الا ای معنبر شمال مورد
که جسم لطیفی و روح مجرد
گهی از دمت، دلگشایی معاین؛
گه از مقدمت، جانفزایی مشاهد
هم از تست، روی شگرفان مصفا؛
هم از تست، موی عروسان مجعد!
ز انفاست، ای مایه ی زندگانی؛
که قصر حیوة از تو باشد مشید
شوند امهات درختان حوامل
بنات نبات از حوامل مولد
شمرهای لبریز، در تیر و در دی؛
ز سبزه مخطط کنی، از یخ امرد
گهی از تو شیرازه ی گل مجزا
گهی از تو اوراق لاله مجلد
نه صباغی، اما درین سبز گلشن؛
که طاقش گه ازرق بود گاه اربد
ز تو خیری اصفر بود، برگش اخضر
ز تو لاله احمر بود داغش اسود
ز تو بارگاه بلند سلیمان
فگندی همی سایه بر فرق فرقد
تویی پیک یعقوب و یوسف، ز یاری
نیارد کسی ره کند بر تو مسند
ز کنعان بری جانب مصر نافه
ز مصر آوری سوی کنعان طبرزد
گهی بر دمی در تن خاک مرده
ز تو روح تا زنده گردد مجدد
گه از جیب شاخ، آفتاب گل آری؛
گه آبش چو لؤلؤست، رنگش چو بسد
نخوانم تو را، عیسی و موسی؛ اما
تویی عیسوی دم، تویی موسوی ید
بشکرانه ی اینکه مطلق عنانی
نه چون من بدام است پایت مقید
نه مشغول چون من، به اندوه هجران؛
نه مأخوذ چون من، بقیدی مشدد
نه مخذول چون من، بخذلان غربت؛
نه محبوس چون من بحبس مؤبد
سوی فارس، قصد ار بود از عراقت
فیا خیر قصد و یا خیر مقصد
در آن خاک، شیراز شهری است شهره
که از سبزه دارد بساط ممهد
سقی الله چه شهری، چو بحر و چه بحری؟!
که جزرش نه پیداست از لطمه ی مد
ایا دی هر دادی، آنجا مهیا
متاع اقالیم، آنجا منضد
جهان تیره، و آنجاست روشن چراغی؛
که هر قاصیدی را رساند بمقصد
چراغش مزاری که چون مهد شاهان
در آن خفته بن موسی کاظم احمد
همان قطب الاقطاب، کز شوق گردش
مه و مهر، گردند دایم چو فرتد
بنازم بمعمار طاق رواقش
که یک گنبد افزوده بر هفت گنبد
بآن شهر شو، کاصفیا راست مسکن
بآن شهر رو، کاولیا راست مرقد
مگر خضر، پیوسته آنجاست ساکن؛
که هر گمشده شد در آن خاک مهتد
بهر مصطبش، با دل پاک مستان؛
بهر مسجدش، روی بر خاک مسجد
بهر گوشه، مخموری افتاده از پا
بهر صفه درویشی افگنده مسند
چو در بزم اهل دلش بار یابی
چو در جرگه ی بیدلان راهت افتد
ز من ده سلامی، ز من بر پیامی
بمجد دم احمد نسب، سید احمد
که ای سید صاف طینت که داری
باسم و برسم ارث از جد امجد
نشان سیادت، ز خلق تو لایح
حدیث سعادت، بذات تو مسند
من رو صف ذات تو کردن، نیارم؛
نه ذاتت محاط و، نه وصفت محدد
چگویم که دور از تو چون است حالم
شب و روز دل خون ز غم، دیده ارمد
غمی داشتم، روزی از هجر یاران
نه از امس آگاه بودم، نه از غد
که از دوستان، دوستی آمد از وی
شنیدم که با دوستان مؤید
کشیدی به شیراز رخت از صفاهان
ز احبابت از پی جنود مجند
گزیدی سفر با رفیقان و رفتی
به شیراز و از آذرت یاد نامد
در آن نامه کآورده بود، از تو، دیدم؛
بعذر فراموشکاری محمد
نوشتی که دیدند چون سردی دی
شدندت ز احضاریاران مردد
هم از سرد مهری است اینها، وگرنه
ازین معنی آگه بود طفل ابجد
که شد لازم ذات آذر حرارت
نخواهد شد از سردی دی مبرد
وگر بود دم سردی من بحدی
که آسان بدی دفع فاسد به افسد
همین عذر خوش بود، اگر می نوشتی
سفر خوش بود، لیک بیدام و بیدد
نیم بی خبر، دانم اینقدر کز تو
نشد نامه، زان عذر بیهوده مسود
ولی کاش میبودم آنجا که با تو
شد این عذر از شهریاری ممهد
عجب دارم از یاری شهریاری
که شهری بیاری او شد مقید
بو مقودی از کمند وفایش
بسی دوستان بسته دارد بمقود
مرا ساخت محروم و، ننوشت عذرم؛
گمانم نه بیمهری از دی باین حد
گرش دیدمی، خواندمی بیخودانه
باو چند بیتی، نه از غیر، از خود
که ای فیض تو، همچو عیش تو دایم؛
که ای لطف تو، همچو عمر تو سرمد
نه خواری خوش از گل، به بی بال بلبل؟!
نه بد خوب از خواجه، با بنده ی بد؟!
نه خواجه است کو بنده ی بی بهایی
قبول افتدش اول، آخر کند رد!
زبان، جز بوصفت شهادت نداده
شنیده است تا گوشم آواز اشهد
نه رنجید ه ام از تو، نه شکوه دارم
مبادت دل از رنجش من مردد
پس از آشنایی، نه بیگانه گردم؛
گرم کافر آید لقب، به که مرتد
دگر بشنو ای سید جید از من
که بادت نهال جوانی مسند
شدی چون بخیر و سلامت مسافر
شود کار تو با رفیقان مسدد
تماشای آن شهر، بادت مبارک
نبینی چو بدبین، نه ای؛ از کسی بد!
تو را گویم، استاد گفت آنچه با من؛
بفرزند گفت اب، شنید آنچه از جد!
ببین ز آب رکنی و باد مصلی
همه فیض بیمر، همه لطف بیحد
ز صورت مزن دم، چو معنی شناسی؛
بود فارغ از جسم، روح مجرد
چو فردوس، از سرو باغش مشجر
چو جنت، ز آیینه ی صرحش ممرد
بر و بومش؛ از لاله و سبزه ی تر
تو گویی که یاقوت رست از زبرجد
بهشتی و، در وی خرامان سراسر؛
چو حوران حورا، چو غلمان اغید
مگر بود ز آغاز کر و بیان را
از آن آب میضاة از آن خاک معبد
مگر هست تا حشر روحانیان را
از آن آب مشرب، وزان خاک مشهد
منم بلبل و، خاک آن دشت گلشن؛
منم تشنه و، آب آن چشمه مورد
در آن روضه، از گلرخان سمنبر؛
در آن رحبه، از مهوشان سهی قد
نکویان شیرین لب عنبرین خط
جوانان سیمین تن یا سیمین خد
چو بینی، فراموشی از من مبادت؛
که خلد برین است و، باشی مخلد
مشو غافل، از خلق خاکی نهادش؛
که خاکی نهادند و خورشید مسند
همه عالم و عامی، از فیض خاکش؛
شد این عاشق از شوق و، آن عالم از کد!
اگر حالی، از اهل حال است خالی
دهد یاد از ورد خاک مورد
هم از روح سعدی و حافظ طلب کن؛
بتوفیق مسلک، بتحقیق مرصد
سلامی ز من ده، به اهل کمالش؛
خصوص آن فلک رتبه عقل مجرد
که عقل از یکی صد شمارد مدیحش
نگوید همان وصف او را یک از صد
سپهر امانی و نجم یمانی؛
که از شادمانی برد بهره سرمد
علی شریف، آن ز هر عالی اشرف؛
ولی سعید آن ز هر والی اسعد
در اقلیم فقر و فنا، پادشاهی
که هست از نمد تاجش، از پوست مسند
حماه الله، آن کو بچشم حمایت
بسوی ضعیفان عاجز چو بیند
دجاجه، نبیند گزندی ز اجدل
زجاجه نبیند شکستی ز جلمد
حریفی که از لطف و قهرش مهیا
شراب مهنا، حسام مهند
چو با هم نشینید و دارید صحبت
بکنجی، نه دیوی در آنجا و نه دد
غنیمت شمارید، ای وصلتان خوش؛
ز من یاد آرید، ای هجرتان بد
تو دریایی و وصل او، فصل نیسان
تو خورشیدی و، قرب او بعد ابعد!
در آن شهر همصحبتان عراقی؛
که هستند افزون بحمدالله از حد
چو بینی، سلامی ده از من بایشان؛
پس آنگه بتأیید صدق ای مؤید
بگو: ای کهن دوستداران یکدل
بگو: ای نکو عهد یاران ذوالید
روا نیست دانید در کیش یاری
ز یاران دیرین فراموشی این حد
وگر عهدشان رفته بینی ز خاطر
خدا را که بربند عهدی مجدد
چو بندی ز نوعهد از من بهر یک
بصد گونه سوگند میکن مؤکد
که بیمهری از دوستان است ناخوش
که بدعهدی از اهل دانش بود بد
رفیقا، شفیقا، انیسا حبیبا
که وصف کمالت نگردد معدد
سکندر اگر بست ز آهن سد اکنون
ز بحر خیالم که گنجی است معتد
ز بس گوهر نظم کآرم، توانم
که از تنگی قافیه ره کنم سد
ولی خارج آهنگ شد تار قانون
شد آن دم که ساز دعا را کنم شد
الا تا دمد ز آسمان نور یزدان
الا تا بود در جهان دین احمد
خدا سازدت کار و، لطف خدایی؛
محمد تو را یار و، دین محمد!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، شاعری را به تصویر میکشد که در حال درخواست از شخصی به نام "الا ای معنبر" است. او به لطافت بدن و روح این فرد اشاره میکند و میگوید که وجود او زندگیبخش است و همهچیز از وجود او نشأت میگیرد.
شاعر با اشاره به زیباییهای طبیعت و گلها، قدرت این فرد را در ایجاد زندگی و زیبایی در جهان نمایان میسازد. او همچنین به نور و روشنی این فرد در میان تاریکیها اشاره میکند و بیان میکند که شهر شیراز، به عنوان محل زندگی این فرد، شهری پر از زیبایی و خوشگذران است.
شاعر در ادامه نامهنگاری از فردی به ویژه به خاطر فراموشی نامش سخن میگوید و به احساسات خود درباره دوستداشتن و همدلی با دیگران اشاره میکند. در پایان، او به دوستداران و یاران خود سلام میدهد و از آنها میخواهد که عهد و وفاداری را فراموش نکنند. این شعر مملو از احساساتی عمیق نظیر عشق، دوستی و زیباییهای زندگی است.
هوش مصنوعی: ای دل هیچ کس نمیداند که تو در کدام مکان زندگی میکنی، زیرا تو موجودی هستی لطیف و روحانی.
هوش مصنوعی: گاهی از وجود تو، دل شاد و خوشحال میشود؛ و گاهی با آمدنت، جان و روح انسان تازه میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت انسانها اشاره دارد. میتوان گفت زیبایی چهرهها و همچنین جذابیت موهای مجعدی که به عروسان میبخشد، هر دو از یک منبع و سرچشمه ناشی میشود. یعنی زیباییهای ظاهری و دلربایی از یک حقیقت مشترک بر میخیزد.
هوش مصنوعی: ای منبع حیات، تو سرچشمه زندگی هستی؛ که کاخ زندگی از وجود تو ساخته شده است.
هوش مصنوعی: درختان مادران گیاهان هستند و گیاهان از مادران خود متولد میشوند.
هوش مصنوعی: در این شعر به نوعی اشاراتی به دو وضعیت متضاد و تضادهایی در زندگی وجود دارد. "شمرهای لبریز" ممکن است به افرادی اشاره کند که درگیر احساسات قوی یا تنشها هستند. "ز سبزه مخطط کنی" به زیبایی و جوانی اشاره دارد که ممکن است تحت تأثیر قرار بگیرد، و "از یخ امرد" نشاندهنده سختیها و چالشهایی است که در این مسیر وجود دارد. به طور کلی، این بیت به تضاد میان زیبایی و دشواریهای زندگی پرداخته است.
هوش مصنوعی: گاهی تو را از گل جدا میبینم و گاهی دیگر تو را در صفحات زیبای لاله میشناسم.
هوش مصنوعی: در این باغ سرسبز، نه تنها رنگینکمانها وجود دارد، بلکه گاهی اوقات رنگ آبی و گاهی رنگ سبز جلوهگر میشود.
هوش مصنوعی: از تو چیز خوبی به دست نیامد، برگش سبز بود، و لالهات قرمز، اما جای زخم آن سیاه است.
هوش مصنوعی: تو با مقام و جایگاه بلندت، حتی سایهات بر سر ستارهی «فرقد» میافتد، مانند بارگاه سلیمان.
هوش مصنوعی: تو مانند پیام آور یعقوب برای یوسف هستی و هیچ کسی جز یاری تو را نمیتواند بر تخت نشاند.
هوش مصنوعی: از کنعان به سمت مصر برو و از آنجا عطر خوشی به کنعان بیاور.
هوش مصنوعی: گاهی با یک نفس، روحی که در جسمی بیجان قرار دارد، دوباره زنده میشود.
هوش مصنوعی: زمانی سایهای از گل برمیدارد که شکوفهها را چون آفتاب روشن کند و زمانی دیگر رنگش چون مروارید و آبش صاف و شفاف است.
هوش مصنوعی: من تو را نه به عنوان عیسی و موسی میشناسم؛ اما تو خود روح عیسویت را در خود داری و به همان اندازه صفات موسی را نیز در وجودت مییابم.
هوش مصنوعی: به خاطر شکرگزاری از اینکه تو آزاد و رها هستی و نه مانند من که به دام و بند اسیر شدهام.
هوش مصنوعی: نه کس مثل من از غم جدایی درگیر است، نه کسی مانند من در زنجیر و بند گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: من نه از فرط غربت و ناکامی مانند کسی هستم که در تنگنا و ضعف قرار دارد، و نه مثل کسی که در زندان ابدی حبس شده باشد.
هوش مصنوعی: اگر قصد سفر به فارس داری، آیا عراقیها هستند که به نفع تو باشند یا اینکه یادآوری بکنند که مقصدت شاید چندان مناسب نباشد؟
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، شهری به نام شیراز وجود دارد که به خاطر طبیعت زیبایش و سبز بودنش معروف است و مانند فرش آسایش و رفاه را فراهم کرده است.
هوش مصنوعی: خدایا، چه شهری است این که مثل دریاست و در دل دریا! جزر و مدش چنان است که اثر جزرش به سختی دیده میشود.
هوش مصنوعی: در آن روز اگر به شما عطا شده باشد، در آنجا کالاهای مختلف از همه مناطق موجود است و همه چیز به خوبی آماده است.
هوش مصنوعی: جهان تاریک است، اما در آنجا چراغی روشن وجود دارد که هر فرستادهای را به مقصد میرساند.
هوش مصنوعی: چراغ روشناییاش، قبری است که مانند مهد پادشاهان در آن، بن موسی کاظم و احمد خوابیدهاند.
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصیتی اشاره شده است که به عنوان مرکز و قطب اصلی همه چیز شناخته میشود. او با شور و شوق خود مانند ماه و خورشید در حال چرخش است و همیشه در حال حرکت و تغییر است، به گونهای که گویی هیچگاه از حرکت بازنمیایستد.
هوش مصنوعی: به معمار سازههایش میبالم که بر بالای ساختمان، یک گنبد اضافه کرده است، در حالی که هفت گنبد دیگر نیز وجود دارند.
هوش مصنوعی: به آن شهری برو که اهل صفا در آن زندگی میکنند و به آنجا برو که اولیا در آن آرام گرفتهاند.
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوان از یاری خضر، آن راهنما، غافل شد؛ زیرا هر کسی که در آن زمین گم شود، میتواند به راه راست هدایت گردد.
هوش مصنوعی: برای خوشنودی و عشق ناب مستان، باید با دل پاک به سمت خانه خدا رفت و در آنجا بر خاک مسجد سجده کرد.
هوش مصنوعی: در هر گوشهای، فردی مست و غرق در حالتی خاص به زمین افتاده و در جایی که درویش نشسته است، تکیهگاه و جایگاهی ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: اگر در محافل عاشقانه و دلباختگان حضور یابی، به راحتی در جمع بیاحساسها و بیدلان هم میتوانی مسیر خود را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: از من ده سلامی به احمد، و از من بر او پیامی در بارهی عظمت و شخصیت سید احمد.
هوش مصنوعی: ای آقا و بزرگوار با روحی پاک و بیآلایش، که به خاطر نام و نسبت، ارثی از اجدادت داری.
هوش مصنوعی: نشان بزرگی و فضیلت در وجود تو نمایان است و خوشبختی و سعادت در ذات تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: من در صف کمال و وجود تو قرار گرفتم و نمیتوانم از آن خارج شوم؛ زیرا نه ذات تو در محدودیتی قرار دارد و نه صفات تو قابل تعییناند.
هوش مصنوعی: چطور حال خود را برایت بگویم وقتی که دور از تو هستم؟ شب و روز دل من پر از غم است و چشمانم از اشک پر شده است.
هوش مصنوعی: روزی در اندوهی به سر میبردم که نه از حال کنونی در آگاه بودم و نه از آیندهای که در پیش داشتم.
هوش مصنوعی: دوستی از میان دوستان آمد و از او شنیدم که در کنار دوستان، حمایت و پشتیبانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو به شیراز رفتهای و از اصفهان با زحمت و عشق برای دوستانت میجنگی.
هوش مصنوعی: به دنبال سفر با دوستان به شیراز رفتی و از سرزمین آذربایجان یاد نکردی.
هوش مصنوعی: در نامهای که از طرف تو آمده بود، عبارتی را دیدم که به خاطر فراموشی محمد، عذری ذکر کرده بود.
هوش مصنوعی: تو نوشتهای که وقتی دیدند، به اندازه سرما تأثیرگذار بود و باعث شد که احضار کنندگان نسبت به تو دچار تردید شوند.
هوش مصنوعی: اینها به خاطر سردی مهر و محبت است، وگرنه اگر کودک با حروف الفبا آشنا بود، به این معنی پی میبرد.
هوش مصنوعی: اگر ذات آتش الزامی باشد، دیگر حرارت آن از سردی دیماه کاسته نخواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر دم سرد من به قدری باشد که به راحتی بتوانم زشتی را با زشتی دیگر دفع کنم،
هوش مصنوعی: اگر به جای عذرخواهی، مینوشتی که سفر خوب و خوشی داشتی، همه چیز بهتر بود، اما حالا بدون خبر و در حالت گیجی ماندهای.
هوش مصنوعی: بیخبر از تو، میدانم که نامهای از تو نیامده است، و این بهانهای بیفایده است.
هوش مصنوعی: ای کاش من هم در جایی بودم که تو به خاطر مقام و منزلتت این عذر را پذیرفتی.
هوش مصنوعی: من از یاری پادشاهی تعجب میکنم که بر اثر کمک او، شهری به وضعیت خاصی درآمده است.
هوش مصنوعی: عطر محبوبش باعث شده که بسیاری از دوستان در دام محبت او گیر بیفتند.
هوش مصنوعی: من را به وضعیت بدی دچار کرد و عذرم را ننوشت؛ فکر میکنم که این بیمحلی تا این حد از جانب او نیست.
هوش مصنوعی: اگر او را میدیدم، بیاختیار چند بیتی برایش میخواندم، نه از روی تقلید از دیگران، بلکه از درون خودم.
هوش مصنوعی: ای فیض تو همیشه خوشی و لذت است؛ ای لطف تو همیشگی و بیپایان مانند عمر جاودانه است.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که زندگی بدون قید و شرط و همه چیز در آن خوب باشد، حتی اگر به نظر برسد که در برخی مواقع خوشیهایش به اندازهای کمارزش هستند؟ آیا هیچ چیز خوب نمیتواند از بدی به وجود بیاید، حتی اگر کسی بال و پر نداشته باشد یا در موقعیت پایینتری قرار داشته باشد؟
هوش مصنوعی: اگر کسی بیارزش و بیاهمیت باشد، نه تنها در ابتدا مورد قبول واقع نمیشود، بلکه در پایان نیز آن را رد میکند.
هوش مصنوعی: زبان جز به وصف گواهی چیزی نگفته و تا وقتی که گوشم نداها و شهادتها را نشنیده، نمیتوانم واقعیات را بیان کنم.
هوش مصنوعی: نه از تو ناراحت هستم و نه از تو گلهمند؛ مبادا دلت به خاطر دلنگرانی من به تردید بیفتد.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه با کسی آشنا شوم، دیگر نمیتوانم او را بیگانه خطاب کنم؛ لقب کافر هم برایم آشنا و گرم است، اما به این که از دین خود برگردم، ترجیح میدهم.
هوش مصنوعی: ای سید خوبرو، به سخن من گوش کن که جوانی تو، همچون درختی سرسبز و شکوفا است.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به مقصد خوشبختی و سلامتی رسیدی، ارتباطات و دوستیهایت با دیگران نیز به خوبی برقرار خواهد شد.
هوش مصنوعی: دیدن آن شهر برایت مبارک باشد، اما اگر با بدبینی نگاه کنی، از کسی دیگر بدی را نخواهی دید!
هوش مصنوعی: من به تو میگویم که استاد گفت آنچه را که با من بیان کرد؛ اما به فرزند گفتند که آب (را) مینوشد و او آنچه را که از جدش شنید، درک کرد.
هوش مصنوعی: نگاه کن که چگونه آب در حرکت است و باد در دل آرامش میوزد. تمامی اینها نشانگر نعمتهای بینهایت و لطفی گسترده هستند.
هوش مصنوعی: صورت را رها کن و در پی درک معنا باش؛ چون روحی بیقید و در عین حال آزاد از جسم است.
هوش مصنوعی: باغش مثل بهشت پر از درختان سرو است و بنای آن مانند آینهای زیبا به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: بر و بومش پر از گلهای لاله و چمنهای تازه است، گویی که یاقوت از سنگهای زبرجد روییده است.
هوش مصنوعی: بهشتی وجود دارد و در آن زیباییهای فراوانی به چشم میخورد؛ مانند حوران زیبا و پسران جوان خوشسیما.
هوش مصنوعی: آیا از آغاز، کر و ناشنوا نبودهایم و بیان و گفتار را از آن آب پاک و از آن خاک مقدس نیاموختهایم؟
هوش مصنوعی: آیا نیست که روحانیان را از آن آب شیرین و از آن خاک مقدس به حشر و جمع بیاورند؟
هوش مصنوعی: من بلبل هستم و خاک آن دشت گلها را میپرستم؛ من تشنهام و آب آن چشمه مورد علاقهام.
هوش مصنوعی: در آن باغ، زیباییهای چهرههای خوشگل را میبینم؛ در آن میدان، هم از قدهای بلند و جذاب آنها لذت میبرم.
هوش مصنوعی: زیبایانی با لبانی شیرین و عطر خوش، جوانانی با پوست نقرهای یا به عبارتی با اندامی نقرهای.
هوش مصنوعی: وقتی که مرا میبینی، فراموشم نکن؛ چرا که اینجا بهشتی است و تو در آن جاودانه خواهی بود.
هوش مصنوعی: از دیگران غافل نشو؛ زیرا آنها از خاک ساخته شدهاند، ولی برخی از آنها به مقام و بزرگی چون خورشید رسیدهاند.
هوش مصنوعی: تمام موجودات و مردم عادی، به خاطر نعمتهای خاک او به وجود آمدهاند؛ یکی از شوق و عشق او مجنون شده و دیگری به خاطر کدورت و سختی از او دوری میکند.
هوش مصنوعی: اگر کسی حال و احوال خوب داشته باشد، باید به یاد خاک مورد محبت و توجه باشد و از آن غافل نشود.
هوش مصنوعی: از روح سعدی و حافظ سفارش بگیر؛ با توفیق روش، به طور دقیق نگاه کن.
هوش مصنوعی: از من سلامی به انسانهای با کمال برسان، بهویژه به آن کسی که در مرتبهی بالای عقل و خرد قرار دارد.
هوش مصنوعی: عقل انسان نمیتواند زیباییهای او را بهخوبی توصیف کند، حتی اگر به او امتیاز بالایی بدهد، باز هم نمیتواند وصف کامل و دقیقی از او ارائه دهد.
هوش مصنوعی: در آسمان، سیارهای به نام امان و ستارهای به نام یمان وجود دارد که از شادی و خوشبختی بهرهمند شدهاند.
هوش مصنوعی: علی با کرامتتر و بزرگتر از هر فرد محترم و شریف است؛ و سعید بهتر و خوشبختتر از هر حاکم و والی میباشد.
هوش مصنوعی: در سرزمین فقر و نابودی، پادشاهی که وجود دارد، تاجش از پارچه بوده و جایگاهش از پوست تهیه شده است.
هوش مصنوعی: خداوند او را حمایت میکند، هنگامی که به ضعفا و ناتوانان نگاه کند و احساس رحمت و محبت به آنها داشته باشد.
هوش مصنوعی: پرندهای که در قفس است، خطری از باران نمیبیند و هیچ آسیبی از طوفان نمیخورد.
هوش مصنوعی: حریفی که با محبت و غضبش میتواند نوشیدنی خوشمزهای فراهم کند، شمشیری توانمند و با دقت دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که با هم نشینی و صحبت میکنید، نه چیزی غریب و وحشتناک در آنجا وجود دارد و نه موجودی خطرناک.
هوش مصنوعی: ای کسانی که از وصال لذت میبرید، قدر آن را بدانید؛ و ای کسانی که از جدایی رنج میبرید، بر من یاد کنید.
هوش مصنوعی: تو مانند دریا هستی و ارتباط با او، همچون فصل بهار، تو مانند خورشید هستی و نزدیکی به او بسیار دور است.
هوش مصنوعی: در آن شهر، دوستان عراقی وجود دارند که به لطف خدا، تعدادشان بسیار زیاد است.
هوش مصنوعی: وقتی آنها را دیدی، از طرف من بر آنان سلامی بفرست و سپس بر صداقت آنها تأکید کن ای کسی که حمایت میکنی.
هوش مصنوعی: ای دوستان قدیمی که با هم یکدل هستید، بگویید؛ ای کسی که به وفاداری در عهد و پیمان با یاران خود معروف هستید.
هوش مصنوعی: این درست نیست که در دین و آیینی که داریم، یاری و دوستی را فراموش کنیم، به ویژه دوستان قدیمی که همیشه در کنار ما بودند.
هوش مصنوعی: اگر میبینی که پیمانشان شکسته شده، به خاطر خدا دوباره پیمانی نو ببند.
هوش مصنوعی: زمانی که از نوع دوستی و محبت در برابر من دست بکشید، به هزار و یک طریق بر سوگندهای خود تأکید میکنم.
هوش مصنوعی: دوران دوستی باید با مهر و محبت سپری شود، اما اگر کسی از دوستان بیمحبت باشد، دردناک است. همچنین، اینکه اهل علم و دانش به عهد و پیمان خود وفا نکنند، نیز زشت و ناپسند است.
هوش مصنوعی: دوستان و یارانت، ای عزیزان! تو آن چنان با کمال و زیبایی هستی که هیچ کس نمیتواند به درستی وصف و توصیفات کند.
هوش مصنوعی: اگر سکندر با آهن و مهارتهایی که داشت، سدهایی را میساخت، اکنون در دریای خیال من گنجی وجود دارد که ارزشمند و برجسته است.
هوش مصنوعی: به خاطر داشتن Talents و مهارت در نظم و شعر، میتوانم از محدودیتهای قافیه عبور کنم و به راحتی احساسات و افکارم را بیان کنم.
هوش مصنوعی: وقتی که زمان دعا فرا میرسد و من نواختن ساز دعا را شروع میکنم، احساس میکنم که همه چیز از حالتی عادی خارج شده و به یک فضای معنوی و قانونمند تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: بگذار تا نور خدا از آسمان فرود آید و تا زمانی که دین احمد (پیامبر اسلام) در جهان وجود دارد، این نور بر افروخته بماند.
هوش مصنوعی: خدا به تو کار و تلاش داده و لطفش شامل حال توست؛ محمد (ص) حامی توست و دین او نیز در کنار تو قرار دارد!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بناز ای خداوند اقبال سرمد
به بخت همایون و تخت ممهد
مغیث زمان ناصر اهل ایمان
گزین احد یاور دین احمد
خداوند فرمان ملک سلیمان
[...]
چو گونی لقب نازل از آسمان شد
نهان از چه شد آب حیوان که داند
بحمدالله، این موضع پرصفا را
بخیر آمد انجام از لطف ایزد
بخیر است انجام آن نیک بختی
که شد بانی این بنا از سر جد
ز اندیشه جستم چو تاریخ، گفتا:
[...]
بده ساقیا باده زآن جام سرمد
که با عقل شد نفس سرکش ممهد
از آن می که تابد از او نورحیدر
از آن می که نازد باو شرع احمد
از آن می که آمد علی ساقی او
[...]
چه دانیم که ما خوش که این است ناخوش
خوش است آنچه بر ما خدا میپسندد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.