ

در دوزخ ار چو ابرکنی رشحه بار دست

مالک خلیل سان نهد اندر بهشت پای

رضوان کلیم وار گذارد بنار دست

بر پای حاجبت زده خور بوسه بارها

بر سینه اش مباد نهد روز بار دست

ای میرخلد و ساقی کوثر بدان خدای ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۰۲

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در شمه‌ای از حال خود و تأسف خرابی خانه و منقبت کاظمین علیهما السلام فرماید

 

... وگر رحیل گزینم نه راحل است و نه زاد

به خاک غربتم از دل غبار غم نبرد

به تحفه آوردم بویی از وطن گر باد ...

... چو آتش از نم آب و چو خاک از دم باد

چه آتش آتش خار و چه خاک سوده غبار

چه آب گریه نوح و چه باد صرصر عاد ...

... نه مطربم که به آواز رود و نغمه عود

کنم به بزم طرب روح باربد را شاد

چرا که نیست کنون همدمی که همچون نی ...

... زنند دم ز ارادت مگر رسم به مراد

نه تاجرم که کشم ناقه زیر بار و روم

ز بلخ سوی صفاهان ز ری سوی بغداد ...

... وگرنه هر کف خاکی درین جهان گردد

هزار بار خراب و هزار بار آباد

دگر برای معاش آن زمان چو ناچار است ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۰۳

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

... ز عشق چون اثر آن دم که جمله را جان داد

امانتی که شناساییش عبارت از اوست

چو عشق دید در انسان به نوع انسان داد ...

... لب خموش و دل تنگ و چشم حیران داد

تبارک الله از آن مالک ممالک جود

که کام اهل جهان از گدا و سلطان داد ...

... دلم که عمر شدش صرف باغبانی عشق

همیشه نخل وفا کشت و بار حرمان داد

سرم که در قدم عشق سوده شد ز آغاز ...

... هرآنچه دزد خزان برد از خزانه خاک

دوباره شاه بهارش ز راه احسان داد

زمین چو روضه مینوست منت ایزد را ...

... نخست پایه ایوان به دوش کیوان داد

به بزم خسروی و بارگاه جمشیدی

صفای خلد برین و بهشت رضوان داد ...

... به اقویا ضعفا را چو میر و سرور ساخت

به اغنیا فقرا را چو بار و مهمان داد

به پیش بلبل بی بال باز بال افگند ...

... به این بضاعت مزجاة خامه من نیز

نثار بارگهت کرد و نظم دیوان داد

فقیرم و متزلزل ز محتشم چه کنم ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۰۴

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - قصیده در مدح سید احمد

 

... ز تو لاله احمر بود داغش اسود

ز تو بارگاه بلند سلیمان

فگندی همی سایه بر فرق فرقد ...

... بهر صفه درویشی افگنده مسند

چو در بزم اهل دلش بار یابی

چو در جرگه ی بیدلان راهت افتد ...

... شود کار تو با رفیقان مسدد

تماشای آن شهر بادت مبارک

نبینی چو بدبین نه ای از کسی بد ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۰۵

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح ابوالفتح خان زند ابن کریمخان وکیل

 

... ببام قصر تو کیوان نه گر صدف سار است

چکاند از چه چو باران ز ناودان گوهر

نهان بمخزن تو ره نیافت گر برجیس ...

... چو میدهد دل و دستت برایگان گوهر

مرا چو خنجر تو بارد از مژه یاقوت

مرا چو خامه ی تو ریزد از زبان گوهر ...

... گهرشناس نشسته است و در میان گوهر

کنون ظهیری اگر یافتی دوباره ظهور

ز یمن مدح تو میدادمش نشان گوهر ...

... تو مشتری و مرا فکر بکر شد زهره

تو گوهری و مرا بار کاروان گوهر

گشوده ام در دکان بیا ز لطف و ببین ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۰۶

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - هو القصیده در مدح میرزا احمد

 

شد مه روزه و خلقی چو هلال

لاغر و زرد و خم از بار ملال

گوش بر زمزمه ی نوبت عید ...

... درد درمان شود اندوه نشاط

رنج راحت شود ادبار اقبال

شب شود روز و دگر دی نوروز ...

... سرو رقصان شده از باد شمال

بلبل افشانده غبار از بر و دوش

فاخته ریخته گرد از پر و بال ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۰۷

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح حضرت صاحب الامر (ع)

 

... سر از درد و تن از تب لرزه جان از بیم و دل از غم

چو گرد فتنه بار انگیزی ای منصور از مرکب

چو بند ذوالفقار آویزی ای معصوم از معصم ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۰۸

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - قصیده در مدح میرزا جعفر وزیر

 

ایا نسیم صبا کت مبارک است قدوم

مبارکی و قدوم تو لازم و ملزوم

ز شاهدانت پیغام شهد و من محرور ...

... هوای شاهد و گلرخ نمانده در سر من

برو بخطه ی شیراز آن مبارک بوم

بگوی از من آزرده جان خسته روان ...

... دگر ز عارف و عالم در آن خرابه دو تن

بجای مانده بارشاد خلق و نشر علوم

ز امن نیست صبورند انبیا بمحن ...

... نخاع منتن خنزیر از ید مجذوم

هزار بار بکامم بود گواراتر

ز آب و نان فرومایگان سفله ی شوم ...

... همه طویل الباعند و واسع الحلقوم

تهی است از غله انبارم و ز ردستم

شود ازین دو نشان بخلم از کرم معلوم ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۰۹

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در تهنیت فرزندان فرماید

 

... ز کنج چشم نظرکرده محفلی دیدند

تبارک الله آراسته چو باغ نعیم

به نغمه هر رگی از چنگ حنجر داوود ...

... به اقتضای کرم نه به اهتزاز نسیم

قدم که بود ز بار ملال خم چون دال

دلم که بود ز تنگی دل چو حلقه میم ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۱۰

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - وله قصیده

 

... دفع خطای چرخ ز رای صواب خواه

بر دوش حلم بار غنی و فقیر کش

وز دست لطف پرورش شیخ و شاب خواه ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۱۱

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - قصیده در مدح شاه غریب

 

... آورمت کنون به یاد ای به تو ختم داوری

آتش بار آبگون آهن تیغت ای جوان

خاک سکون باد تک هیکل رخشت ای جری ...

... جیش تو را زهندوان باز شناسد ای جوان

هر که غبار کاروان داند و گرد لشکری

سکر جوانیت بسر باشد و سکر جاه و فر ...

... حسن و رم غزالی و عشق و دم غضنفری

همتی ای دل حزین باره کشیم زیر زین

بو که رها شویم ازین چار حصار ششدری ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۱۲

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

... گله ها که از تو دارم مه من نگفتنم به

چو تو نشنوی چه حاصل که هزار بار گویم

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۱۳

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

... صبا بگو به صباحی که از نوای هزار

هزار بار مرا به سخن سرایی تو

ولی ز زلف عروسان طبع آذر نیز ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۱۴

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

... وگر خواند نهان از دشمنان غم نامه ام آیا

دهد رخصت که بوسم درگهش بار دگر یا نه

وگر افتد گذارم بر سر کویش در این فکرم ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۱۵

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۷ - قطعهٔ سرو

 

ای رسته از شکفتگی قد و خد تو

بر طرف باغ گل به لب جویبار سرو

امروز از نهال تو ریزان بر کرم

در هیچ عهد اگر چه نیاورده بار سرو

سال گذشته رفت سخن اینکه سالهاست ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۱۶

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در زلزلهٔ کاشان فرماید

 

... گوییا آشفته خوابی دیده آسودند باز

غیر ماه من که رخ یکباره بنهفت اختران

صبح بنهفتند روی و شام بنمودند باز ...

... جانفروشی را دکان وا کرده در بازارها

بازی این بار ادبار دلم شد ورنه من

از فلک بازی گریها دیده بودم بارها

سالها بودم ز کار آسمان دلتنگ آه ...

... دل بجوش آمد حریفان وقت شد زاری کنید

خاک رنگت خون گرفت از دیده خونباری کنید

بر مزار کشتگان خاک خونخوار از دریغ

لب فرو بندید و شکر حضرت باری کنید

تا دهید اندام خون آلودشان را شست و شو ...

... یادش آید از رخ رنگین و خاک مشکرنگ

یادش آید از لب شیرین و خط مشکبار

آنکه ماندش حسرتی در دل از آن وارونه روز ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۱۷

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مرثیهٔ برادر خود میگوید

 

... یاران من آن شکسته پر و بال بلبلم

کز بیکسی ببال و پرم غبار

وان عندلیب رفته گرامی برادرم ...

... منهم به حنجر آه که خنجر نداشتم

بار سفر چو بستی و رفتی من از قفا

میآمدم چه سود که رهبر نداشتم ...

... یکتا در یتیم که ماند از تو یادگار

از رفتنت نشست برویش غبار حیف

رفتی و دوستان تو را دل فگار ماند

چشم برادران ز غمت اشکبار ماند

ای بیتو صبح همنفسان تیره تر ز شام ...

... در حیرتم نکرد قیامت چرا قیام

باری چگونه میگذرانی که از جهان

رفتی و پیکی از تو نمیآورد پیام ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۱۸

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

هر بار که سرگردان ز من یار گذشت

گفتم که چنین ز بیم اغیار گذشت

بگذشت و نبود غیر با او افغان

کاین بار هم از برم چو هر بار گذشت

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۱۹

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷

 

... نبینی که رسم است گوهر فروش

ز دانش کشد بار میزان بدوش

وگرنه خریدار در در دکان ...

آذر بیگدلی
 
۱۰۷۲۰

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸

 

... شها شهریارا سرا سرورا

فلک بارگاها جهان پرورا

جبین سای پیر و جوان قصر تست ...

... زمین پرور کشت دهقان پیر

غبار رخ پشم پوشان از او

خمار سر درد نوشان از او ...

... گرفتند هر یک بجایی قرار

فروغ و نسیم و زلال و غبار

باندازه آمیزشی دادشان ...

... گرفتند در حجله ی رنگ و بوی

همین چار زن بار از آن هفت شوی

ز آتش شد این خاک فرسوده گرم ...

... درختان دوشیزه آبستنی

چو مریم بشب مه نهادند بار

چو عیسی همه میوه ی خوشگوار ...

... یکی مشت خاک از زمین در ربود

بر او ز ابر رحمت ببارید آب

هم آتش گرفت از دم آفتاب ...

... چهل روز در جایی افتاده بود

بر آن ریخت هر روز باران جود

ز طین طهور و ز ماء معین ...

آذر بیگدلی
 
 
۱
۵۳۴
۵۳۵
۵۳۶
۵۳۷
۵۳۸
۶۵۵