گنجور

 
ادیب الممالک

خدای عزوجل بر جهانیان بخشود

دری ز روضهٔ رضوان به روی خلق گشود

سفینهٔ نوح آسوده شد ز موج خطر

تن خلیل رها گشت از آتش نمرود

نجات یافت کلیم از عذاب فرعونی

خلاص یافت مسیح از شکنج دار جهود

عنایت احدی با سعادت ابدی

رسید و ز آینه دل غبار غصه زدود

به قلب شاه که شد مخزن جواهر قدس

سروش غیب به الهام این لطیفه سرود

که ای تو سایه یزدان و آفتاب زمین

از آسمان به رخ فرخ تو باد درود

خدای دادگر این تاج خسروی به تو داد

رسول هاشمی این تخت مر ترا بخشود

درخت عدل در ایوان دولت تو برُست

جمال داد در آیینهٔ رخ تو نمود

به شارسان جم از سحر جادوان دیریست

که فتنه برشده نک سوی چاره به گرا زود

ببین که کاخ ترا سیل ناگهان برکند

بیا که میش ترا گرگ نابکار ربود

بلای تیره ببارید بر زمین سیه

شرار فتنه برآمد بر آسمان کبود

به بارگاه عدالت نه سقف مانده و نه در

به کارگاه شریعت نه تار ماند و نه پود

چو طوس رایت کیخسروی برافرازد

مسلم است که ویران شود سرای فرود

شنیده‌ای تو که در داستان نعج و نعاج

فرشتگان خدا را چه رفت با داود

شنیده‌ای تو که حلف الفضول در کعبه

به خاندان نبی تیم و زهره بهر چه بود

رسول قصه حلف المطیبین بر خلق

چه می‌سرود چرا خون ز دیدگان پالود

برای آنکه ستمگر چو قصد کینه کند

ز چشم خسته نبارد سرشک خون آلود

برای آنکه چو دانا به کار درماند

به دست دوست ز سودای خویش یابد سود

چو رای چند تن اندر عمل شریک شود

همی بیابد بیمار مصلحت بهبود

چنان که از زبر کوهسار چندین جوی

جدا ز یکدیگر اندر روان شود به فرود

چو جویها همه با یکدیگر بپیوستند

به روی صحرا جاری شود هزاران رود

چو داد خلق در ایوان داد داده شود

برای خصم نماند مجال گفت و شنود

خلاصه چون به دل شه ز حق سروش آمد

به کوشش از نفس آشنا رسید سرود

دلش ز جای بجنبید و قلب خرم شه

که هست منبع الطاف ایزدی فرسود

دریغ خورد به کار گذشته وز سر لطف

یکی به چاره درد گران، دو دیده گشود

چه گفت گفت بدانسان که گفته‌اند مرا

وزیر باید ملک هزار ساله چه سود

سزد که دست وزارت دهم به دست کسی

کز او خدای جهان شاد و بندگان خشنود

دوباره خسرو عادل به چاکران کهن

گشود چشم و پی آزمون نظاره نمود

چو یافت از همه بهتر مشیر دولت را

به راستی و درستی و پاکیش بستود

بدو سپرد مقالید ملک و خاطر شه

ز کار کشوری و لشکری همه آسود

گشود صدر گرانمایه دست داد و سپس

ببست پنجه بیداد و روی غم بشخود

دوباره شه زنی شکرین به صفحه سیم

عبیر و غالیه افشاند و عود و عنبر سود

نگاشت نامه که من نیستم چو آن ملکان

که از رعیت رشوت ستاند و مایه ربود

حکایت شه بیدادگر بدان ماند

که در خزان بن دیوار کند و بام اندود

مرا خدای تعالی برای داد و دهش

فراشت رایت دولت بر آسمان کبود

جمال عدل به چشمم نکوتر از رخ حور

سرود داد به گوشم به از ترانه رود

گرفتم آنکه ز تمغا و نقص و کسر حقوق

مرا هزار و دو صد گونه سود خواهد بود

نیرزد آن که دمی دیده‌ای ببارد اشک

نیرزد آنکه شبی از دلی برآید دود

نخواهم از ضعفا کار و از فقیران مال

نگیرم از غربا باج و از گدایان سود

چنانکه صدق نروید ز بوستان خلاف

بدانم آنکه نیارد درخت بید امرود

کنون بباید آراست کاخ بیت العدل

کشید سلسله عدل و داد چون داود

چو این کرامت شاهانه فاش شد به جهان

لوای عدل سر اندر سپهر هفتم سود

نگار بخت در ایوان دولت آرامید

عروس ملک بر اورنگ اقتدار غنود

کنون به ملت غرا ز فضل شه تبریک

همی سرایم و خوانم به شهریار درود

سپس سپاس کنم بر صدور مسند شرع

کز آفریده فرازند و از خدای فرود

اگر نه حکمتشان معرفت ببندد رخت

اگر نه همتشان معدلت کند بدرود

وگرنه شهد سخنشان همی شدی پازهر

یکی نماند به جا زین شراب زهرآلود

نه عدل جز سوی ایشان سوی دگر پرداخت

نه عقل جز ره ایشان ره دگر پیمود

امیدوار چنانم که خسرو از خورشید

حسام گیرد و از مه سپر ز کیوان خود

ز برق لعل سم باد پای شه آتش

فتاده بینم در خاک چین به آب کبود

بکار شاخ مراد ملک به باغ از آنک

درخت مُقِل نه خرما دهد نه شفتالود

مباش معتقد آن لئیم سفله خام

که ریش خویش همی کند و بر سبال افزود

 
 
 
رودکی

اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود

چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود

خدای را بستودم، که کردگار من است

زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود

همه به تنبل و بند است بازگشتن او

[...]

فرخی سیستانی

همی روی و من از رفتن تو ناخشنود

نگر به روی منا تا مرا کنی پدرود

مرو که گر بروی باز جان من برود

من از تو ناخشنود و خدای ناخشنود

مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو

[...]

ناصرخسرو

از اهل ملک در این خیمهٔ کبود که بود

که ملک ازو نربود این بلند چرخ کبود؟

هر آنکه بر طلب مال، عمر مایه گرفت

چو روزگار بر آمد نه مایه ماند و نه سود

چو عمر سوده شد و، مایه عمر بود تو را

[...]

قطران تبریزی

خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود

هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود

نگارهای نو آئین ز گلستان بسترد

پرندهای بهاری ز بوستان بربود

ز کله های بهاری نه بوی ماند و نه رنگ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

ز بار نامه دولت بزرگی آمد سود

بدین بشارت فرخنده شاد باید بود

نمونه ای ز جلالت به دهر پیدا شد

ستاره ای ز سعادت به خلق روی نمود

به باغ دولت و اقبال شاخ شادی رست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه