گنجور

 
۱۰۳۴۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵

 

... سزد که دست وزارت دهم بدست کسی

کز او خدای جهان شاد و بندگان خشنود

دوباره خسرو عادل بچاکران کهن ...

... چو یافت از همه بهتر مشیر دولت را

براستی و درستی و پاکیش بستود

بدو سپرد مقالید ملک و خاطر شه ...

... گشود صدر گرانمایه دست داد و سپس

ببست پنجه بیداد و روی غم بشخود

دوباره شه زنی شکرین بصفحه سیم ...

... حکایت شه بیدادگر بدان ماند

که در خزان بن دیوار کند و بام اندود

مرا خدایتعالی برای داد و دهش ...

... کز آفریده فرازند و از خدای فرود

اگر نه حکمتشان معرفت ببندد رخت

اگر نه همتشان معدلت کند بد رود ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۴۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - المطلع الثانی

 

... هندوی خالش هزار شعبده در کار زد

محفل آزادگان رونق بستان گرفت

مجلس میخوارگان طعنه بگلزار زد ...

... در پا زنجیر کرد بر سر افسار زد

گرگ قضا را ببند دندان از بن بکند

دیو هوا را فکند لطمه برخسار زد

زآینه تیغ او گیرد ز نگار مهر

بوسه بنعلین او طارم ز نگار زد

بازی خشمش ربود چرخ هوا را بعمد

سینه بناخن درید دیده بمنقار زد

تاز نشاط و طرب بهر تماشای خلق ...

... عفو تو دریای ژرف بر کره نار زد

شاها میر نظام بنده دربار تست

گرچه سپهرش ز قدر بوسه بدربار زد ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۴۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - المطلع الثالث

 

... گردون گردنکشی خواست ولی عاقبت

بر سم یکران او بوسه بناچار زد

میر همایون نژاد در چمن عدل و داد ...

... پای بهر جا نهاد دست بهر کار زد

در بن خرگاه او دولت جاوید خفت

خیمه بدرگاه او طالع بیدار زد ...

... مرد بباید چنو کوبگه گیر و دار

دهان ز گفتار بست سخن ز کردار زد

میرا روزی چنین کانجمنت از صفا

غیرت کشمیر شد طعنه بفرخار زد

من به مدیحت یکی قافیه بستم کز آن

مهر خموشی بلب فکرت مهیار زد ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۴۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

... بخون و ثروت و ناموس مردمان پی سود

گشودن در ایشان ببست باب نشاط

در عذاب ابد را بروی خلق گشود ...

... نگاهشان ز دل خلق زنک غم نزدود

پی خرابی ایران چنان کمر بستند

که یک بدست نماند از همه فراز و فرود ...

... سروش غیب بسی نکتهای نغز سرود

که بنگرید چسان چشم فتنه شد بیدار

دمی که چشم وزیران بمهد ناز غنود ...

... بلی چو مرد شکمخوار باغبان باشد

نه گل بگلبن ماند نه آبی و امرود

فدای غمزه شود بوستان نرگس و گل ...

... تفاوت است میان دو تن ار گوش دهند

یکی بآیه قرآن یکی بنغمه رود

کجا رسد دل زاری که غرق بحر غم است

بدانکه محو سرور از نشاط رود و سرود

چو سفله را کمر لعل بر میان بستی

بود معاینه همچون سفال سیم اندود

اگر سگ گله با گرگ عقد صحبت بست

برانش از گله و پوست برکن از تن زود ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۴۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - صلحیه بلد

 

... دیدم سرای تیره و تنگی به سان گور

تختی شکسته در بن آن هشته چون لحد

میزی پلید و صندلی کهنه پای آن ...

... طفلی به گاهواره کنیفی به زیر آن

بندی ز گاهواره فروبسته بر وتد

دیگی و کمچه ای و سبویی و متردی ...

... گفتا که چیست مدرک و اصل این قباله را

بنمای بی لجاجت و تکرار و نقض و شد

گفتم که این علاقه به سادات هاشمی ...

... این است مهر بوذر و سلمان و صعصعه

هم اصبغ نباته سلیمان بن صرد

گفتا بهل حدیث خرافات و حجتی ...

... گفتا علی به حکم غیابی علی الاصول

محکوم شد به کشتن عمرو بن عبدود

گفتم ز قول احمد مرسل بخوان حدیث

کز راویان رسیده به اهلش یدا به ید

گفتا چه اعتماد بر آنکس که بسته حبل

بر گردن ضعیفه ی بیچاره از مسد

گفتم به نص قرآن بنگر که جبرییل

آورده بهر احمدش از درگه احد ...

... نه معتقد به داور بخشنده صمد

از اخذ و بند و رشوه و کلاشی و طمع

بر سینه ی کسی ننهاده است دست رد ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۴۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

... رود در آتش سوزان همی بکیش هنود

بساط بستان چون خیمه بلند رواق

ز مردینش سقف و ز خیزرانش عمود ...

... همیشه باد ابر فرق مهر و مه ممدود

شهی که پوشد بر بندگان زامن قبای

شهی که گیرد از دشمنان ز خشم جلود ...

... بروز بزمش تاج و بوقت رزم فرس

سنانش در صف هیجابنانش درگه جود

یکی چو سعد همام و یکی چو سعد بهام ...

... بداد و بخشش شد جانشین نوشروان

بفضل و دانش شد یادگار بن مسعود

بکار ملک کند راست قامتی که بود ...

... همی بتازد بر مشتری ز قوس صعود

چنانکه دانی بنواخت خلق گیتی را

نه فاریابی تاند چنین نوازد عود

شها کمینه غلام تو اندرین سامان

از آن زمان که بنیروی بخت کرده ورود

ز فر مدح تو و همت امیر اجل ...

... بدست و گردن خصمت سلاسلست و قیود

بر آن قوافی بستم من این قصیده که گفت

ابوالفوارس مدح مغیث دین محمود ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۴۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

روز دوشنبه دهم شعبان بود از سال هزار و سیصد و هشت که مطابق آمد با اول فروردین ماه جلالی و نوروز پارسیان که ملوک و رعیت ایران را بزرگترین جشنی بشمار آید قضا را در این روز خانگیانم همه در بستر بودند و چنانم دل به بیم اندر بود که البته سخن گفتن نتوانستمی تا چه رسد که شعری گویم و از این روی در بار عام که همگی خواجه تاشانم در صف بودند جایگاهم تهی ماند بناگاه از جانب خداوندم امیر نظام ایده الله تعالی بمن رسانیدند که خواجه بزرگ میفرماید آنجا که شاعران و دبیران ایستاده اند امیری را نمی بینم با اینکه در همه جشنی مداحی او را بفال نیکو گرفته ایم البته باید فریضه خود از گردن بگذارد و این مقام منیع بدیگر شاعران نسپارد چون این شنیدم دلم بجای آمد و بهر گونه بود این ابیات بهم بسته براه آمدم و در آن هنگام رسیدم که نوبت شاعران گذشته و دستان سرایان و مغنیان سرود خود را بدستان همی خواندند با این همه من چکامه خود را با اجازت آن خداوند بی مثل و مانند فرو خواندم و حضرتش گوش فرا میداد و بهر بیت تحسین میفرمود تا بنهایت رسید اما از آنجا که من برخلاف رویت دیگر شاعران که در این عصر داعیه دارند در یک قافیه و روی بستن دال و ذال یا معروف و مجهول را بصواب نمیدانم برخی حاشیه نشینان معانی الفاظ مرا ندانسته در یکدیگر همی نگریستند و یکی از متشاعران که بامنش در نهان رشکی بود فرصت بدست کرده بزبان آورد که ما رنجها بردیم تا رویت پیشینیان را چون فرخی و رودکی و عنصری و منوچهری درین عهد منسوخ کردیم و اسلوبی شیرین که بعباراتی سهل آراسته آید در پیش فرا نهادیم تا عالم و عامی را پسند آید و معانی آنرا همه کس فهم کند

اما این شاعر عراقی که برگزیده خداوند است و خود را ادیب و متکلم داند چندان بلغات مشکله و الفاظ متنافره سخن گوید که پنداری اکنون از شکم ترکستانیان بیرون آمده است من پاس انجمن خداوندی را بدین گونه تعنت پرخاش نکردم و پاسخ وی را بخاموشی همی دادم که در مجلس خداوندان بیرون ز ادب سخن نبایستی گفت دیگری گفتا که بگمان من این مردک طاعن راست همی گوید و او میخواست که آتش او را برافروزد تا مرا بجوشاند و خود به تماشا محظوظ شود و نمیدانست که در انجمن خداوندم این کار عاقبتش وخیم دارد هر چند از آن شرم و بزرگی که به جبلت دارد در ساعت کظم غیظ خواهد فرمود ولی خاتمه را باید در نگریست با اینهمه آن شاعرک خام بفریب او مغرور شده رشته سخن را درازی میداد تا خداوندم سخنی در پیش آورد که وی خاموش بماند روز دیگر همین ابیات را در حضرت شاهنشاهزاده بزرگ روحی فداه فرو خواندم و مرآنحضرت را پسندیده افتاد مرا جایزه نیکو بخشید و ابیات این است که در این صفحه مرقوم آید ...

... چنانکه آن سگ اصحاب کهف کرد و صید

بسالخوردی شد دست بند دیو مریب

بخورد سالی بربست دست دیو مرید

فضایل وی و کاخ بلند همت وی ...

... بدان اشاره همی کرده کردگار بزرگ

بخلق منت بنهاده از نزول حدید

مرا تو گویی با مهر و از تولایش ...

... طلوع خور بحمل را کنند یکسره عید

از این رهست که بستان بگاه فروردین

بلطف و خوبی و کشی یگانه است و فرید

بنفشه کارد چون زلف شاهدان رشیق

شکوفه آرد چون لعل لعبتان رشید ...

... مگر ندیدی بردی بتاخت فروردین

چنانکه بر سپه روم خالدبن ولید

و یا تو گویی ماند درست بر آنکس ...

... همی بخوانند از شاعران نسیب و نشید

دوباره طوطیکان بر فنون سرو بنان

همی سرایند از چامه جریر ولبید ...

... که گشته است ضماندار دولتش تأیید

شهی که زنده کند هوش بندگان با وعد

شهی که مرده کند جان زندگان بوعید ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۴۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

... چون آمد فروردین با رفتن اسفند

هین جام می آرید و بنوشید به گلزار

ای روزه گشایان هله در پرده گنه چند ...

... آنانکه بدین حق کردند جسارت

روزه بگشودند و بجستند از این بند

دیدی تو که فرمان ولیعهد چسانشان

دو گوش همی سفت و دل از غم بپراکند

آن به که بسنبند بفرمان ولیعهد

گوشی که بنیوشد فرمان خداوند

با حکم خدا گوش رعیت ببرد شاه ...

... فرزند چو از دین گذرد دشمن جان است

ور پیرو دین است بود همچو جگر بند

چون دیده شود تیره ببایست کشی میل

دندان چو کند درد ببایست ز بن کند

زان مؤمن قرآن که بقرآن نکند کار ...

... لشکر بدرچین ز بخارا و سمرقند

با روم و حبش آن کند این شاه که بنمود

چنگیز بخوارزم و حذیفه بنهاوند

می بینم در روم بسی غلغله انداخت ...

... قیصر را افکند همی خواهد از تخت

خاقان را بربست همی خواهد در بند

چونین سزدی شه که بدخواه و نکوخواه ...

... پشت و سر بدخواه همی در و همی کوب

جان و تن بدگوی همی گیر و همی بند

یارب بجز این سلطان در ملک تو مگمار ...

... از روز وفاتش گذرد پنج مه و اند

زردشت که آتش را بستاید در زند

ز آن است که بامی بفروغ است همانند

ادیب الممالک
 
۱۰۳۴۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

... که بخندد گل سوری چو بهار آید

همچنان مریم گلها شود آبستن

همچنان عیسی گل بر سر دار آید ...

... همچنان عنتره کاید ببر عیله

یا فزردق که بنزدیک نوار آید

شمنانند بگلزار درون مرغان

شاخ همچون بت و بستان چو بهار آید

لحن داودی برخواند هزار آوا ...

... وز زبرجد بکفش چند سوار آید

وان بنفشه صنمی تنش ز بیجاده

ز مردین مرکب همواره سوار آید ...

... که زماندنش بس عیب و عوار آید

لاجرم رخت بگاو اندر بنهادش

تا پس از وی بچمن صلصل و سار آید ...

... میغ گه آب شود گاه بخار آید

دیده بگشا و یکی سوی هوا بنگر

کابر چون اشتر بگسسته مهار آید ...

... برود زود و گرفتار بوار آید

نک همانند مریضی است بنزع اندر

که نفسهاش همی بر بشمار آید ...

... یا بدرگاه خداوند پس از هجرت

کمترین بنده اش را باز گذار آید

آنکه دولت را جوینده فخرستی ...

... داورا میرا دور از در درگاهت

بنده خوار است بهر شهر و دیار آید

مژه در چشمم چون سوزن و خارستی

مو بر اندامم چون افعی و مار آید

چرخ خواهد که مرا بنده کند حاشا

کز چنین کارم ننگستی و عار آید ...

... سجده نارم که ازین کار شنار آید

بندگی بر فلکم عار بود اما

سجده بر خاک توام اصل فخار آید ...

... که بکوی تو همی در زنهار آید

تو بنامیزد بیضا و عصا داری

چرخ با شعبده چون دیو و سحار آید ...

... در تف آتش بر بوی قتار آید

تو همیونی و فرخنده بنا میزد

که شعارت را فرهنگ دثار آید ...

... ویژه چون کلکت توقیع نگار آید

پور هارونت شاگرد دبستان شد

پسر یحیی فرمان بر بار آید

بنده ات نیز منستم که همی نامم

از ادیبان و حکیمان بشمار آید ...

... هم از آن قوم مرا اصل و تبار آید

واندرین نطعم بر ناصر بن خسرو

تاختن باید چون گاه قمار آید ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۵۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

... سبزه تر فرش نو بخاک بگسترد

لاله همه ناف خود بنافه بیاکند

ترکی از شاهدان خطه بابل ...

... زاده ز پشت ملوک ملت پازند

بسته بجانهای زار مهرش پیمان

جسته بدلهای خسته زلفش پیوند ...

... هاروت از آنگه ماند در چه بابل

تن دژم و سرنگون دو بازو در بند

نرگس جادوگری ز چاه زنخدان ...

... از کف بی دولتان دولت ایران

چند بنوشم شرنگ و خصم خورد قند

گر نرسم بر درت زمانه غدار ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۵۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷

 

... دل های خسته را دم جان بخش تو نواخت

درهای بسته را سرانگشت تو گشاد

با راستی و پاکی خاکت سرشته اند ...

... تبریز از فروغ تو خوش تر ز باغداد

تو آسکونی و بنجوشی ز آفتاب

تو بیستونی و بنجنبی ز تندباد

این چامه من به پارسی ویژه بسته ام

نبود در او ز تازی و ترکی یکی نواد ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۵۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در قدردانی از مردم وطن‌خواه و تهیج جوانان وطن

 

... تاش نبرده اسیر و نیست بر او چیر

بشکن از او یال و برز و بگسل از او بند

ورنه چو ناموس رفت نام نماند ...

... دوخته دامان چین به شهر پطرپورغ

بسته گریبان ملک هند به ایرلند

پردگی انگلیس و بردگی روس ...

... جان برادر تو نیز همچو گروگر

جان به وطن باز و دل به مهر وطن بند

رخت فرا بر به زیر شهپر سیمرغ

تا ننهی پیش زاغ تیره جگربند

این وطن ما منار نور الهی است ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۵۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - چکامه وطنی

 

... اندر کلام خویش بپا کی ورا ستود

این جامه از حریر بهشتی بنزد حق

بالله بود نکوتر بی گفت و بی شنود ...

... بیدار دل کسی است بر من که گاه خواب

در بستری ز شرکت اسلامیان غنود

پوشید هر که جامه شرکت بروزگار ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۵۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - در نکوهش عین الدوله

 

... اساس سلطنتش از فراز رو بفرود

صلاح و تقوی بستند بار ازین سامان

امان و راحت کردند ازین جهان بدرود ...

... سرای دهقان کوبید و قصر و ایوان ساخت

ز ابلهی بن دیوار کند و بام اندود

ایا مخرب بنیان سلطنت که به دهر

نباشد از تو دلی خرم و تنی خشنود

از آنزمان که بریدی تو پای بند و شکال

شدی بکاخ ز اصطبل و خاطرت آسود ...

... بغیر چشم بصیرت کدام دیده غنود

بروی خلق در رزق بستی اما هیچ

رخ تو باب سعادت بروی کس نگشود

ز بندگان به ربودی هر آنچه ایزد داد

ز مردمان ستدی هر چه پادشه بخشود ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۵۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷

 

... بایدش آویختن بر دار یا راندن ز ملک

یا بریدن دست و پایش را ز مفصل بندبند

گردنش بشکن که شاخ امنیت از بن شکست

ریشه اش برکن که نخل عافیت از ریشه کند ...

... با همه پیغمبران این است فرمان خدای

بند نه بر دست و پای بنده چون نشنید پند

هر که با یزدان و پیغمبر محارب شد تنش

خسته با شمشیر به یا بسته در زنجیر و بند

هیچ میدانی محارب کیست آن پتیاره ای ...

... شد محارب آنکه یازد خنجر و تازد سمند

آنکه بندد در محلت تیغ و افرازد سنان

یا بزه سازد کمان در کوچه و پیچد کمند

مادگان لرزند از بیمش چو از صرصر درخت

کودکان جنبند از هولش چو بر آتش سپند

مهتران را رو همی بر عرض و جاه آید زیان ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۵۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸

 

... زمین عمارت خاکست پی نهاده بر آب

بنای خاک چو بر آب شد کجا پاید

بقا ز نام طلب نی ز عمر تا نشوی ...

... بر این ودیعه که بخشدت آسمان کبود

مبند دل که شبی این ودیعه برباید

بیا و در پی آسایش عزیزان کوش ...

... روان فرخ آن محترم چو سر تا پا

ز نور بود به بنگاه نور بگراید

درود باید بروی نثارکردن از آنک ...

... ز خاک و سنگ اساسی نهاده در گیتی

که سنگ و خاک مر او را بصدق بستاید

بنان معتقدش خاره را کند بلور

دهان منکر او سنگ خاره میخاید

بخوان بنکته توحید سر الاالله

که رمزهای نهانرا صریح بنماید

الف به شکل عمود است و لام الف پرگار

دو لام سطح وزها گونیا پدید آید

که چون خدای ببندد دری ز حکمت خویش

بروی بنده دو صد در ز فضل بگشاید

تو همچو سروی و حق باغبان چه خواهی کرد ...

... تو خشت خام و خدا اوستاد خانه طراز

مکن درنگ بنه سر کجا که فرماید

رواق بیستن چرخ لاجوردی را ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۵۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰

 

... در این حوادث هفتاد و اند روز بود

که دیده بسته ز دیدار خانه و فرزند

همی نگشتی آسایشش بدل مطلوب ...

... گرفت حنظل در ساغرش مقام شکر

نمود خارا در بسترش بسان پرند

گهی ز لعل گهربار در غلطان بیخت ...

... ز عزم او بخروشند روزگار و قدر

ز حلم او بستوهند قارن و الوند

سزد که بر رخش از بهر دفع عین کمال ...

... بدام امید که گردم قرین بخت بلند

بنعمت تو که از خدمتت نپوشم چشم

ورم ببری با تیغ تیز بند از بند

الا چو از پی خرداد ماه تیر آید ...

... ستاره سجده کند مر ترا بخاک قدم

هلال بوسه زند مر ترا بنعل سمند

ادیب الممالک
 
۱۰۳۵۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

ایا نسیم سحر پا بنه بتارک فرقد

ببوس درگه موسی بن جعفر بن محمد

سپس به حضرتش از من بگو که باش بگیتی ...

... به ژاله ای که چکد بر جبین لاله لالا

به شبنمی که فتد بر عذار ورد مورد

که در ره تو ندانم همی شناخت سر از پا ...

... قضای چرخ عنانم گرفت و گشتم از این غم

رهین بستر اندوه چون سلیم مسهد

تو دانی آنکه نباشد به روزگار موافق ...

... امیری این سخنان را نثار کرد چو گوهر

به بار فرخ موسی بن جعفر بن محمد

ادیب الممالک
 
۱۰۳۵۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در مرثیه قتل ناصرالدین شاه و جلوس مظفرالدین شاه

 

... زر ناب از دست سیمینش چنان بارد که گویی

از سمن در صحن بستان برگ آذریون ببارد

از کفش قلزم ببالد وز سرش افسر بنازد

از لبش معجز دمد وز خامه اش افسون ببارد ...

... از کف دست کریمش مخزن قارون ببارد

ابر عدلش بر سر این مملکت چون کله بندد

خرمی بر سبزه ی گردون میناگون ببارد ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۶۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳

 

... وین اختیار نیک شه بخت یار کرد

بنیاد ملک روی به سستی نهاده بود

زین اختیار پایه ملک استوار کرد ...

... الحق مکارم تو بگیتی نمود فاش

کاری که آفتاب بنصف النهار کرد

عزمت کشید چرخ حرونرا بزیر زین ...

... جمشید بختیارت با بخت یار کرد

بستان جزای نیت و پاداش کار خویش

گز دیرگاه مزد گرفت آنکه کار کرد

ادیب الممالک
 
 
۱
۵۱۶
۵۱۷
۵۱۸
۵۱۹
۵۲۰
۵۵۱